تادانه

کوچک، بزرگ است
 روزنامه ایران: چند روز پیش  تابلوی «کتابفروشی» مقابل کتابفروشی آموت (نبش خیابان آریافر در بلوار مرزداران) نصب شد.
هیچ وقت فکر نمی کردیم این همه واکنش ببینیم. این همه پیام خوشامد و این همه خوشحالی برای چنین اقدامی که شاید از دید خیلی ها یک کار معمولی است، اما به گمان اغلب دوستان، این اتفاق، اتفاقی ست از سری اولین های گینس؛ برای اولین بار. یک سال و اندی معطل گرفتن مجوز بلامانع کتابفروشی بودیم و دست آخر از خیرش گذشتیم تا به لطف عزیزی، ساعت هفت صبحی، وقت پیدا کردیم که آقای رسول کشت پور، شهردار منطقه ۲ را ببینیم. رفتیم و گفتیم گفتنی ها را. با چند جمله، راهی مان کردند که اول اش فکر کردیم «یعنی می شود؟». گفته بودند «شهرداری باید در مناطق مختلف شهر بگردد و آدم هایی مثل شما را بیابد و به آن مجوز کتابفروشی بدهد و ما خوشحال تریم که شما خودتان آمده اید برای راه اندازی چنین کاری». و البته که در مرزداران به عنوان یک منطقه تجاری و پر از غذاخوری های طاق و جفت و انواع و اقسام کافه و پیتزافروشی و رستوران، افتتاح یک کتابفروشی، بیشتر شبیه شوخی بود، اما ما این شوخی را جدی گرفتیم. مدتی بعد یک روز آقای «هیوا کاکه زاده» شهردار ناحیه چهار شهرداری منطقه دو آمدند، به مهربانی و بازدید از کتابفروشی. گفتند و گفتیم و خوش بودیم از آمدن یکی از مسئولان منطقه به باغ کتاب مان. گفتند «هر کمکی از ما بربیاید انجام می دهیم.» تشکر کردیم و گفتیم: «خیلی خیلی ممنون. ما کتابفروش ها باید منتظر کتابخوانان بمانیم. همین که اجازه پیدا کردیم کتابفروشی فعالیت کند، از شما ممنون هستیم.» گفتند:«ولی یک چیزی بخواه!» و آمد به زبان مان، پیشنهادی که قبلا به خیلی از مسئولان اتحادیه کتابفروشان و ناشران و همچنین مسئولان خانه کتاب و وزارت فرهنگ و ارشاد و شورای شهر گفته بودیم. گفته بودیم: «کاش مثل تمام بلاد متمدن، کتابفروشی هم نورچشم بلدیه ها قرار بگیرد و همان طور که با تابلویی، با افتخار، موزه ها و مراکز باستانی و فرهنگی را به مردم و حتی غریبه ها نشان می دهیم، کتابفروشی های مان را هم به همه نشان بدهیم». همین را گفتیم و بعد دیدار تمام شد. یکی دو روز بعد آقای جندانی، مدیر خدمات شهرداری ناحیه چهار زنگ زدند که «چه رنگی باشه این تابلو؟». آنقدر در این مملکت، نه شنیده ایم و از داشتن شادی های کوچک بازمانده ایم که از سر تردید و ناباوری گفتیم: «هر رنگی شما دوست دارید» و با خودمان فکر کردیم خبرش را اعلام نکنیم، که نکند انجام ندهند و خجالت زده بشویم. گذشت تا سه چهار روز قبل که مسئول شیفت صبح کتابفروشی زنگ زد که دارند یک تابلو نصب می کنند لب خیابان؛ رو به کتابفروشی! شنیدم دوستان دیگری مثل جناب رجایی از اداره زیباسازی منطقه دو نیز در تسهیل بخشیدن در نصب این تابلوی موشکی سهم داشتند و تابلو نصب شد و خبرش را که در صفحه اینستاگرام کتابفروشی آموت اعلام کردیم، موجی از شادمانی و خوشحالی مردم سرازیر شد در کامنت ها. بعد این خبر دست به دست چرخید و تلفن های مدام کتابفروشان سراسر کشور که چطور اقدام کنند برای نصب چنین تابلویی و در دل مان شادی کردیم که یک بار دیگر، یک نشانه، کتابفروشان ایران را دور هم جمع کرد. صبح امروز هم یکی از نویسندگان منطقه پیام داده بود که نام شهردار و تلفن و آدرس اش را برای مان بنویسید که نامه ای دسته جمعی برای تشکر از ایشان و مجموعه شان بنویسیم و امضا کنیم و برای شان ببریم و نهایت اینکه، شادی های کوچک، شادی های بزرگ را به دنیا می آورند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com