تادانه

از «نگاره خالوا» خواننده تاجیک
واي از دنيا که يار از يار مي ترسد
غنچه هاي تشنه از گلزار مي ترسد
عاشق از آوازه دلدار مي ترسد
پنجه ي خنياگران از تار مي ترسد
شه سوار از جاده هموار مي ترسد
اين طبيب از ديدن بيمار مي ترسد

دانلود ترانه از اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
از ادبیات افغانستان
روایت 5
مدیرمسوول و سردبیر: محمدحسین محمدی

372 صفحه
چاپ اول 1389
250 افغانی
5000 تومان
از طرف خانه‌ی ادبیات افغانستان

گردابی
رمان
حسین حیدربیگی

نشر افراز
136 صفحه
چاپ اول 1389
1000 نسخه
3500 تومان


پشت کوه قاف
دفتری از افسانه های افغانستان
گردآوری: محمدجواد خاوری

172 صفحه
چاپ اول 1389
1000 نسخه
3500 تومان
نشر افراز با همکاری خانه ادبیات افغانستان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اختصاصی تادانه؛ زبان قرآن | بخش اول

روز تبديل متن به غيرمتن
مرتضا كربلايي‌لو

دو مفهوم روز و شب در قرآن معنايي عام‌تر از زمان روشنايي و تاريكي‌اي دارند كه براي‌مان آشناست. معناي آشنا و مرسوم روز و شب، از كرويت زمين و چرخش وي به دور خود پديد آمده و در سنجش با نور ستاره‌‌ي خورشيد معنا پيدا كرده. ممكن است يك ستاره‌شناس با تكيه بر همين چرخش زمين و مواجهه‌ي ما با نور ستاره‌اي ديگر غير خورشيد، روز و شبي ديگر بشناساند. بسته به هزاران ستاره‌اي كه در آسمان سوسو مي‌زنند روزها و شب‌هايي هست. اما همه در اين شريكند كه روبرو شدن با ستاره، روز است در قياس با آن ستاره و پشت كردن به آن، شب است در قياس با وي. تازه اين تعريفي است مبتني بر قوه‌ي بينايي و ساختار وجود انسان كه كسب معاشش به روشنايي بسته است و آرام‌گرفتنش به تاريكي. بار گران نور بر چشمان و مواجهه‌ي اندام و مزاجش با ستاره‌ي آتشين خورشيد، هنگام روز، مانع از آرامش وي و دامن‌زن به تكاپوست. روز وقتِ بسط است. برعكس شب كه هنگام قبض است و تنها نور سرد ماه هست و چندتايي ستاره‌ و سياره‌ي دور. و نور باري بر چشم ندارد. اين را بسنجيد با خفاش كه بينايي‌اش با نور نيست و روز و شبي ديگر دارد در قياس با اين قوه. روز وي شب ماست و بالعكس. در خطبه‌ي 155 نهج البلاغه در وصف شب‌پره مي‌گويد
«روشنايي كه همه‌چيز را مي‌گسترد شب‌پره را درهم ‌مي‌كِشد و تاريكي كه هر زنده‌اي را درهم‌ مي‌كشد وي را مي‌گسترد... در روز پلك بر ديده‌گان مي‌اندازد. شب را چراغي مي‌سازد كه در جستن روزي با آن راه يابد... وقتي خورشيد پرده كنار زد و آشكاري‌هاي روز پديد آمد و پرتوهاي آن به لانه‌ي تنگ سوسمارها راه كرد، پلك‌ها بر هم مي‌چسباند و بر آن‌چه در تاريكي شب به چنگ آورده بسنده مي‌كند. پاكا خدايي كه شب را براي وي روزي و معاش گذاشت و روز را براي‌اش آرام‌ و قرار.»
اين‌جا توصيف‌گر ـ عليه‌السلام ـ از منظر پديدارشناختي انسان در شهود حسي مبتني بر بينايي نوري بركنده مي‌شود و منظر پديدارشناختي شب‌پره را برمي‌گيرد و بر اساس همان منظر، شب را «چراغ» مي‌خواند. اين يك تشبيه خالي نيست. بر يك رويكرد پديدارشناختي در معناي واژه‌ي «شب» و «چراغ» استوار است. بر اساس اين رويكرد اگر «چراغ» آن چيزي است كه اشيا را براي ناظر از پنهاني درمي‌آورد، براي شب‌پره، شب، حكم چراغ دارد. براي وي خورشيد چراغ نيست. حتا ماه هم كه يك جسم منير در شبان‌گاه است چراغ نيست. بلكه تاريكي شب چراغ است. و اگر مراد از «شب» وقتي است كه هنگام آرام و قرار است و اشيا از ادراك‌ پنهان مي‌شوند، براي شب‌پره هنگام برآمدن خورشيد فروزان، «شب» است. و اسم شب‌پره در منظر خود وي «روز‌پره» است. «شب» و «چراغ» براي ما معنايي بر اساس ويژه‌گي‌هاي پديدار‌شناسانه‌ي مبتني بر قوه‌ي بينايي نوري دارند درحالي‌كه براي شب‌پره اين ويژه‌گي‌ها مبتني بر قوه‌ي بينايي غيرنوري است.
اينك از عالم ماده فاصله بگيريم و به خورشيدهاي روحاني توجه كنيم. اين خورشيدها كه همان ارواح مجرد عالم خيال و عقل‌اند در مراتب بالاي هستي مستقرند. (بنگريد به بخش «علم الانوار» سهروردي در كتاب حكمة‌الاشراق). موضع ما نسبت به اين خورشيدها كروي نيست تا بتوانيم با گردش دور خودمان به آن‌ها پشت كنيم يا روبروشان بايستيم. ما براي‌شان تختيم و گسترده‌ايم و هميشه در پرتورس اين نورهاييم. بنابراين شب و روز طور ديگري تعريف مي‌شود. هرگاه سخن از عروج و فرارفتن مي‌رود هنگام رويداد «روز» است و هرگاه از نزول و فروآمدن ياد مي‌شود هنگام «شب». شب قدر شب است چون روح و ملائكه در آن فرود مي‌آيند و قيامت روز است چون موجودات بالا مي‌روند.
با اين «روزوشبْ شناخت» مي‌توان آيه‌ي چهل و هشتم سوره‌ي ابراهيم «يوم تبدل الارض غير الارض والسماوات» را كه در آن از «يوم» (= روز) سخن رفته به معناي رويدادي فرارونده دانست كه در آن زمين و آسمان روي به عوالم مجرد مي‌كنند. روي‌ به عالم مجرد داشتن ملازم است با اين‌كه زمين از آن سرشت پيشينش كه با شب و در شب بود دور شود و به چيزي «غير زمين» بدل شود. غير زميني روشن‌تر از زمين. در واقع چيزي است كه در سرشت به «آسمان» مانندتر است. در تفسير الاصفي، فيض كاشاني درباره‌ي اين «غيرالارض» سه قول آورده است:
1. فرموده‌ي امام علي عليه‌السلام: يعني بدل مي‌شود زمين به زميني از سيم و آسمان‌ها به آسمان‌هايي از زر.
2. فرموده‌ي امام سجاد عليه‌السلام: زمين بدل مي‌شود به زميني كه در آن گناهي كسب نمي‌شود و بارز است و بر آن كوه‌ و گياهي نيست، به مانند بار اولي كه آن را گستراند.
3. فرموده‌ي امام باقر عليه‌السلام: زمين بدل مي‌شود به ناني پاكيزه كه مردم از آن مي‌خورند تا خدا از حساب فارغ شود.
اين سه گفته منافاتي با هم ندارند. چه در روز، يعني در فراروش سوي عالم انوار، يك چيز مي‌تواند هم «سيم» باشد هم «نان سفيد و پاكيزه» و هم «زمين خالي از كوه و گياه». اين مثالي است براي اين نكته كه هرگاه ما بخواهيم در مورد اشيا طوري بينديشيم كه يك شيء هم خودش باشد و هم غيرخودش، به تعريف جديدي كه ياد شد، ما در «روز» واقعيم. اما اگر موضع نظري ما طوري باشد كه ما بر اين‌هماني شيء با خودش تأكيد بورزيم و دنبال اين باشيم ببينيم تعريف دقيق شيء يادشده و فرق و تمايز آن با باقي اشيا چيست، در شب‌ايم.
مثالي از قرآن در اين مورد در فهم مطلب راهگشاست. آيات شصت و هفت تا هفتاد و يك بقره. گروهي از قوم موسا يكي را كشتند. سر اين كه قاتل كيست نزاع درگرفت. و معلوم نشد كيست. داوري به موسا بردند. گفت گاوي بكشيد. برآشفتند كه ما را به مسخره گرفته‌اي؟ گفت من از روي ناداني نمي‌گويم. فرمان خداست.
موضع موسا و پروردگار موسا در مورد گاو، يك موضع روزانه است. گاو در روز همان گاو آشنا نيست. يك «غيرگاو» است. و موسا در روزي واقع شده كه گاو به غيرگاو بدل شده. و نكته‌ي مهم اين‌كه در «روز» هر گاوي بكشند همان غيرگاو است و فرمان خدا گردن نهاده شده. اما طرفين دعوا در شب‌اند. تاريك‌اند و هنوز بر تمايز اشيا با هم و اين‌هماني گاو با خودش اصرار دارند. مي‌گويند اين چيزي كه موسا و پروردگارش «گاو» مي‌نامند اصلا گاو نيست. چيز ديگري است كه از قرار به كار فاش‌شدن قاتل مي‌‌آيد. ولي با ديدن آگاهي موسا مطمئن شدند منظور موسا از گاو همان معناي معهود نزد ايشان است. پس ذات گاو همان است. اما صفاتش؟ مي‌دانستند كه اگر قرار است اين گاو همانند ناقه‌ي صالح يكي از معجزات خدا باشد بايد با بقيه متفاوت باشد. پس بايد پرسيد تا مشخصات دقيق گاو مزبور كه از باقي گاوان جداست روشن شود. والا اين گاوهايي كه ما مي‌شناسيم نمي‌توانند دعوا فيصله دهند. سه بار از موسا وصف گاو را پرسيدند. و موسا جواب داد تا بالاخره پيداش كردند و كشتند.
اينك به آنچه مي‌خواستم بگويم مي‌رسم. زبان قرآن در روز واقع است. به اين معنا كه اگرچه آيات قرآن با نزولي كه از سر گذرانده‌اند در شب درآمده‌اند و از شب گذشته‌اند اما هنوز در روزند. هنوز منطق حاكم بر آن از روز نبريده است. در زبان قرآن اگرچه اشاره به اشيا مي‌شود و اين اشيا چون در شب‌اند هركدام اسمي جدا دارند اما هنوز نمي‌توان به ماهيت صُلب آن‌ها مطمئن بود و بين‌شان مرزي تيز كشيد. در ساخت جملات و تركيب كلمات با يكديگر، اشاراتي هست كه روزنه‌ي روزند. انگار در جنگلي انبوه و تاريك راه برويم و به بالاسر خود نگاه كنيم و گاه از لابلاي شاخه‌ها و برگ‌ها روزنه‌اي مانده و نوري ريخته. اين‌ها همان اشارات است كه بر طبق روايتي از آنِ «خواص» است. و اين اشارات را كساني مي‌گيرند كه خود چشم به روز باز كرده‌اند و يا اصلا در روز مستقرند. و اين روزنشينان نادرند. و عادت ندارند سخن بگويند.
اما اكثريت؟ لابد ديده‌ايم مفسران و مترجمان قرآني كه به طرز شگفتي سعي دارند مبهمات قرآن را با توضيح روشن سازند. مي‌توان گفت اكثريت قريب به اتفاق ترجمه‌ها پر از پرانتزهايي ميان كلمات آيات هست كه مي‌خواهند تلاوت‌گر قرآن را بيشتر از آنچه خود قرآن پايين آمده در شب درآمده، در تاريكي بكشند. به خيال خودشان معناي آيه را روشن مي‌سازند اما نمي‌دانند كه اين دقيقا، تاريك‌كردن و شبانه‌كردن آيه است. يك نمونه از تفسير مجمع‌البيان مي‌آورم تا نشان دهم چگونه بيان اين مفسر كاملا بسته به شب‌هنگام و بي‌اعتنا به روز است: تمثيل پيچيده‌ي يادشده در آيه‌ي نور (نور: 35). بخشي از آيه اين است:
«مثل نور او چون چراغداني است كه در آن چراغي است. چراغ در شيشه‌اي است. شيشه گويا اختري مرواريدي است كه از درخت خجسته‌ي زيتوني افروخته است كه نه شرقي و نه غربي است. نزديك است روغنش هرچند آتشي به آن نرسد روشني دهد. روشني بر روشني.»
شاهد مثال ما همين درخت زيتون است. موضع روزانه به ما مي‌گويد اين آن درخت زيتون آشناي همه نيست. يك «زيتون ديگر» است كه به غيرزيتون مانندتر است تا به درخت زيتون معهود. چرا؟ چون چراغي كه نور خدا به آن مثل زده شده از آن افروخته مي‌شود و مثل نور خدا فراتر از چراغدان‌هاي افروخته با روغن زيتون است. اما ببينيد گفته‌هايي كه در مجمع‌البيان آورده شده است: «اين چراغ از روغن درخت مبارك زيتون برافروخته مى‏شود. اينكه درخت زيتون را خجسته مى‏نامد از آن روست كه سودش افزون است. زيرا از روغن آن براى روشن كردن چراغ و خوردن و دباغى به كار مي‌رود و چوب آن نيز براى سوختن و خاكستر آن براى شستن ابريشم، و جدا كردن روغن آن نياز به فشردن ندارد. برخى گويند: علت اينكه زيتون را ذكر مي‌كند به خاطر اين است كه روغن آن بهتر مى‏سوزد.»
چون و چراي ما اين است: چرا اصرار داريم آيه‌اي را كه در خودش روزنه‌هاي روز تعبيه شده چنان تفسير كنيم كه به شب درآييم؟ خود اشار‌اتي كه در اين آيه هست به ما مي‌گويد كه براي فهم آيه بايد خودمان را در يك روند فراروش قراردهيم و به روز درآييم. از درخت زيتون شبانگاهان فراتر رويم به يك درخت خجسته‌ي زيتون كه نه شرقي است نه غربي. اين اشاره‌ي اول. و روغنش بي آتشي روشن مي‌كند. اين اشاره‌ي دوم. و روشني بر روشني است. اين هم اشاره‌ي سوم. اين همه تأكيد بر روشني براي چيست؟ نه براي اين است كه اين درخت زيتون آن درخت زيتوني كه در شبانگاه است و با تاريك‌شدن هوا تاريك مي‌شود نيست؟

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نقد ادبي و ژورناليسم؛ عصر روشن
دومين نشست از سلسله نشست‌هاي «عصر روشن» عصر پنج‌شنبه (سوم تيرماه) در كتاب‌سراي روشن برگزار شد. در اين نشست كه با داستان‌خواني همراه بود، ميزگردي هم با موضوع «نقد ادبي و ژورناليسم» برپا شد.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در دومين نشست «عصر روشن» با عنوان «عصر داستان» كه چهار ساعت به طول انجاميد، عليرضا كيواني‌نژاد و اسدالله امرايي داستان ترجمه خواندند. كيواني‌نژاد داستاني با عنوان «چشم‌انتظار» اثر نويسنده‌ي نيجريايي «ايسي اوسوندو» و امرايي هم داستان «بچه‌هاي گريان» را از كارلوس پانياگو براي حاضران خواند. محمدعلي علومي و فرزام شيرزادي نيز به خواندن دو داستان كوتاه با عنوان‌هاي «علي‌خان» و «از پا افتاده‌هاي از پا نيافتاده» پرداختند. همچنين محمد محمدعلي كه پس از مدتي نبودن در ايران، در يك نشست حاضر مي‌شد، دو فصل از رمان جديد خود را با عنوان «ترس، سرما و سكوت» خواند.

در عصر داستان روشن ميزگردي هم با عنوان «نقد ادبي و ژورناليسم» برگزار شد كه در آن، احمد غلامي و مهدي يزداني خرم كه سال‌ها با هم در نشريات مختلف همكار بوده‌اند، به‌عنوان ميهمان حضور داشتند و اجراي جلسه با عليرضا بهرامي بود.

گزارش کامل

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
آدونیس خوانی در تهران
مجموعه گفتگو و نقد
رضا عامری

نشر ثالث
224 صفحه
چاپ اول 1389
1100 نسخه
4800 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
دسامبر رئیس دانشکده
سال بلو
ترجمه سهیل سمی

انتشارات ققنوس
376 صفحه
چاپ اول 1389
1650 نسخه
6500 تومان

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
تکرار نمی شود در تو آن گل سرخ
نمایشنامه
امین فقیری

نشر نوید شیراز
64 صفحه
چاپ اول 1389
1500 نسخه
1300 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نقد «علی رشوند» بر رمان «دیدا»
بي هيچ مقدمه‌اي داستان ديدا شروع خوب و هيجان انگيزي دارد. نويسنده درتوصيف فضا‌ي عاطفي و نوع روابط انساني بين شخصيت‌هاي داستان بسيار خوب عمل كرده است و حتي بايد گفت توانسته است تخيل با واقعيت خوب درکنارهم چيده شده‌اند.

با شايعه خبر مرگ طاهر در نيشابور، ديدا سوار بر اسب يکي از جوانمردان درصدد جست‌وجو برمي آيد ناگهان ابن عباس را به دنبال خود و به منظور تصاحب خود مي‌‌بيند. ديدا مي‌‌تازد و به رود خروشاني که طاهر روزگاري نجاتش داده بود، مي‌‌رسد و دست آخر خود را اسير امواج خروشان رود مي‌‌كند.

در يک نگاه کلي بين بخش دوم داستان با بخش اول و سوم داستان مير قاسمي گسست معنايي و پردازشي ديده مي‌‌شود. گويا نويسنده در بيشتر موارد وقايع تاريخي را بر رويدادهاي عاطفي ترجيح داده است. به عنوان مثال، . در رمان الموت، نويسنده ولاديمير بارتول، حسن صباح و فداييان و حوريان باغ بهشتي الموت را چنان ماهرانه به زمان حال آورده که حوادث تاريخي بسيار کمرنگ به نظر مي‌‌رسد، گويي اين اتفاقات درفضاي بريده از زمان تاريخي حسن صباح روي داده است.

ديدا در داستان ميرقاسمي شخصيت دست نيافتني و افسانه اي است هم طاهر و هم ابن عباس به وصالش نمي رسند. از سوي ديگر رود نيز در اين داستان، نشان دهنده‌ تقدير و سرنوشت محتوم است. تقدير اين است که ديدا اسير رود شود. سال‌ها بعد باز رود است که ديدا را درآغوش امواجش مي‌‌کشد بي آنکه طاهر نجات دهنده‌اي در کار باشد ... ادامه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رو به غروب
داستان بلند
منوچهر مجاهدنیا

نشر روزآمد
80 صفحه
چاپ اول 85
1200 نسخه
950 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گنج‌نامه‌ی ولایت بیه‌پیش
گفتارهایی درباره گیلان خاوری
مازندان باختری، طالقان و الموت
دفتر دوم

به گزارش: علی بالایی لنگرودی

نشر سبحان
چاپ اول 1389
200 صفحه
1000 نسخه
4000 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ماهي در باد
مجموعه داستان
حسين آتش پرور

نشر گل آذين
136 صفحه
بهار 1389
قيمت 2500 تومان

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
با کمی شرح


بر دیوار ِ دری در «دماوند» - عکس: تادانه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چند داستان کوتاه
کازوئو ایشی گورو، ارنست همینگوی، مارکز، چخوف و ...
ترجمه: شادمان شکروی

انتشارات هیلا
231 صفحه
چاپ اول زمستان 88
1100 نسخه
4500 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
من ریموند کارور هستم
مجموعه داستان
مصطفی عزیزی

نشر افق
120 صفحه
چاپ اول 1389
2000 نسخه
2500 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگوی فرهیختگان با عبدالرحمان عمادی
روزنامه فرهیختگان ، سه شنبه 25 خرداد 1389 صفحه 7

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
کاش می شد تو را نفس بکشم
مجموعه شعر
منیر عسگرنژاد

نشر شاسوسا
72 صفحه
چاپ اول 89
2000 نسخه
2500 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
قربونی
مجموعه داستان
محمداسماعیل حاجی علیان

نشر آبرخ - حوزه هنری سمنان
96 صفحه
چاپ اول 88
1000 نسخه
2000 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ثریا
فصلنامه تخصصی ادبیات و اسطوره
شماره چهارم زمستان 88
صاحب امتیاز و مدیرمسوول: منیر عسگرنژاد
سردبیر: امیرعباس مهندس
قیمت: 2000 تومان

داستان واژه
کارکرد هنر نقاشی در آثار ادبی
فن شعر ارسطو در جوامع اسلامی
همبستگی انسان و اسب در اسطوره های اوستایی
هنر شعری حافظ
هجو سرایی در ادبیات عرب
تجلی باورهای عامیانه در نثر داستانی معاصر
و ...

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
شب‌های بخارا؛ شب اینیاتسیو سیلونه
مراسم شب اینیاتسیو سیلونه که شصت و ششمین شب از شب های بخارا محسوب می شود در مدرسۀ ایتالیایی ها ( مدرسۀ پیتر دلاواله) در عصر پنجشنبه بیستم خرداد ماه 1389 با حضور سفیر ایتالیا و دانشجویان و استادان رشتۀ زبان و ادبیات ایتالیایی برگزار شد.
مراسم با خیرمقدم علی دهباشی آغاز شد. سپس سفیر ایتالیا آلبرتوبراداینی دربارۀ جایگاه سیلونه در ادبیات ایتالیا سخنرانی کرد که توسط دکتر بیت جم به فارسی ترجمه شد. سخنران بعدی پروفسور کارلوج چرتی بود که دربارۀ اینیاتسیو سیلونه و « ابروتزو» صحبت کرد . در بخش دیگر شب سیلونه دو سخنرانی به یاد مهدی سحابی که سه کتاب از سیلونه را از زبان ایتالیایی ترجمه کرده است ارائه شد. ابتدا منوچهر افسری دربارۀ اهمیت مهدی سحابی در ترجمۀ آثار ادبیات ایتالیا سخن گفت. سپس رضا قیصریه ضمن تجلیل از مهدی سحابی دربارۀ ماهیت ترجمه سخنرانی کرد.
پس از قیصریه آنتونیا شرکاء دربارۀ « فونتاماری سیلونه و فونتاماری لیتزانی : از رمان به فیلم» سخن گفت که در باب فیلم فونتامارا و رابطۀ ادبیات و سینما در آثار سینما بود. آخرین سخنران علی دهباشی بود که دربارۀ « سیلونه در زبان فارسی » سخنرانی کرد.
بخش پایانی شب سیلونه به نمایش فیلم مستند « یک ساعت با سیلونه» اختصاص یافت که کانال دو تلویزیون ایتالیا تهیه کنندۀ آن بود.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
فانوسی پشت پرده های بنفش
مجموعه داستان
مهستی محبی

انتشارات سخن گستر
112 صفحه
چاپ اول 1389
1000 نسخه
2400 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رودبار الموت؛ غربی و شرقی
پنهان نمی کنم که وقتی شنیدم دوباره این منطقه باشکوه و جادویی به نامی واحد خوانده می شود، شاد شدم.
منطقه رودبار الموت که تا قرن هفتم به نام «رودبار» خوانده می شده و بعد «الموت» و بعد «رودبار و الموت»، بعد از سال 1373 دوپاره شد به نام های «رودبار الموت» و «رودبار شهرستان».
از یکی از مسوولان اداره فرهنگ و ارشاد قزوین شنیدم که رودبار الموت با مرکزیت «معلم کلایه» شده «رودبارالموت شرقی» و رودبار شهرستان با مرکزیت «رازمیان» شد «رودبار الموت غربی».
سال ها بود وقتی می‌گفتند متولد کجایی؟ جواب می‌دادم «الموت» به شناسنامه‌ام اشاره می‌کردند و می‌خندیدند که «رودبار شهرستان» پس چیست؟ و باید مقاله ای می‌نوشتم در پاسخ شان.
خوشحالم که دیگر نامه پیرمردها و پیرزن‌های دهاتی «رودبار شهرستان»ی نمی‌رود به «شهرستان رودبار» در رودبار زیتون و این خوشحالی من برای خودش دلایلی دارد که پاهای آن پیرمردها و پیرزن‌های دهاتی خسته‌تر از آن است که این همه راه برود.

منبع عکس: نمی‌دانم

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سوسن چلچراغ؛ ناياب ترين گل دنيا
سفر ما اگر تنها با تولدش هم همزمان شده باشد، هذا نصیبنا. پنجشنبه جمعه دو هفته قبل «بره سر» بودیم؛ من و چهار دوست دیگر که دوتایشان میزبان بودند و دوتایشان مثل من مهمان. جاهای زیادی را دیدیم، مثل خانه یکی از همسایه های خانه پدری«مهدی نظری» در «بره سر» خورگام که «سوسن چلچراغ» حیاط شان گل داده بود.


بقیه عکس ها ... اینجا

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگوی شبستان با «فهيمه رحيمي»
مذهب چیزی نیست که کسی بتواند آنها را از خودش دور کند، افرادی که عاشق‌اند اگر از حدود مذهب خود خارج نشوند هرگز دچار خطا نمی‌شوند.

فهیمه رحیمی، نویسنده داستان‌های عامه‌پسند و عاشقانه با بیان این مطلب به خبرنگار شبستان گفت: عشق در کنار معنویت می‌تواند محتوا داشته باشد چون خداوند خودش عاشق است و بی‌شک عاشقان را دوست دارد، کسانی که از حدود مذهب خود دور نشوند هرگز دچار خطا نمی‌شوند.

رحیمی افزود: داستان هایی عامه‌پسندی که با نگاهی مذهبی همراه هستند، می‌توانند داستان‌های خوبی باشند و آن تأثیر مثبت را روی روان جامعه بگذارند، چون مذهب چیزی نیست كه کسی بتواند آن را از خودش دور سازد.

وی درباره تأثیرگذاری داستان‌ها و افسانه‌های محلی در شکل‌گیری داستان‌های عامه‌پسند گفت: داستان‌ها و افسانه‌های محلی بن‌مایه بسار خوبی می‌تواند برای قصه‌نویسی ایرانی باشد، خصوصا تألیف داستان‌های عامه‌پسند اما متأسفانه این اتفاق نیفتاد و ما خودمان را به آن نزدیک نکردیم اما اخیرا با خواندن "عروس بید" یوسف علیخانی به این احساس رسیدم که چقدر از این‌گونه داستان‌ها و اینگونه نوشتن دور افتادیم حالا در شرایط و سنی هستیم که دیگر برای ما تکرار نمی‌شوند و اتفاق نمی‌افتد.

رحیمی تصریح کرد: قصه‌ها و داستان‌های عامه‌پسند الفبای کتابخوانی است هیچ نوجوان و جوان تازه‌کاری نمی‌تواند با خواندن کتاب‌های وزین به عنوان یک کتابخوان حرفه‌ای باقی بماند که داستان‌های عامه‌پسند در این راستا نقش بسیار مؤثری دارند.

وی در پایان گفت: برخلاف خیلی‌ها که معتقدند خانم‌ها بیشترین مخاطبان این‌گونه داستان‌ها هستند باید بگویم که اکثر خوانندگان کتاب‌هایم آقایان هستند اما زنان سهم بیشتری در تولید این‌گونه آثار دارند که می‌تواند ریشه در دقت و احساس بیشتر آنها داشته باشد.

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نمایشگاه آثار تورج خامنه زاده
دوست عزیز،
با احترام
از شما دعوت می شود
در مراسم گشایش و بازدید از
نمایشگاه آثار «تورج خامنه زاده»
با عنوان «واقعیت جانبی»
در گالری طراحان آزاد شرکت فرمایید

گشایش:
جمعه 21 خرداد ماه ساعت 4 تا 8 بعداز ظهر

بازدید:
تا روز 26 خرداد ماه ساعت 4 تا 8 بعدازظهر

آدرس:
تهران، میدان گلها، میدان سلماس، شماره 5 تلفن: 88008676

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
«نوشتا»ی جدید آمد
شماره 15 مجله نوشتا منتشر شد.
حسين آتش پرور، والاس استيونس، علي الفتي، وحيد اميني زاده يزدي، فرناندو پسوا، علي حسن زاده، آزاده دواچي، سهراب رحيمي، قادر رستم، كاظم رضا، عليرضا زرين، كيارش سندسي، ليلا صادقي، علي عبدالهي، حسين فاضلي، آزيتا قهرمان، اي .اي كامينگز، جواد مجابي، م .مويد و ... نويسندگان اين شماره هستند.

به جزشعر و داستان ؛ مطالب زير را در آن مي خوانيد:
بوطيقاي ساختگرا در گُل هاي گوشتي صادق چوبك – گفتاري درباره ادبيات وفلسفه
( فمينيسم و دين ) - نقش هاي سكوت درداستان هاي هوشنگ گلشيري – ساختار داستاني
ترانه هاي خيام – نقد جرج اورول بر اشعارويليام باتلرييتس – ستاره در داستان
پيرمرد و دريا ارنست همينگوي – معرفي چند شعر از انسي الحاج در بخش عربي
و معرفي شعر جهان در بخش انگليسي با ترجمه فارسي
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
عبور معطر
مجموعه داستان
نارسیس زهره نسب

انتشارات هیلا
101 صفحه
چاپ اول زمستان 88
1100 نسخه
2000 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
کتاب های پرفروش هفته
سلام تورنتو: در هفته اول خرداد ماه 1389، بازار كتاب و كتابخواني در ايران با توجه به برگزاري بيست و سومين نمايشگاه بين المللي كتاب و مراجعه قابل توجه علا‌قمندان به آنجا و تهيه كتابهاي مورد نياز خود، از وضعيت معمولي و عادي برخوردار بود. غالباً پس از برگزاري نمايشگاه كتاب و همچنين با نزديك شدن زمان امتحانات دانشجويان و دانش آموزان، بازار كتاب نيز تا مدتي به حالت ركود نسبي در مي آيد و پس از آن هم كه فصل تابستان شروع ميشود اين موضوع مزيد بر علت ميگردد تا اينكه كم كم به پايان تابستان و نزديك شدن آغاز سال تحصيلي برسيم كه پس از آن با شروع سال تحصيلي بازار كتاب نيز رونق خود را دوباره شروع ميكند. بنابراين در حال حاضر وضعيت كتاب و كتابفروشي حالت معمولي و حتي ركود نسبي را به خود گرفته است.

براساس اطلاعات اخذ شده از كتابفروشي‌هاي روبروي دانشگاه تهران و خيابان كريمخان زند و جاهاي‌ ديگر در هفته گذشته كتابهاي: «نون نوشتن» يادداشتهاي و خاطرات محمود دولت آبادي از نشر چشمه، «اژدهاكشان» از يوسف عليخاني و انتشارات آموت، «عاشقانه هاي هرمان هسه» اشعار هرمان هسه با ترجمه علي عبدالهي از نشر هيرمند، «دوازده داستان سرگردان» از گابريل كارسيا با ترجمه بهمن فرزانه از نشر ققنوس، «درستايش شعر سكوت» از هوشنگ گلشيري و انتشارات نيلوفر، «پس از تاريكي» اثر هاروكي موراكامي با ترجمه مهدي غبرايي از انتشارات نيك، «اين مردم نازنين» از رضا كيانيان و نشر مشكي از پرطرفدارترين كتابهاي موجود در بازار بوده اند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ما یک سر و گردن از تفنگ ها بلندتریم
رمان
شاهرخ تندرو صالح

انتشارات ققنوس
328 صفحه
چاپ اول زمستان 88
1650 نسخه
5800 تومان

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
دماغ شاه
داستان های کوتاه محمدعلی افراشته
به کوشش بهزاد موسایی

نشر ایلیا
107 صفحه
چاپ اول زمستان 88
1600 نسخه
2500 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نفحات نفت
جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی
رضا امیرخانی

نشر افق
232 صفحه
چاپ دوم 1389
2000 نسخه
4500 تومان

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
الف
همشهری – خردنامه – ویژه نامه کتاب
شماره 44 – اردیبهشت 89 – 134 صفحه

سردبیر: سیدعبدالجواد موسوی
دبیر تحریریه: آزاده میرشکاک

در این شماره می خوانید:
گفتگو با احمد توکلی، رضا صفریان، علی موذنی، دکتر منوچهر صانعی دره بیدی، علیرضا سمیع آذر، خسرو سینایی، عبدالرحمان عمادی، رسول جعفریان، احمد دهقان، منصور خلج و ...
نقد مجموعه شعر «زحم و نمک»، «من شور»، «قصاید رضوی» و نقد مجموعه داستان های «نمی توانم به تو فکر نکنم سیما» ، «عروس بید» ، رمان «مارمولکی که ماه را بلعید» و ...

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
دلتنگم ... مغان ... دشت


عكاس : رضا زارع - به نقل از اینجا



عكاس : كامل روحي - به نقل از اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
كرگدن و پرنده
یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.
دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید. اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد.. اما سیر نشد.کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد!

منبع (نمی دانم)
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com