تادانه

انواع ترجمه و رفتن من به روزنامه جام جم
خوشحالم که اين امکان عربی در روزنامه برايم پيش آمده و دوباره دارم کاری را که دوست دارم انجام می دهم .

اين روزها کنار ترجمه کردن روزی يکی دو نامه برای نويسنده ها و شاعران و هنرمندان عرب می فرستم که تا به حال چند نفری به من جواب داده اند و مصاحبه يکی هم آماده شده است برای چاپ.

ترجمه چند شکل دارد که شايد خيلی ها به محض شنيدن اينکه فلانی مترجم است اين انتظار برايشان پيش می آيد که همه فن حريف باشد حال آنکه ترجمه چند شکل دارد بويژه برای ما که زبان بيگانه را در ايران آموخته ايم.

انواع ترجمه:
۱- ترجمه نوشتاری
۲- ترجمه شنيداری
۳- گفتاری
۴- نوشتن به زبان مقصد

در نوع اول شايد همه به راحتی بتوانيم که مثلا فلان متن و کتاب و روزنامه را بخوانيم يا ترجمه کنيم.

نوع دوم گونه ای بود که من چهار سال با آن مشغول بودم و تلويزيون های عربی را ترجمه می کردم

نوع سوم اغلب در کشور مقصد ممکن است و يا در همين اينجا و به شرط ديالوگ با کسی که هم زبان شماست.

نوع چهارم هم گونه ای است که شايد با کمی تمرين ممکن بشود.

..................
من سه نوع اول و دوم و چهارم را تجربه کرده ام اما کمتر با کسی ديالوگ کرده ام و جز سفری که به سوريه رفته بودم برای پوشش مراسم بزرگداشت جشن تصحيح هرگز اين امکان استفاده از زبان گفتاری برايم پيش نيامده و مدتهاست به دنبال خانم يا آقايی که عرب باشد و بخواهد فارسی ياد بگيرد می گردم تا او از من فارسی ياد بگيرد و من با او به عربی حرف بزنم تا آنچه اين سالها آموخته ام فراموشم نشود.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
دركه، ادبيات معاصرعرب و لطفا يك گروه بشين براي كوهنوردي
مدتها بود نرفته بودم، يعني خواسته بودم اما نشده بود. تنها بهانه، بودن ساينا و ماندنش روزهاي پنجشنبه پيش من بود و حالا كه ايرنا و ساينا از پنجشنبه قبل رفته اند مسافرت، ديگر بهانه اي نبود و رفتم.

هفته ي قبل، ساعت چهار رفتم بالا و هشت و نيم برگشتم. دلم بدجوري قيلي ويلي مي رفت. عجب حالي داد . كسي را نديدم اما رفتم و جايي كه خسرو دوامي و مهرنوش مزارعي را با سپيده زرين پناه و حسين مرتضاييان ديده بودم، نشستم. حالي بود، تنها مشكلم زبان و ادبياتي بود كه بروبچه هاي تازه سر از تخم درآورده استفاده مي كنند و كاملا نامفهموم بود برام. البته خب، اين ضعف من هست كه وقتي دارم داستان مي نويسم بايد اين ادبيات را هم بشناسم.

امروز ساعت شش صبح رفتم و با خنكي كوه كشيده شدم بالا. هدفن توي گوشم بود و هر كي مي ديد لابد فكر مي كرد كه يا پاپي يا اندي اي يا … گوش مي كنم و اقلكم پوراني،‌ مرضيه اي يا فروغي… اما من داشتم نواري رو كه از تلويزيون الجزيره ضبط كرده بودم و هيچ وقت نشده بود ترجمه اش بكنم گوش مي كردم. بحث ادبيات داستاني زنان عرب بود. بدك نبود بحثش. سه داستان نويس زن عرب سر اين دعوا مي كردند كه چرا در طول تاريخ ما كمتر با اسامي زنان روبه رو مي شويم.بهترين جواب را يمني العيد داستان نويس داد كه گفت : چون وظيفه ما در جامعه مردسالار و پدرسالار نوشتن نبوده و ما تنها بايد بچه دار مي شديم و بچه بزرگ مي كرديم و چراغ اندروني را روشن نگه مي داشتيم.

به گمان من شايد حق با او باشد اما رضوي عاشور، نويسنده مصري موافق نبود و اشاره مي كرد به خنساء، شاعر دوران جاهلي يا رابعه عدويه و… نقشي كه شهرزاد داشته در طول تاريخ ادبيات داستاني… در هر صورت قصد من اين نبود كه بنويسم اين نوار چي بود كه به موقعش ترجمه مي كنم براي چاپ.

اما امروز جالب بود برام كه عمران صلاحي شاعر و جاهد جهانشاهي منتقد تئاتر و مرادي كرماني،خالق قصه هاي مجيد و چند نفر از بازيگران سينما را ديدم كه اول صبح راه افتاده بودند و از من جلوتر بودند و من وقتي به آنها رسيدم كه نيمي از راه را رفته بودند( البته اگر هدف را پلنگ چال به حساب بياوريم) .

نرسيده به پلنگ چال بوته اي توجهم را جلب كرد و رفتم جلو و ديدم كه گيلاس وحشي دارد . شروع كردم به خوردن. جدا كه چقدر خوشمزه بود؛ جايتان خالي! جالبتر اينكه وقتي ديدند كه يكي انگار يك چيزي را كشف كرده، بوته شد پر از آدم و راهم را كشيدم و رفتم بالا.

مي خواستم خيلي چيزا بنويسم اما نمي دانم كه چرا اين روزا نوشتنم نمي آيد و فقط كفايت مي كنم به همين اندازه كه نوشته شد…


راستي با يك نويسنده و شاعر فلسطيني به اسم ابراهيم نصرالله مصاحبه كرده ام كه ترجمه شده اش را به زودي در جام جم مي تونيد بخونيد.

قضيه اين مصاحبه من با اينترنت گردي شروع شد. يعني اين روزها كه مدام توي سايت هاي عربي دنبال مطلب مي گردم، رسيدم به سايت اين نويسنده. قبلا يك مصاحبه ازش خونده بودم در هفته نامه الشراع كه تاريخ انتشارش بيست و اندي سال قبل بود و مدتي قبل هم در جام جم ازش خبري كار كرده بودم . پايين سايتش آدرس ايميلش بود . فورا يك نامه اي نوشتم و براش فرستادم يك هفته بعد بهم جواب داد كه حاضره به سوالاتم جواب بده. بعد من ده دوازده تايي سوال فرستادم كه ديشب وقتي ايميلم را باز كردم ديدم جواب ها را فرستاده و عكسي هم همراهش كرده بود كه كلي خوشحال شدم . اميدوارم كه بتونم با گردن كلفت هاشون مصاحبه بكنم؛ نويسنده هايي مثل جمال الغيطاني ،‌ الياس خوري،‌ صنع الله ابراهيم،‌ طاهر وطار،‌ طيب الصالح ،‌ طاهر بن جلون، ادوار الخراط، زكريا تامر، و…. شاعراني مثل آدونيس و محمود درويش و الابنودي و سميح القاسم و نوري الجراح و شاعران فلسطين كه جدا كارشان جدا از شعر گفتن درباره مقاومت، قابل توجه است….


جدي جدي خيلي نوشتم ها؟!…..

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
قدم بخير مادربزرگ من بود را فعلا بازخوانی بکنم تا بعد
وقتی که متن حروف چينی شده نسل سوم را به من دادند احساس کردم ديگر که کتابدار شده ام تمام است.

بعد متن حروف چينی شده ی عزيز و نگار را به من دادند و گفتم که ... اما نه واقعا همان وقت بود که احساس کردم درست که نسل سوم حاصل درس گرفتن های من از نويسنده ها بود و حالا که کتاب می شود جالب است و عزيز و نگار حاصل تحقيقی است برای زنده نگاه داشتن داستانی عاميانه اما هميشه فکر می کردم که کاش مجموعه داستانم منتشر بشود تا بتوانم بگويم به خودم در درجه اول که پسر خسته نباشی... اولين داستانم را بين کارم سر کار بنايی در يک ساختمان نيمه کاره در تابستان سال۱۳۷۰ نوشتم به اسم شادالله و حالا که ۱۳۸۲ هستيم....

نمی دانم چقدر می تواند برای من نوعی لذت بخش باشد که متن حروفچينی شده مجموعه داستانم را امروز ناشرم افق به من داد که آخرين نگاه را خودت بينداز تا برود برای آخرين مرحله چاپ که قدم بخير مادربزرگ من بود شهريور ماه منتشر بشود.... لذت بخش است...

اين کلمات خودشان می آيند چون که داستان های ديگرم هم منتظر چاپ قدم بخير مانده اند تا بروند دنبال ناشر و .... راحت راحت ... وقابيل هم بود... يه دیپلمه توی حمالا... من و ابوالعلا... قالتاق شغل روز را انتخاب می کند و .... داستان های .... راستی حسن مهاجر و ميزرا عليخان هم هستند .... کاش....

کاش می تونستم کمی وقت بيشتری پيدا بکنم کاش کاش کاش کاش....
قدم بخير مادربزرگ من بود را فعلا بازخوانی بکنم تا بعد

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com