تادانه

جشن سَده
جشن سَده، یکی از جشن‌های همگانی ایران کهن، در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه با افروختن هیزمی که مردمان، از پگاه بر بام خانه خود یا بر بلندی کوهستان گرد آورده‌اند، آغاز می‌شود. جشن سده یک جشن ملی است و به هیچ دین و مذهبی مرتبط نیست.


جشن سدهآتش به همراه آب و خاك و هوا، يكي از چهار عنصر مقدس در طبيعت است كه در بسياري از فرهنگ‌ها و از جمله در فرهنگ آريايي مورد احترام و تكريم واقع شده‌است ... مقاومت انسان

ابوريحان در كتاب التفهيم درباره وجه تسميه جشن سده مي نويسد: "سبب نام سده چنانست كه ازآن تا نوروز پنجاه روز است و پنجاه شب" ...
به قدمت آتش

جشن سده يك جشن زرتشتي نيست و در سده هاي نخستين هجري شمسي جشني فراگير و ملي بوده است. مرد
آويج و سلطان محمود غزنوي هم اين جشن را برگزار مي كردند ...
یک آیین ایرانی

امروزه این مراسم در میان روستا‌نشینان شمال شرقی كشور (همچون آزادوَر و روستاهای دشت جوین)، در بخش‌هایی از افغانستان و آسیای میانه (با نام «خِـرپَـچار»)، در كردستان (پیرامون سلیمانیه و اورامانات)، نواحی مركزی ایران (با نام‌های «هله‌هله»، «كُـرده»، «جشن چوپانان») و در میان برخی روستانشینان و عشایر لرستان، كردستان، آذربایجان و كرمان رواج دارد...
جشن سَده

جشن سده زرتشتیان...
9 عکس

پيشينه اسطوره اي پيدايش آيين و جشن سده...
سده يعني صد

جشن بزرگ آتش با خاستگاه كيهانی...
جشن سده

Zoroastrian Religious Calendar ...
تقویم زرتشتی
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اينجا خانه "حاج قربان"‌ است

هزاران بار شنيده بوديم مادرم وقتي از دست من و برادر و خواهرهام عصباني و از دست خدا شكار مي‌شد، به گله، دست به دامنش برمي‌داشت كه اين هم "بخش"‌ بود دادي به من؟ (اينم بخش با، هداي يه منه)

عكسش‌ را ديده‌بودم، مي‌دانستم در "شب، سكوت و كوير" شجريان هم دوتار زده؛ كه البته خودش قبل از مرگش در گفتگويي تكذيب كرد و گفت كه در "ياد ايام"‌ زده بوده و يادي ازش نكرده‌اند و در عوض در جايي كه حتي پنجه‌اي هم نزده بوده، يادش كرده‌اند.

خانه‌اش را هم ديده بودم اما يادم رفته بود اينجا بزرگ شده‌ام؛ آنجا زندگي كرده‌ام.

اين يادداشت هم بيشتر آشنايم كرده بود با او، اما سيرابم نكرد كه بيشتر تشنه شدم براي ديدن كسي كه رفته. فرانسوي‌ها بيشتر از من ِ ايراني او را مي شناختند وحالا دربه در افتاده‌ام به پيدا كردن صدا و عكس‌هايش.

تا اين كه رسيدم به اينجا. از ديشب ديوانه شده‌ام. هزار بار از اولش گوش كردم تا آخر. هر كاري كردم نتوانستم اين گزارش تصويري را ذخيره كنم در كامپيوترم، با اين حال توانستم صدايش و عكس‌هايش را ذخيره كنم. نمي‌دانم عكاس ِ اين عكس ها كيست اما از اين فلش برداشته‌ام و حالا با صداي گزارش مي‌گذارم شان اينجا، كه شما هم كمي سبك شويد.
حاج قربان سليماني، از آخرين "بخشي"هاي موسيقي خراسان و قوچان بود و درباره اين موضوع هم حرف زده است.

تادانه‌نوشت: حالا كه دقايقي به بامداد ِ شنبه نمانده، بيش از 24 ساعت است درگير حاج‌قربان هستم و صدايش و آن فلشي كه گفتم. چند دقيقه‌اي نمي‌گذرد كه فهميدم اين عكس‌ها و آن گزارش كار كيست. خسته نباشيد مي گويم به شهاب ميرزايي كه ترديد ندارم بي نصيب نخواهدماند از ناي مسيحايي پيرمرد.
تمام صبح نشستم و با فوتوشاپ، عكس‌ها را از فلش كشيدم بيرون. بعد آپلودشان كردم. بعد كه ظهر آمدم ديدم عكس‌ها كور شده‌اند. بعد ديدم كه گويي زمان آپلود من در سايتي كه صبح سراغش رفته بودم به سر رسيده. دوباره از اول آپلود كردم عكس‌ها را. بعد با مكافات فايل ام‌پي‌تري را آپلود كردم. همه اين كارها را كه تمام كردم فهميدم پيش از من سايت "تبيان" هم چنين مسيري را رفته است براي پيرمرد.
حالا دقايقي نمي گذرد كه يادداشت شهاب ميرزايي را خوانده‌ام و يادداشت مينو صابري و مريم حسينيان را از ديدارشان با پيرمرد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
از حرف‌هاي مادر ترزا
مادر ترزامردم اغلب غير منطقی و خود محور هستند، با اين حال آنها را ببخشيد.
اگر مهربان باشيد، ممکن است بگويند که تظاهر می کنيد و انگيزه های پنهان داريد، با اين حال مهربان باشيد.
اگر موفق باشيد، دوستان کاذبی دورتان جمع می شوند، همچنين دشمنانی صادق، با اين حال موفق باقی بمانيد.
اگر صادق باشيد، اشخاصی ممکن است سرتان کلاه بگذارند، با اين حال صادق باقی بمانيد.
آنچه را طی سال ها ايجاد کرده ايد، ممکن است کسانی يک شبه نابود کنند، با اين حال همچنان سازنده باشيد.
اگر خوشبخت شويد ممکن است کسانی به شما حسادت کنند، اما با اين حال خوشبخت باقی بمانيد.
کار خوب امروز شما را ممکن است مردم فردا فراموش کنند، با اين حال به کار خوب خود ادامه دهيد.
به دنيا خدمت کنيد، هر چند ممکن است کافی نباشد، با اين حال با تمام وجود به خدمت کردن ادامه دهيد.
می بينيد که در نهايت آنچه هست، ميان شما و خداوند است؛ هرگز ميان شما و اشخاص نيست.

به نقل از اينجا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
خيمه سوزاني ظهر عاشورا
طلسم اين جلد دوم ِ "قصه‌هاي مردم رودبار و الموت"‌ نمي شكند. ديگر خسته شده‌ام. از دو هفته قبل جمع كرده‌ام وگذاشته‌ام كنار؛ نمونه‌خواني دوم است و ديدن هشتصد صفحه قصه حالم را بد مي‌كند كه دوباره‌خواني بكنم و بعد فرهنگ لغت هم دربيارم و بعد فرهنگ اعلام و ... كلافه شده‌ام؛ دارد از دو سال هم مي‌گذرد و كاش به قول مرحوم سعيد موحدي، با كار اداري مثل خودشان برخورد مي‌كردم. خدابيامرز وقتي پارسال همين موقع ديد كه سرگيجه گرفته‌ام از پياده كردن نوارها، گفت تو بلد نيستي، افشين نادري كه خودش اداره اي است و بلد است، سر و تهش را با دويست صفحه جمع كنين و راحت شين!
گفتم دلم رضا نمي دهد اغلب اين پيرمردها و پيرزن ها مرده‌اند و بايد تمام قصه هايي كه ازشون ضبط كرديم پياده بشه.
بعد پياده كردم اما شده كمرشكن، خواندن و خواندن و نمونه خواني و ...

دو هفته‌اي مي شود جمع شان كردم و گذاشتم‌شان كنار. گفتم كمي به كارهاي ديگر برسم شايد رغبت بكنم دوباره بروم سراغش؛‌ تمام اين دو هفته را "احمد محمود" خوانده ام، از همسايه ها گرفته تا داستان كوتاه‌هاش و گفتگويش با ليلي گلستان و ...

برف و سرما و بسته بودن جاده هم بهانه خوبي بود براي اين به الموت يا هرجاي ديگر نروم و اين دو سه روز را خانه بمانم و باز هم بعد از مدت ها بروم توي اتاقم و هي كتاب بخوانم و هي كتاب بخوانم.

صبح كه بيدار شدم قصد نداشتم به "تادانه" سر بزنم آمدم، ايميل هام را چك كنم كه به سرم زد لينك عكس‌هاي سال قبل (ظهر عاشورا) را بگذارم. بعد ديدم عكس‌هايش كور شده اند. دوباره رفتم به آرشيو كامپيوترم و از نو عكس‌ها را آپلود كردم؛ عكس‌هاي عجيبي هستند؛ اولين باري بود كه سوزاندن خيمه‌ها را مي ديدم در ظهر عاشورا؛ آن هم در يك قدمي خانه؛ سر خيابان پاس فرهنگيان.

شنيده ام امسال "سوزاندن خيمه" هم در ظهر عاشورا قدغن شده؛ پس حتما ببينيد عكس‌ها را.

ظهر عاشورا

عكس‌هاي ظهر عاشورا در خيابان پاس فرهنگيان (1385) ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
"ميلك"ي‌ها هم عزادارند

برف است و راه بسته؛ نتوانستم بروم ميلك اما رفتم توي كامپيوترم؛ عكس‌ها و تصاوير و فيلم‌هاي زيادي از تاسوعا و عاشوراي دو سال قبل در ميلك دارم.
عكس‌هاي درخت "تادانه" عزادار در همان روز عزاداري مردم ميلك و روستاي هم‌جوار "ورگيل"‌گرفته شده.


بخشي از صداي مشدي اسد ميلكي ... اينجا (MP3)
بخشي از صداي باقر ورگيلي ... اينجا (MP3)

داستان "كَرنا" از مجموعه "قدم‌بخير مادربزرگ من بود" ... اينجا
اين داستان را روز يكشنبه 30 دي ماه با صداي "بهروز رضوي" از راديو فرهنگ بشنويد

Labels: , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com

كبك

قفس پر از كبك ِ تادانه ... اينجا

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
احمد عاشورپور درگذشت
احمد عاشورپور بهمن پارسال بود كه ناصر وحدتي مثل هميشه لطف كرد و زنگ زد و گفت:‌ عليخاني! يه مراسمي يه ...
بهمن پارسال بود كه براي اولين بار به چنين مراسمي دعوت شدم و اول از همه شاد شدم كه فهميدم چه مراسمي است چون تا به ولنجك و پاركينگ آن منزل مسكوني نرسيده بودم نمي دانستم قضيه از چه قرار است.
بهمن پارسال بود كه براي اولين بار "دريا طوفان داره"‌ را از نزديك ديدم و شاد شدم و تمام جلسه به اين فكر مي كردم چه قدر به اوس ولي بابابزرگ خدابيامرز شبيه است؛ كه كاش شبيه اش نمي كردم به اهالي خاك.
بهمن پارسال بود كه وقتي رسيدم رئيس داناها (عليرضا رئيس‌دانا،‌نشر نگاه و دكتر فريبرز رئيس‌دانا، اقتصاددان) را ديدم و خوشحال شدم.
بهمن پارسال بود كه از ديدن "محمدعلي عمويي"‌شاد شدم و شاد شدم و ياد جمشيد شمسي پور افتادم و رفتم جلو بوسيدمش و مرد بزرگ بود و بزرگ بود و بزرگ.
بهمن پارسال بود شمس لنگرودي و حافظ موسوي هم آمدند و شعر خواندند درباره عاشورپور.
بهمن پارسال بود كه شاد شدم در بودن در جلسه اي كه "حسين عليزاده" هم آمده بود.
همين بهمن پارسال بود كه با خودم كاش فكر نكرده بودم پيرمرد با 90 سال چه خوب مانده است!
به خدا از همين بهمن پارسال بود كه ...
از بهمن پارسال به بعد مدام مي ديدمش در ميرداماد و گاهي هم از جلوي ساختمان جام جم رد مي شد و نگاه هم مي كرد و مثال تمام پدربزرگ هاي گيل و ديلم، دستانش را به پشت قلاب مي كرد هنگام راه رفتن و قدم برمي داشت؛ سنگين و هزاران ساله.

احمد عاشورپور

احمد عاشورپور

ادامه عكس‌ها... اينجا
صداي عاشورپور ... اينجا
بيوگرافي، گزارش بزرگداشت 90 سالگي و لينك‌هاي مرتبط ... اينجا
***
احمد عاشورپور، خواننده معروف گيل و ديلم درگذشت ... اينجا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ديدار با بهمن شعله‌ور
گفتگوي محسن حكيم‌معاني در راديو فرهنگ
شب اول ... اينجا (MP3)
شب دوم ...
اينجا (MP3)
شب سوم ...
اينجا (MP3)

گفتگوي مريم منصوري در اعتماد
مقدمه ... اينجا (PDF)
بخش اول ...
اينجا (PDF)
بخش دوم ...
اينجا (PDF)

درباره سفر شب - علي شروقي ... اينجا
درباره سفر شب - محسن حكيم معاني ...
اينجا

گفتگوي بي بي سي با بهمن شعله ور ...
اينجا
سفري شبانه با بهمن شعله‌ور در تهران ...
اينجا


گفتگو با بهمن شعله‌ور ... اينجا
درباره سفر شب ِ‌بهمن شعله‌ور ...
اينجا
يك فصل از سفر شب ِ‌ بهمن شعله‌ور ...
اينجا
يادداشت ياسر نوروزي ...
اينجا
درباره بهمن شعله ور - نوشته رضا مختاري ...
اينجا
"سرزمين هرز" را در سال 1343 ترجمه كرد ...
اينجا
سرزمين هرز-تي اس اليوت-بهمن شعله ور ...
اينجا
نويسندگان فراموش شده؛ بهمن شعله ور - نوشته مهدي يزداني خرم ...
اينجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
امروز روز تولد «بهرام صادقی» است
بهرام صادقی
آمدن: 18 دي 1315 نجف آباد
رفتن: 12 آذر ۱۳۶۳ تهران

درباره صادقی
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
صداي يك زن ِ البرزنشين
عزيز و نگار با صداي يك زن ِ البرزنشين؛ ورف (برف) است و زمستان و كرسي پله و شب‌نشين‌خانه.
هميشه يكي هست كه "عزيز و نگار"‌بخواند يا اگر نبود دو نفر با هم كمك كنند اين قصه گفته شود براي شب‌هاي بلند زمستان و آن وقت يكي عزيزي بخواند و ديگري نگاري.

خيلي با خودم كلنجار رفتم تا آخرين گنجي را كه پيدا كردم با شما قسمت كنم و بالاخره بعد از پنج ماه ديدم كه اگر نشنويد بي‌نصيب از دنيا خواهم رفت.

مرداد ماه كه رفته بودم گيلان، از دوست خوبم "صفرعلي رمضاني" گالشي در لنگرود، نواري هديه گرفتم كه در آن زني ، بي‌نام و نشان، گويا از اهالي البرز شمالي (اشكورات)، 30 سال قبل عزيزي خوانده و نگاري.

اعتراف مي كنم در تمام 10 سال گذشته كه دنبال اين دو دلداده طالقاني، طالقان و الموت و گيلان و مازندران را زير پا گذاشته‌ام هرگز زني نديده‌ام كه به آواز، شعرهاي عزيز و نگار را برايم بخواند.

بخشي از اين نوار را بشنويد ... اينجا

(لطفا برايش فاتحه بخوانيد، كه اگر زنده است نصيب رفتگانش شود و اگر رفته است، بي‌نصيب نماند.)

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
برف آمد قصه‌گو رفت!
از صبح برف مي‌بارد و الموتي‌ها تا حالا دو مشگر (پارو) پايين كرده‌اند. همه منتظر بودند تا شب برسد و بروند و بشينند زير كرسي تا بابا قصه‌گو بيايد؛ البته مريض بود و بايد مي‌رفتند مي‌آوردندش؛ اما امشب كسي نيست قصه بگويد.

صبح كه رسيدم، خبرش را ديدم؛ اول فكر كردم اشتباه مي‌كنم و همان خبر شش روز قبل است.
باز نگاه كردم، درست بود، پيرمرد انگار بعد از يك عمر بي‌مهري ديدن، روحش آرام گرفت و رفت به ديار قصه‌ها.

بعد خبر را تنظيم كردم و فرستادم.
بعد عكس‌هاي ايسنا را برداشتم و خبري تنظيم كردم به عنوان "آخرين عكس‌هاي پدر قصه‌گويي ايران پيش از مرگ" و باز فرستادم.

بعد خبرها هي آمدند و هي آمدند.

بعد من هي خبر خواندم و خبر خواندم، اما به اين يكي كه رسيدم، ماندم. هنوز هم مانده‌ام. شما هم بخوانيد: "اوايل دهه ۶۰ از من خواستند قصه آدم های حقيقی که سمبل رشادت و دليری بودند را همراه قصه های ديو و پری بگويم و من نمی‌توانستم و نمی خواستم اسطوره های حقيقی را با اسطوره های انتزاعی مخلوط کنم، هر چيزی جای خودش را دارد، من هم ديگر ظهر جمعه قصه نگفتم" ... ادامه
***

قصه‌اي ناتمام ... عكس: محمدجواد رازقي
تشييع پيكر "بابا عاملي" ... گزارش تصويري
روح "بابا عاملي" آمده دنبال عينكش؟ ... عكس: ‌آرش خاموشي
چقدر "بابا عاملي"‌از سال 84 تا 86 تكيده‌تر شده بوده ... گزارش تصويري
عكس‌هاي شش روز قبل از مرگ ِ بابا عاملي ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ابيانه و زبان تاتي

سايز بزرگتر ... اينجا
قلمرو گويش‌وران "تاتي" شمال و جنوب در محدود رنگ "زرد" ديده مي‌شود.

دنبال كلمه "تاتي"‌ بودم كه رسيدم به اينجا.
شادي‌ام را پنهان نمي‌كنم كه داد زدم "ابيانه"اي‌ها هم "تات"زبان هستند!
اينجا و اينجا و اينجا را هم ببينيد!

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
تادانه از آغاز تا پايان

تادانه نام درخت مقدس ميلكي‌هاست. مدتي قبل پاتوقم شده بود پارك قيطريه، پر بود از درخت تادانه كه شهري‌ها می‌گويندش زبان گنجشك. فراوان بود ‌اما من ميلكي مثل شازده كوچولو، عاشق همان تك درخت تادانه ميلك خودمان هستم كه جد اندر جد بهش آويز بسته‌ايم. به اين درخت ديده‌ام كه داغ داغان هم می‌گويند؛ در تمام مناطق رودبار و الموت و طالقان و اشكورات و رامسر هم ديده‌ام درخت تادانه، درخت نظركرده است، درختي كه هر مطلبي بخواهند از آن می‌گيرند؛ ميلك دو تا تادانه درخت داشت، می‌گفتند ريشه شان به هم وصل است. يكي اش در ميلك بود و يكي بيرون آبادي. می‌گفتند اين‌ها بدون هم زنده نمی‌مانند‌اما تادانه داخل آبادي خشك شده و تادانه بيرون ميلك هنوز زنده است. حالا هم فکر می کنم تلاش من برای این است که نگذارم ریشه تک درخت تادانه میلک بخشکد.
بد نيست آدم گاهي نگاه بكند به پشت سرش.ببيند خوب رفته؟ بد رفته؟ اصلا رفته يا نه؟ شايد هم در جا زده؟ چطور فكر می‌كرده ديروز وحالا چه فكري در سر دارد و بالاخره ببينيم چه كرده‌ايم و چگونه بوده‌ايم و چرا بوده‌ايم و آيا بوده‌ايم اصلا؟
در نگاهي گذرا به نوشته‌هاي قبلي‌ام ، لااقل از ارديبهشت 85 كه قابيل دو ساله و متوقف شد و بعد دوباره برگشتم به وبلاگ نويسي‌ام تا دوره "... و قابيل هم بود" را به گونه اي در تادانه ادامه بدهم چرا كه در قابيل، هيچ شده بودم و تمام من شده بود براي ديگران.
و سر آخر هم اين كه اين‌ها كه می‌بينيد لينك مستقيم است به مطالبي كه طي دو سال گذشته در تادانه نوشتم كه باز آني نشد كه دنبالش بودم. خودم هم نمي‌دانم دنبال چي مي‌گردم شايد روزي با گسترش اينجا باز آمدم.
ارادتمند يوسف
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
شش نگاه؛ شش ماه
اگر عاشق نيستيد لطفا ننويسيد! ... اينجا

چگونه درباره يك "بز" بنويسيم ...
اينجا

گيريم "سلطان زاده" نباشي ...
اينجا

چگونه داستان ايراني ننويسيم ...
اينجا

طرف دارد خودش را مي‌كشد، من افتاده‌ام به بازي ... اينجا

پيش از "داستان نويس شدن" ، "مار شدن " بياموزيد! ...
اينجا

تادانه‌نوشت: اين شش يادداشت را دوست دارم؛ ‌خيلي خيلي زياد. كمتر شده بود احساس كنم حرفي دارم براي گفتن. اگر هم نيمچه حرفي بود پرحرفي كرده بودم در همين تادانه. تا اين كه دوستان خوبم در سايت جشنواره داستان‌هاي ايراني را پيدا كردم. چه محسن سراجي كه آغاز آشنايي‌ام با دوستان‌ ِ داستان ِ‌ مشهد با او بود. چه مريم حسينيان كه براي گفتگو زنگ زد و بعد اژدهاكشان را خواند و سلام رساند به حضرتقلي و امامزاده اسماعيل و آن وقت با مهرباني‌هايش، باعث نوشته‌شدن اين يادداشت‌ها با عنوان "زاويه ديد"‌ شد و چه هادي مظفري كه كاش بيشتر داستان بنويسد و كمتر رئيس بشود و چه سميرا آرامي كه اسم و خبر جايزه‌هايش را بيشتر خوانده‌ايم تا داستان‌هايش و چه كودكانه‌هاي حسين لعل بذري و سيالي ِ كيارنگ علايي و جذبه ِ ياسين حجازي و مادرانه‌هاي ليلا صبوحي و مهر و شلال ِ‌ كلام ِ حسين آتش‌پرور و باران و نور ِ ‌مشهدي‌ها و ...
اين يادداشت‌ها را در بهترين روزهاي زندگي ام نوشته‌ام و اگرهم ناپسندِ خواننده، اما من آن ها را عاشقم. تمام.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نتايج جايزه ادبي اصفهان
پنجمين دوره جايزه ادبي اصفهان، بعدازظهر روز پنجشنبه 13 دي ماه با اعلام برندگان خود در بخش هاي رمان،‌ مجموعه داستان، داستان كوتاه، نقد ادبي و ادبيات كودك و نوجوان، در مجتمع فرهنگي هنري فرشچيان اصفهان به كار خود پايان داد.

داوري اين جايزه را دوازده نفر از نويسندگان، منتقدان و اساتيد دانشگاه برعهده داشتند.

رمان
اول: "مارها تشنه اند" اميرمحمد اعتمادي
دوم:‌ "سالمرگي" اصغر الهي
سوم: "خاطرات سرد" شيوا كريمي

مجموعه داستان
اول: هيچ مجموعه اي حايز رتبه اول شناخته نشد.
دوم:‌ "مورچه‌هايي كه پدرم را خوردند"‌ علي قانع
سوم: "شازده ناقص" طلا نژادحسن

داستان كوتاه
اول: "نيلوفر و سنگ" غلامحسين دهقان
دوم: "مردن قاصدك‌ها" مژگان احمدي‌پور
سوم: "محبوبه من در شهر ديگري است" مرجان رياحي

نقد ادبي
جايزه اين بخش به "طلا نژادحسن" اهدا و از "فرح‌ناز شيخ علي‌زاده" و "كيوان شمشيربيگي" تقدير شد.

ادبيات كودك و نوجوان
اول: "يك كتاب قشنگ" مرجان رياحي
دوم: "كي آدم مي شوي؟" ترانه مطلوب
سوم: "سربازي بزرگ يا سرداري كوچك" سعيد روح‌افزا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ديدار با محمد خيرخواه

درباره "محمد خيرخواه" زياد شنيده بودم. مي دانستم عكاس UPI است. مي دانستم قزويني است. مي دانستم خيلي جوان است اما نمي‌دانستم مهربان است و با جذبه. امشب آمد به اتاقم. حرف زديم و احساس كردم سال‌هاست مي‌شناسمش.
از قزوين گفت و اين كه موسيقي كار مي كرده. بعد با هفته‌نامه‌هاي قزوين كار كرده. بعد اين كه پنج سال پيش مي‌آيد تهران. در ايكنا و ايسنا و فارس عكاسي‌ مي‌كند و بعد وارد UPI مي شود.
پر شور بود و عميق. متولد 1365 است و 21 ساله. اما با تجربه بود و دنيا ديده. برايش آرزوي فتح قله‌هاي بلندتري آرزو مي‌كنم؛ تا كوه قاف.
مدتي قبل گفتگوي حسين عليجاني را با خيرخواه در هفته نامه تابان خواندم و دوست داشتم ببينمش. گذشت و ايميل هايي رد و بدل كرديم تا امشب كه قرار بود با حسين بيايند اما حسين رفت قزوين و محمد خيرخواه تنها آمد.
درباره‌اش مي‌توانم كلمات زيادي را جمله بسازم. مي‌ماند باقي نوشته‌ها درباره‌اش به زماني ديگر.
بعضي از عكس‌هايش را ببينيم؛ اينجا و اينجا و اينجا.

روايت محمد خيرخواه از اين ديدار ... اينجا


Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سلام بر سایر محمدی
ساير محمديدرباره سایر محمدی خیلی کم نوشته شده حال آن که درباره خیلی ها نوشته است. سایر محمدی شاعر است؛ شاعری که عطر "دختران پرتقال چین" و "ترانه های تمشک و باران" همه جا پراکنده است؛ اگرچه زندگی کمرش را دو تا کرده باشد و کمتر شعر بگوید. از دورانی که می رفتیم تکاپو، می شناسمش؛ آرام بود و مهربان. اگر اشتباه نکنم سایر هیجده سال از من بزرگتر است؛ یعنی متولد 1336 بابلسر.
کمتر خبرنگاری دیده ام چون سایر محمدی که در کاری که می کند جدی باشد؛ تصور کنید چند سال است ستون "گفتگوی روزانه" یا معروف به " امروز با ... " در صفحه آخر روزنامه ایران منتشر می شود؟ این ستون کار ِ سایر است.
یا در کتاب هفته. هر شماره را که باز کنی بی شک دو گفتگو دارد. مدتی البته سه سال قبل در روزنامه آسیا همکارش شدم.
دکتر شکرخواه خیلی دوستش دارد؛ این را همیشه به عیان می گوید و در وبلاگش هم چند بار نوشته درباره اش.
این کم هنری نیست که اسم خبرنگاری به ذهن تان بیاید و بعد کارهای خوبی که کرده است فوری ردیف بشود جلوی چشمان تان. مثل سایر محمدی که وقتی اسمش را می بری فوری حواس مان می رود به صفحه آخر روزنامه ایران و کتاب هفته و پنجشنبه بازار کتاب روزنامه ایران و ...
فکر نکنم زیاد با اینترنت میانه ای داشته باشد، اما اگر کسی باهاش در ارتباط است بگوید که دلم حسابی گرفته بود و یادش افتادم و یاد شعرهایش و بعد چهره مهربان و سبیل های خسته اش. بعد هم گشتم در کتاب هفته و این چند تا گفتگو را پیدا کردم در چند هفته گذشته که یکی اش هم البته گفتگویی است که یک شب زنگ زد و یک ساعت حرف زدیم و صبحش از کتاب هفته زنگ زدند که عکس می خواهند و معلوم شد با چه سرعتی کارش را انجام می دهد. لطفا از طرف من ببوسیدش.

درباره سایر محمدی ... اینجا


youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com