تادانه

هيچ‌وقت نشده زمان تنظيم خبري،‌ پياده كردن نوار مصاحبه‌اي،‌ نوشتن گزارشي يا ترجمه خبري،‌ از تكنيك‌هاي داستان‌نويسي استفاده كنم چنان كه هيچ‌وقت عكس اين هم اتفاق نيفتاده. زمان روزنامه‌نگاري، روزنامه‌نگاري كرده‌ام و زمان داستان‌نويسي،‌ داستان‌نويسي و زمان ترجمه،‌ ترجمه. به گمان من هر كدام از اين مقوله‌ها براي خود نثر خاص خود را دارند. شما نمي‌توانيد با نثر داستاني،‌ خبر بنويسيد. چنان كه زمان نوشتن هم نمي‌توانيد از آن نثر خشك ژورناليستي استفاده كنيد...ادامه
***
تازه از الموت برگشته ام. دیروز رفتم؛ ساعت یازده از تهران حرکت کردم و یک ربع به پنج بعدازظهر روستای گازورخان، روستای قلعه حسن صباح بودم. برای کاری رفته بودم عکس های زیادی از زرد و قرمز و سبز و قهوه ای پاییز الموت گرفتم. اگر مثل سفر اردبیل بدقول نشوم، تعدادی از عکس های این سفر به اضافه عکس هایی از حفاری های جدید قلعه را اینجا منتشر خواهم کرد
فعلا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چهل و هشت روز در حال و هوای مورچه هایی که پدر علی قانع را خوردند
علي قانع را خيلي سال است كه مي شناسم يعني از سال هفتاد و چهار. زماني كه دانشجوي سال دوم بودم و مي رفتم به جلسات داستان چهارشنبه هاي هفته نامه ولايت قزوين كه حسن لطفي گرداننده اش بود. محسن فرجي هم گاهي مي آمد. مرحوم ساعد فارسي هم بود. مهدي خليلي مي آمد. فريبا غفاري هم بود البته هيچ وقت جعفر نصيري و منوچهر رضايي نصرت را نديدم اما مولود جرنگي و پروانه زاغ زيان و انسيه پوستي هم مي آمدند
آن وقت ها علي قانع از همه ما بزرگتر بود هم سني و هم داستاني. بيش از ده سال از خود من بزرگتر بود خب بالطبع داستان نويسي را هم زودتر شروع كرده بود
ادامه مطلب

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سفر به اردبيل
تعطيلات اردبيل بودم
عكس زياد گرفته ام آنقدر زياد كه اصلا قدرت انتخاب ندارم تا چندتايي اش را اينجا بگذارم
براي همين بي خيال عكس
دوربين ، ضبط صوت و دفترچه يادداشت همراهم بود
البته شكمم هم؛ كله پاچه و آش دوغ و سه گوش و ديزي و دده بابافتيري
اردبيل را در خواب ديدم
حيف كه زود بيدار شدم
حيف
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com

عكس: حسين قره، نمايشنامه نويس و خبرنگار
به نقل از روي جلد ضميمه چهارديواري جام جم دوشنبه اول آبان هشتاد و پنج

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
همزمان با جشن‌هاي ساليانه فرانسه به مناسبت فصل ادب و فرهنگ 2007 و اعلام انتشار ششصد و هشتاد و سه رمان تازه از جمله 375 رمان فرانسوي و 102 رمان از نويسندگان نسل جديد كه نشان دهنده موج جديدي از ادبيات هستند و 205 رمان خارجي از نويسندگان اروپايي، امريكايي و عرب و هنگام برگزاري جشنواره‌هاي و اعلام جوايز ادبي مختلف، يك تحقيق فرانسوي نشان داد نويسندگان اين كشور به هيچ وجه نمي‌توانند از راه نوشتن، گذران زندگي كنند
برنار لاهير، جامعه شناس فرانسوي در كتاب 620 صفحه‌اي خود به نام "واقعيت ادبي، زندگي دوباره براي نويسندگان" به بررسي وضعيت اجتماعي و اقتصادي نويسندگان امروز اين كشور پرداخته است ... ادامه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
داود غفارزادگان ديشب مي گفت عمران صلاحي مي گفته هر وقت اسم امام حسين را مي شنيده بغضش مي گرفته. به غفارزادگان نگفتم كه همه ما بغض مان مي گيرد اما هر كدام مان بغض مان را گونه اي فرو مي خوريم يكي مثل عمران ساده و مهربان مي گويد و هماني مي ماند كه بود و يكي مثل من كه بغض مي كنم اما به دور و برم نگاه مي كنم تا ببينم آيا فضا به گونه اي هست تا بغضم را نشان بدهم يا اين كه بروم و در تنهايي ام زار بزنم؟
زار زدن در تنهايي بد نيست، چه اشكالي دارد زار بزنيم براي از دست رفتن اين همه خوبي ها كه داريم و قدرش را نمي دانيم
صبح با خودم مي گفتم ديوانه اين ها را ننويس، اين ها را ننويس، من هاي بسياري هستند كه تحمل نمي كنند كه منت را داري اينطور عريان مي كني، اما بعد با خودم گفتم نه، من مي نويسم و بگذار اينطور هم شده اندكي بغضم را آشكارا بروز دهم

آقاي غفارزادگان عزيز سلام
ديشب وقتي با هم صحبت كرديم خيلي دلم گرفت، دلم براي خودم گرفت ياد شما افتادم؛ ياد داود غفارزادگاني كه سال هاي شصت و هفت و شصت و هشت و وقتي ما -يعني من و ابراهيم و حبيب و هرمز- سوم راهنمايي و اول دبيرستان بوديم، هر هفته مجله سوره و سروش را مي گرفتيم و هيچ وقت نمي شد كه دور هم جمع نشويم و مجموعه سايه ها و شب دراز را دنبال نكنيم و بلند بلند نخوانيم. ابراهيم وقتي مارمالاد مارمالاد را مي خواند چقدر ذوق زده می شد

آقاي غفارزادگان عزيز
وقتي آمدم تهران، قبل از اين كه آدم ها را چنان كه هستند ببينم، توصيه خيرخواهانه دوست شاعري پشت سرم بود كه: تهران مي ري مراقب باش ها، همه اژدها هستن، تكان بخوري مي خورنت. اين بود كه با اين دعاي خير هيچ كس را تا عكسش به من ثابت نشود مار و مهربان نديدم و همه را چنان ديدم كه به من شناسانده بودند؛ گيرم خيلي جاها هم راست گفته بود، اما هيچ وقت يادم نمي رود چقدر خوشحال شدم وقتي آمدم پيش تان. يادتان هست؟ آمده بودم باهاتان براي آفتاب امروز گفتگو كنم و شما آنجا با لهجه شيرين تركي تان كه اتفاقا دوست داشتني ترتان مي كرد من را گرفتيد به باد كتك با كلمه هايتان. سر در نمي آوردم چه مي گفتيد. عصبي شده بودم. آمده بودم به شما بگويم كه كسي كه سال ها قبل، شما را مي خوانده حالا آمده دست تان را ببوسد و كيف كند و برگردد به قزوين و به ابراهيم و حبيب و هرمز بگويد: ديدمش، مثل داستان هايش بود. اما بعد از نيم ساعت حرف زدن و فحش شنيدن تازه فهميدم چه مي گوييد: تو توي روزنامه مناطق آزاد ما را دولتي خوانده اي؟
وقتي فهميدم كه اشتباه مي كنيد خواهش كردم سيگاري به من بدهيد. آقاي الماسي، نويسنده كودك و نوجوان هم اتاق شما بود، در همان اتاق طبقه چهارم كمك آموزشي وزارت آموزش و پرورش. سيگارتان مونتانا بود. درسته؟ گفتم اشتباه مي كنيد و بعد هم گفتگو كردم با شما و آمدم بيرون. البته حاضر به گفتگوي حضوري نشديد و سوال از من گرفتيد و آن وقت ها كه مغرور بودم به گفتگوي حضوري كردن، وقتي ديدم جواب تان كتبي است و گفتگو جان ندارد، حتي باز آن غرور اجازه نداد گفتگو را به اسم خودم چاپ كنم. عذر مي خواهم

آقاي غفارزادگان
وقتي كتاب محمدآصف سلطان زاده اتفاقي گيرم آمد و خواندمش، داشتم پر در مي آوردم. روز بعدش براي به گمانم براي تحويل دادن كتاب صائب تبريزي پيش شما آمده بودم كه وقتي پرسيديد چي خواندي تازگي؟ گفتم در گريز گم مي شويم آصف را
و وقتي شنيدم شما هم از آن خوش تان آمده چقدر كيف كردم. چقدر نزديك تر شدم به شما و چقدر بيشتر دوست تان داشتم

يك چيز ديگر
يادتان هست وقتي مجموعه داستان من منتشر شد زنگ زديد و گفتيد: باور نمي كردم بتوني خوب بنويسي پسر! درست كه ابن بطوطه و صائب تبريزي را براي ما نوشتي اما فكر نمي كردم بتوني داستان هم بنويسي
مي دانيد داشتم پر در مي آوردم. دو ساعت و نيم آن شب تلفن ما طول كشيد و با نقد شفاهي شما تازه داشتم به ارزش داستان هايم پي مي بردم

اين ها را يادتان هست يا نه؟
هميشه با حرف زدن هاي شما جان گرفته ام، قدرت گرفته ام، احساس كرده ام تنها نيستم در تهران، احساس كردم يك نفر ديگر هم هست كه من روستايي را درك كند، وقتي مي گفتيد تو هم مثل من شهرستاني هستي... مي خواستم پيشاني تان را ببوسم، گيرم چند بار هم اين كار را هم كردم اما باور كنيد ... دوست تان دارم

وقتي ارديبهشت امسال آن ماجراي احمقانه شروع شد، به جان دخترم اصلا قصد من شما و يا دوستاني كه از اين جايزه را گرفتند نبود، منظور من سيستمي بود كه اينطور شما و نويسنده هاي ديگر را به بازي گرفته بود. اما دوست يا دوستان محترمي آن طور توانستند به بازي بگيرند نوشته من را و به اسم من آن چيزها گفتند و اين وسط آن كارها كردند و ... شما بي خبر نيستيد از اين ها. يادتان مي آيد روزي ده بار به خانه تان زنگ مي زدم كه صدايم را بشنويد تا بگويم آقاي غفارزادگان به شرافتم قسم اين ها دارند هم شما را بازي مي دهند هم من را. من اگر حرفي داشتم در وبلاگم نوشتم و آنقدر از آن چيزها كه آن ها به آن مي نازند دارم كه پيغام به اسم ناشناس ننويسم و در خفا نگويم و ... يادتان مي آيد؟

ديشب كه با شما حرف زدم، آرام خوابيدم. آرام آرام و فقط به فكر بيماري شما بودم و اين كه آيا مي توانم هنوز دعا كنم؟

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
علي عبداللهي را اولين بار نه سال قبل وقتي رفته بودم صدا و سيما و سعي داشتم با نزديك شدن به موسي بيدج، مترجم زبان عربي، كاري آبرومند براي يك عمر زندگي بي دغدغه پيدا كنم. ديدم. موسي بيدج آن وقت ها مسوول بخش ادبيات راديو فرهنگ بود. شغلي كه پس از او به عبدالرضا رضايي نيا، شاعر و مترجم زبان عربي و بعد پدرام پاك آيين رسيد، البته نمي دانم با رفتن پاك آيين به كتاب هفته طي يك ماه گذشته، چه كسي صندلي نه سال قبل موسي بيدج را اشغال كرده است
القصه، اولين بار علي عبداللهي را همان جا ديدم؛ پيش موسي بيدج. به من جوان بيست و دو ساله آن زمان حق بدهيد كه ناراحت بشوم و احساس كنم يك شغل در جهان مانده كه قرار بود موسي بيدج لطف كند و به من بدهد و نون و آب دارم بكند حالا كسي پيدا شده به اسم علي عبداللهي و مي خواهد هاپولي اش كند؛ خنده دار است اما لطفا نخنديد
نمي دانم بخاطر اين كه موسي بيدج را مي دانستم كرد است يا قيافه محكم و پيچيده و نگاه خشن وغيرقابل نفوذ علي عبداللهي، كه باعث شد فكر كنم كرد است و بيشتر از او بدم بيايد. گيرم كه چند سال بعد فهميدم از پدربزرگ مادري كرد هستم و رانده شده از تركيه و ساكن در ماكو و... ولي اين ها هم باعث نشد علي عبداللهي را دوست بدارم
بعد هم گاهي او را با رسول يونان و بروبچه هاي نشر نارنج بايد ديده باشم در انقلاب و آن حراجي كتاب كه يونان بود و جماعتي ديگر، يادم نيست و فقط اين ها را يادم هست كه هر وقت اين علي عبداللهي، شاعر و مترجم زبان آلماني را مي ديدم حالم از او بد مي شد؛ با تبختر و پرطمطراق و غيرقابل نفوذ. بدتر از آن اين كه سالي هم صدتا كتاب ترجمه و شعر مي فرستاد بازار. باور نكردني بود با خودم مي گفتم يا اين مترجم نيست يا دارد كتاب سازي مي كند. حتي وقتي در مجله دوات يكي به ترجمه هايش گير داد و بعد عبداللهي دفاع كرد و سر آخر آلماني دان ها گفتند عبداللهي درست مي گويد و ترجمه هايش خوب است، دنبال ماجرا را گرفته بودم
حتي وقتي فهميدم با شهرام رحيميان، نويسنده اي كه نمي دانم آيا او را فقط براي داستان هايش دوست دارم يا قيافه اش يا مهرباني اش، در ارتباط است باز نتوانستم با اين علي عبداللهي با صدمن عسل نتوان خورد، ارتباط بگيرم
شعرهايش را مي خواندم و خوشم مي آمد، اما به خودم مي گفتم آدم مگر مي تواند چند كار را با هم و همزمان انجام دهد، يا شاعر باش و يا مترجم
ترجمه هايش را مي ديدم و مي گفتم يك آدم چقدر مي تواند توان داشته باشد
حتي وقتي سه سال و چند ماه قبل با سيامك گلشيري كه در گفتگوي تمدن ها كار مي كرد تماس گرفتم تا داستاني براي كيش فردا بفرستد فهميدم با علي عبداللهي همكار است، شعرهاي عبداللهي را هم برايم فرستاد اما نمي دانم چرا رغبت نكردم درست نگاه شان كنم
ببخشيد اين اعترافات بدجوري دارد حالم را بد مي كند! حالا كه فكر مي كنم مي بينم بي دليل از او بدم مي آمد. من اصلا يك كلمه هم با او صحبت نكرده بودم. چطور مي توانستم اينطور از او بدم بيايد. فقط بخاطر آن كه اولين بار پيش بيدج او را ديده بودم؛ اگرچه هيچ وقت نه بيدج و نه هيچ كس ديگر نتوانستند مرا در پيدا كردن زندگي بي دغدغه كمك كنند
با اين نوشته دارم چكار مي كنم؟ خودم را تخريب مي كنم؟ از علي عبداللهي عذرخواهي مي كنم يا اين كه ...؟
مي دانم دليلش چيست. دليلش را بايد در خودنوشت ستون سمت چپ وبلاگ علي عبداللهي بخوانيد. چيزي كه باعث شد من از خودم خجالت بكشم و با اين نوشته آشكار رسما از او عذرخواهي بكنم

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نویسندگان روزنامه نگار یا روزنامه نگاران نویسنده؟
گابریل گارسیا مارکِز رمان‌نویس، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است... ادامه
اریک آرتور بلر با نام مستعار جورج اورول نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی بود... ادامه
ژان پل ســارتر در حـــوزه های گوناگون از نمایشنامه نویسی تا روزنامه نگاری و نقد ادبی فعالیت کرده ... ادامه
آلبر کامو گذشته از کار روزنامه نگاری در فرانسه به نوشتن داستان و نمایش دست زد ... ادامه
ارنست همینگوی از نویسندگان برجسته امریکایی خبرنگار گاهنامه استار بود... ادامه
ماریو بارگاس یوسا،‌ نویسنده معروف پرویی مدتی عنوان روزنامه نگار در بخش اسپانيايي خبرگزاري فرانس پرس مشغول به كارشد... ادامه
ژوزه ساراماگو، پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول شد... ادامه
اورهان پاموک نویسنده و رمان‌نویس اهل کشور ترکیه و برنده جایزه نوبل در رشته ادبیات علاوه ‌بر معماری دررشته روزنامه‌نگاری نیز مشغول به تحصیل شد... ادامه
درباره ادونيس، شاعر، مترجم ، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و متفکر حرف بسيار است ...ادامه
محمود درویش، شاعر برجسته عرب فعالیت خود را با روزنامه نگاری آغاز کرد... ادامه
اوریانا فالاچی، روزنامه نگار، نویسنده و مصاحبه گر سرشناس ایتالیایی درگذشت... ادامه
***
جلال آل احمد روزنامه‌نگار و داستان‌نویس ایرانی... ادامه
احمد شاملو شاعر، اديب، مترجم و روزنامه نگار ایرانی ... ادامه
مجله کارنامه با سردبیری هوشنگ گلشیری، نویسنده نامدار ایرانی، منتشر می شد... ادامه
عمران صلاحی، شاعر و نویسنده ‌ ی طنزپرداز و عضو کانون نویسندگان ایران بیش از چهل سال از عمر خود را وقف روزنامه نگاری، سرودن شعر و نقد و بررسی ادبیات کرد ... ادامه

***
عباس معروفی - نویسنده و سردبیر مجله توقیف شده گردون...ادامه

شهریار مندنی پور، نویسنده و روزنامه نگار سردبیر مجله عصر پنجشنبه است... ادامه
علی اصغر شیرزادی، نویسنده و روزنامه نگار، بازنشسته روزنامه اطلاعات و سردبیر مجله دوران است... ادامه
منصور کوشان،‌ نویسنده و روزنامه نگار،‌ سردبیر مجله توقیف شده تکاپو و آخرین سردبیر مجله آدینه بود... ادامه
امیرحسن چهلتن،‌ نویسنده مدتی سردبیر سایت سخن بود ... ادامه
فرخنده آقایی، نویسنده مدتی جزء شورای سردبیری و مدتی نیز سردبیر سایت سخن بود... ادامه
میترا الیاتی، نویسنده و مدیر مجله اینترنتی جن و پری
میترا داور، نویسنده و مدیر مجله اینترنتی مرور
محمد بهارلو، نویسنده و مدیر مجله اینترنتی دیباچه
منصور یاقوتی، نویسنده مسوول صفحات ادبی مجله ندای جامعه کرمانشاه ... اینجا
امین فقیری، نویسنده و روزنامه نگار روزنامه عصر شیراز... اینجا
جعفر مدرس صادقی، نویسنده و مطلب نویس روزنامه شرق... اینجا
جواد مجابی،‌ نویسنده و شاعر و مسوول صفحات ادبی روزنامه اطلاعات قبل از انقلاب... اینجا
مهناز کریمی، نویسنده و روزنامه نگار... اینجا
فرخنده حاجی زاده،‌ نویسنده و سردبیر مجله بایا.. اینجا
فتح الله بی نیاز، نویسنده و منتقد مطبوعاتی... اینجا
سید مهدی شجاعی، نویسنده و سردبیر مجلات مختلف از جمله نیستان... اینجا
محمد ایوبی،‌ نویسنده و سردبیر مجله اینترنتی خزه... اینجا
ساسان قهرمان، نویسنده و سردبیر مجله سپیدار... اینجا
رضا قاسمی، نویسنده، نمایشنامه نویس و مدیر مجله اینترنتی دوات... اینجا
محمد محمدعلی،‌ نویسنده و روزنامه نگار... اینجا

و نویسندگان و روزنامه نگاران نسل جدید: *حسین سناپور * حسین مرتضاییان آبکنار * رسول آباديان* پيمان اسماعيلي * حجت بداغي*احمد غلامی* رضا امیرخانی* آرزو خمسه کجوري*مصطفی رستگاری * مريم رئيس دانا * رضا زنگي آبادي * سپيده شاملو *مظاهر شهامت* حسن شهسواري * سجاد صاحبان زند * ليلا صادقي * علي‌اصغر عزتي پاك* بهناز عليپور گسکري * محسن فرجي* حسن فرهنگي * سيامك گلشيري * پاكسيما مجوز * مهسا محب علي * محمدحسين محمدي * كامران محمدي * حسن محمودي* عليرضا محمودي ايرانمهر* مصطفي مستور* يلدا معيري* شهريار وقفي پور* پيمان هوشمندزاده* مهدى يزدانى خرم* جابر تواضغي* مریم یوشی زاده و یوسف علیخانی
***
لطفا این لیست را کامل کنید
***
در همین رابطه
غزلداستان: ملاحظاتی درباب داستان نویسان روزنامه نگار... اینجا
گفتار سبز: شاعران روزنامه نگار را فراموش كرده ايد... اينجا
زیر درخت انجیر: نویسنده روزنامه نگار یا روزنامه نگار نویسنده؟...اینجا
***
سلسله گفتگوهاي خبرگزاري فارس با صاحبنظران دراين باره
بعضي نويسنده‌ها در مرحله روزنامه‌نگاري مي‌مانند
امين فقيري: روزنامه‌نگاري براي يك نويسنده مثل مشق و تمرين است، اما بعضي‌ها در مرحله تمرين مي‌مانند و نمي‌توانند رشد كنند
نثر روزنامه‌نگاري امروز كمكي به ادبيات فارسي نمي‌كند
محمد بهارلو: خصلت اصلي روزنامه‌نگاري معاصر ما نثر معيار است و نثر معيار نثر بي‌رنگ و بي‌طعمي است كه با نثر قصه خيلي فرق مي‌كند
توهم روزنامه‌نگاري امروز ايران كمكي به ادبيات نمي‌كند
رسول آباديان: متأسفانه روزنامه‌نگاري در ايران تا حدودي آميخته به نوعي توهم و خودبزرگ‌بيني است كه ناشي از عدم شناخت كافي از مقوله روزنامه‌ندارند
نويسندگان با روزنامه‌نگاري رؤياي نوشتن را فراموش مي‌كنند
حسين قندي: متأسفانه در ايران خيلي از كساني كه قريحه نويسندگي دارند رؤياي نوشتن و نويسندگي را طي كار روزنامه‌نگاري فراموش مي‌كنند
تأثير روزنامه‌نگاري بر داستان‌نويسي فارسي
محمدحسن شهسواري: اكثر نويسندگاني كه در قبل از انقلاب به كار روزنامه‌نگاري مشغول بوده‌اند، در يك نشريه‌ ادبي كار مي‌كردند


يوسف عليخاني: هيچ‌وقت نشده زمان تنظيم خبري،‌ پياده كردن نوار مصاحبه‌اي،‌ نوشتن گزارشي يا ترجمه خبري،‌ از تكنيك‌هاي داستان‌نويسي استفاده كنم چنان كه هيچ‌وقت عكس اين هم اتفاق نيفتاده. زمان روزنامه‌نگاري، روزنامه‌نگاري كرده‌ام و زمان داستان‌نويسي،‌ داستان‌نويسي و زمان ترجمه،‌ ترجمه. به گمان من هر كدام از اين مقوله‌ها براي خود نثر خاص خود را دارند. شما نمي‌توانيد با نثر داستاني،‌ خبر بنويسيد. چنان كه زمان نوشتن هم نمي‌توانيد از آن نثر خشك ژورناليستي استفاده كنيد...ادامه

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نویسندگان روزنامه نگار یا روزنامه نگاران نویسنده؟
گابریل گارسیا مارکِز رمان‌نویس، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است... ادامه
اریک آرتور بلر با نام مستعار جورج اورول نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی بود... ادامه
ژان پل ســارتر در حـــوزه های گوناگون از نمایشنامه نویسی تا روزنامه نگاری و نقد ادبی فعالیت کرده ... ادامه
آلبر کامو گذشته از کار روزنامه نگاری در فرانسه به نوشتن داستان و نمایش دست زد ... ادامه
ارنست همینگوی از نویسندگان برجسته امریکایی خبرنگار گاهنامه استار بود... ادامه
ماریو بارگاس یوسا،‌ نویسنده معروف پرویی مدتی عنوان روزنامه نگار در بخش اسپانيايي خبرگزاري فرانس پرس مشغول به كارشد... ادامه
ژوزه ساراماگو، پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول شد... ادامه
اورهان پاموک نویسنده و رمان‌نویس اهل کشور ترکیه و برنده جایزه نوبل در رشته ادبیات علاوه ‌بر معماری دررشته روزنامه‌نگاری نیز مشغول به تحصیل شد... ادامه
درباره ادونيس، شاعر، مترجم ، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و متفکر حرف بسيار است ...ادامه
محمود درویش، شاعر برجسته عرب فعالیت خود را با روزنامه نگاری آغاز کرد... ادامه
اوریانا فالاچی، روزنامه نگار، نویسنده و مصاحبه گر سرشناس ایتالیایی درگذشت... ادامه
***
جلال آل احمد روزنامه‌نگار و داستان‌نویس ایرانی... ادامه
احمد شاملو شاعر، اديب، مترجم و روزنامه نگار ایرانی ... ادامه
مجله کارنامه با سردبیری هوشنگ گلشیری، نویسنده نامدار ایرانی، منتشر می شد... ادامه
عمران صلاحی، شاعر و نویسنده ‌ ی طنزپرداز و عضو کانون نویسندگان ایران بیش از چهل سال از عمر خود را وقف روزنامه نگاری، سرودن شعر و نقد و بررسی ادبیات کرد ... ادامه
***
عباس معروفی - نویسنده و سردبیر مجله توقیف شده گردون...ادامه
شهریار مندنی پور، نویسنده و روزنامه نگار سردبیر مجله عصر پنجشنبه است... ادامه
علی اصغر شیرزادی، نویسنده و روزنامه نگار، بازنشسته روزنامه اطلاعات و سردبیر مجله دوران است... ادامه
منصور کوشان،‌ نویسنده و روزنامه نگار،‌ سردبیر مجله توقیف شده تکاپو و آخرین سردبیر مجله آدینه بود... ادامه
امیرحسن چهلتن،‌ نویسنده مدتی سردبیر سایت سخن بود ... ادامه
فرخنده آقایی، نویسنده مدتی جزء شورای سردبیری و مدتی نیز سردبیر سایت سخن بود... ادامه
میترا الیاتی، نویسنده و مدیر مجله اینترنتی جن و پری
میترا داور، نویسنده و مدیر مجله اینترنتی مرور
محمد بهارلو، نویسنده و مدیر مجله اینترنتی دیباچه
منصور یاقوتی، نویسنده مسوول صفحات ادبی مجله ندای جامعه کرمانشاه ... اینجا
امین فقیری، نویسنده و روزنامه نگار روزنامه عصر شیراز... اینجا
جعفر مدرس صادقی، نویسنده و مطلب نویس روزنامه شرق... اینجا
جواد مجابی،‌ نویسنده و شاعر و مسوول صفحات ادبی روزنامه اطلاعات قبل از انقلاب... اینجا
مهناز کریمی، نویسنده و روزنامه نگار... اینجا
فرخنده حاجی زاده،‌ نویسنده و سردبیر مجله بایا.. اینجا
فتح الله بی نیاز، نویسنده و منتقد مطبوعاتی... اینجا
سید مهدی شجاعی، نویسنده و سردبیر مجلات مختلف از جمله نیستان... اینجا
محمد ایوبی،‌ نویسنده و سردبیر مجله اینترنتی خزه... اینجا
ساسان قهرمان، نویسنده و سردبیر مجله سپیدار... اینجا
رضا قاسمی، نویسنده، نمایشنامه نویس و مدیر مجله اینترنتی دوات... اینجا
محمد محمدعلی،‌ نویسنده و روزنامه نگار... اینجا
و نویسندگان و روزنامه نگاران نسل جدید: *حسین سناپور * حسین مرتضاییان آبکنار * رسول آباديان* پيمان اسماعيلي * حجت بداغي*احمد غلامی* رضا امیرخانی* آرزو خمسه کجوري*مصطفی رستگاری * مريم رئيس دانا * رضا زنگي آبادي * سپيده شاملو *مظاهر شهامت* حسن شهسواري * سجاد صاحبان زند * ليلا صادقي * علي‌اصغر عزتي پاك* بهناز عليپور گسکري * محسن فرجي* حسن فرهنگي * سيامك گلشيري * پاكسيما مجوز * مهسا محب علي * محمدحسين محمدي * كامران محمدي * حسن محمودي* عليرضا محمودي ايرانمهر* مصطفي مستور* يلدا معيري* شهريار وقفي پور* پيمان هوشمندزاده* مهدى يزدانى خرم* جابر تواضغي* مریم یوشی زاده و یوسف علیخانی
***
لطفا این لیست را کامل کنید
***
در همین رابطه
غزلداستان: ملاحظاتی درباب داستان نویسان روزنامه نگار... اینجا
گفتار سبز: شاعران روزنامه نگار را فراموش كرده ايد... اينجا
زیر درخت انجیر: نویسنده روزنامه نگار یا روزنامه نگار نویسنده؟...اینجا
***
سلسله گفتگوهاي خبرگزاري فارس با صاحبنظران دراين باره
بعضي نويسنده‌ها در مرحله روزنامه‌نگاري مي‌مانند
امين فقيري: روزنامه‌نگاري براي يك نويسنده مثل مشق و تمرين است، اما بعضي‌ها در مرحله تمرين مي‌مانند و نمي‌توانند رشد كنند
نثر روزنامه‌نگاري امروز كمكي به ادبيات فارسي نمي‌كند
محمد بهارلو: خصلت اصلي روزنامه‌نگاري معاصر ما نثر معيار است و نثر معيار نثر بي‌رنگ و بي‌طعمي است كه با نثر قصه خيلي فرق مي‌كند
توهم روزنامه‌نگاري امروز ايران كمكي به ادبيات نمي‌كند
رسول آباديان: متأسفانه روزنامه‌نگاري در ايران تا حدودي آميخته به نوعي توهم و خودبزرگ‌بيني است كه ناشي از عدم شناخت كافي از مقوله روزنامه‌ندارند
نويسندگان با روزنامه‌نگاري رؤياي نوشتن را فراموش مي‌كنند
حسين قندي: متأسفانه در ايران خيلي از كساني كه قريحه نويسندگي دارند رؤياي نوشتن و نويسندگي را طي كار روزنامه‌نگاري فراموش مي‌كنند
تأثير روزنامه‌نگاري بر داستان‌نويسي فارسي
محمدحسن شهسواري: اكثر نويسندگاني كه در قبل از انقلاب به كار روزنامه‌نگاري مشغول بوده‌اند، در يك نشريه‌ ادبي كار مي‌كردند
يوسف عليخاني: هيچ‌وقت نشده زمان تنظيم خبري،‌ پياده كردن نوار مصاحبه‌اي،‌ نوشتن گزارشي يا ترجمه خبري،‌ از تكنيك‌هاي داستان‌نويسي استفاده كنم چنان كه هيچ‌وقت عكس اين هم اتفاق نيفتاده. زمان روزنامه‌نگاري، روزنامه‌نگاري كرده‌ام و زمان داستان‌نويسي،‌ داستان‌نويسي و زمان ترجمه،‌ ترجمه. به گمان من هر كدام از اين مقوله‌ها براي خود نثر خاص خود را دارند. شما نمي‌توانيد با نثر داستاني،‌ خبر بنويسيد. چنان كه زمان نوشتن هم نمي‌توانيد از آن نثر خشك ژورناليستي استفاده كنيد...ادامه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اورهان پاموک، نویسنده پنجاه و چهار ساله ترک،‌ برنده جایزه نوبل ادبی 2006 شد
نمی دانم چرا ولی خوشحالم،‌ خوشحالم و جایزه گرفتن پاموک نوید خوبی می دهد که دیر نیست یکی از نویسندگان ایرانی هم به این زودی ها جایزه نوبل را از آن خودش بکند
شاید اگر آدونیس یا آسیه جبار این جایزه را می گرفتند اینقدر خوشحال نمی شدم که پاموک را خوشحال شده ام
نمی دانم چرا ولی خوشحالم، خوشحالم کسی این جایزه را گرفته که به ایران سفر کرده، اگرچه سرقرارش نماند تا دولت آبادی که رفته بود فرودگاه بدرقه اش،‌ او را ببیند
خوشحالم کسی این جایزه را گرفته که قزوین و اصفهان در آثارش جایگاه خاصی دارند

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
تا وقتي بيرون گود باشيد، تصورتان از مراحل انتشار كتاب، توزيع، تبليغ و جامعه كتاب خوان، در حد تصور باقي مي ماند و هرگز فراتر از آن پيش نمي رويد؛ چرا كه هرچه پيش برويد، بيش تر و بيش تر وارد دنيايي مي شويد كه با ذهن و تصور شما متفاوت است
بسياري فكر مي كنند چون نويسنده و مولف هستند، شان نويسندگي و تاليف به آن ها اجازه نمي دهد مانند يك روابط عمومي وارد عمل شوند و پس از انتشار كتاب شان، گام هاي موثري براي تبليغ آن بردارند. اگر شما از اين دسته هستيد، لطفا اين يادداشت را نخوانيد؛ چرا كه ممكن است نسبت به شان نويسندگي و تاليف صاحب اين نوشته، دچار ترديد شده و خداي ناخواسته به گناه غيبت گرفتار شويد
اما روايت كند يوسف عليخاني چنين كه: ... ادامه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سهم ايران از جايزه؛ جايزه نوبل كه هيچ
راستي تا يادم نرفته بگم آخر اين هفته يعني پنجشنبه برنده جايزه ادبي نوبل اعلام مي شه
هيچ به خبرهاي اين جايزه دقت كردين؟ هيچ متوجه شدين آدونيس شاعر و آسيه جبار نويسنده، هر دو عرب از كانديداهاي اين جايزه هستن؟
پاموك ترك را چطور؟ خبر دارين؟
هاروكي موراكامي ژاپني را چطور؟
مي دانين كه ماريو وارگاس يوسا پرويي، كورت ونه گات و جويس كرول اوتس آمريكايي و توماس ترانس ترومر سوئدي، شانس زيادي براي برنده شدن در جايزه ادبي نوبل امسال دارند؟
اين ها شايد زياد مهم نيست؟ مهم اين است كه به دوستان عرب ستيز و متنفر از ملخ خوران بياباني عرض شود هيچ دقت كرده ايد باز آن ها چند نفري را دارند بهشان بنازند و لااقل كانديدا مي شوند مثل همين آدونيس، ما چطور؟
ادبيات ايران و نويسندگان و شاعرانش چكار مي كتند؟
نكند شما هم معتقدين اين جايزه سياسي يه؟ نكنه اگه يوسا جايزه رو بگيره، مي شه از ياران آمريكاي جهانخوار؟ آدونيس چطور؟
يا نه معتقدين نويسندگان و شاعران فرهيخته و ادب و فرهنگ و زبان فارسي دوست ما هرگز براي جايزه نمي نويسند كه با گرفتن يا نگرفتنش شاد بشوند؟
در هر حال پنجشنبه هاي زيادي خواهد آمد و خواهد رفت و ما باز براي ترحيم رفتگان ادبي مان هم شده پاكتي خرما خيرات خواهيم كرد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
پنهان نمی کنم خوشحالی ام را
عزیز و نگار را كه بازخوانی می‌کردم اتاقم، یک سال، شده بود پر از نوار و نسخه های قدیمی ‌و پاره و پوره و بوی نم و کاغذ کاهی و رطوبت.‌ جالب این که زنم چیزی نمی‌گفت و من سیری ناپذیر دنبال یک خودخواهی بودم؛ این که چرا با این که الموتی هستم از این داستان بی خبر بودم؟ برای همین هم بود که آن چنان پیگیر و مداوم دنبالش را گرفتم. البته گاهی پیگیری،‌ خودش درهای تازه را باز می‌کند و یک زمان به خودت می‌آیی و می‌بینی که طالقان هستی، رشت هستی، تنکابن هستی، قزوین هستی و ... با راویان عزیز و نگار بسیار نشست و برخاست کردم
خوشبختانه كتاب، سرنوشت خوبي پيدا كرد و اگرچه از زمستان 82 اين كتاب تمام شده و نشر ققنوس از آن زمان قول تجديدچاپ داده و هنوز كه هنوز است خبري نيست
ادامه مطلب

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گزارش تصويري جلسه نقد تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران

بعد از شنيدن خبر درگذشت عمران صلاحي فكر كردم شايد جلسه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران زير نظر محمد هاشم اكبرياني كه قرار بود در كافه تيتر برگزار شود، به اين دليل برگزار نشود، زنگ زدم. گفتند به ياد عمران صلاحي كه يكي از كتاب هاي اين مجموعه درباره اوست و اين كه مدتي قبل ديدار عمران صلاحي در كافه تيتر برگزار شده، دوستدارانش در كافه جمع خواهند شد. رفتم، جلسه خوبي بود. علي دهباشي را براي اولين بار مي ديدم. همت اكبرياني را هميشه ستوده ام و دلم براي زوج كافه دار تنگ شده بود. البته مي دانستم محمد آقازاده را خواهم ديد، كسي كه نه سال از آخرين ديدار ما مي گذرد. رضا ولی زاده را مدتی بود ندیده بودم و دوستان دیگر را

ادامه مطلب

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
عمران صلاحي درگذشت
صبح زودتر آمده بودم تا پيش از اين كه مشغول كاربشوم، خبر بدهم امروز چهارمين سالگرد درگذشت احمد محمود است، از ديشب هم فكر كرده بودم چه بنويسم، مي خواست از تنها ديداري كه با او داشتم بنويسم، اما نمي دانم چرا نيم ساعت پاي مونيتور نشسته بودم و نوشتنم نمي آمد، تا اين كه اين اس ام اس لعنتي رسيد: عمران صلاحي درگذشت
فورا زنگ زدم به مصطفي خلجي كه خبررسان اصلي است. خبر شرق را هم او اس ام اس كرده بود. گفتم: دروغ نگو؟
گفت بخدا. گفت ديشب فوت كرده. گفت ساعت هشت تشييع مي شود. گفت از بيمارستان طوس. گفت نمي داند كجاست گفت اما صد و هيجده گفته حوالي تخت طاووس
باور كردني نيست. عمران صلاحي؟ سني نداشت؟

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
باغ هايي با قصه و زبان
مجموعه داستان "باغ هاي شني" نوشته حميدرضا نجفي را تازه تمام كردم. قبلا دو داستان از اين نويسنده خوانده بودم. يكي در كارگاه گلشيري و يكي در مجله ادبي قابيل وحتي مي دانستم بقيه داستان هاي مجموعه هم در حال و هواي اين داستان هاست و ادبيات خاصي دارد اما فرصت نكرده بودم بروم كتابش را بخرم تا ديروز كه از همين شهركتاب آرين خريدم. تمام ديروز مشغول خواندن اين كتاب بودم
داستان هاي"باغ هاي شني" نوشته حميدرضا نجفي، از آن دسته داستان هايي هستند كه به قول كورش اسدي هم زبان دارند و هم قصه
ادامه مطلب

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
من جايي پيغام نمي گذارم
اين روزها ايميل برايم زياد مي آيد چون وبلاگم "پيغام گير" ندارد. اصلي ترين بحث اين ايميل ها هم اين است كه تو با برداشتن پيغام گير يا به قول آن ها كامنت بي احترامي كرده اي به شعور خواننده ها و كساني كه دوست دارند درباره نوشته ها اظهار نظر كنند
همين جا عذر مي خواهم از تمام كساني كه گاه وسوسه مي شوند پيغام بگذارند اما با جاي خالي پيغام گير روبه رو مي شوند و مي بينند كه در آنجا فقط آدرس ايميل نوشته شده . خودم را جاي آن ها مي گذارم. من هم بودم ايميل نمي زدم
اما بياييم اندكي روراست باشيم. بياييم اندكي صحبت كنيم. چند وبلاگ نويس مي شناسيد كه با معضلي به نام كامنت هايي با نام مستعار و توهين و بي احترامي و ناسزا و ... روبه رو نشده باشند؟ اين كامنت ها را چه كساني مي گذارند؟
ادامه مطلب

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com