تادانه

فراخوان
کتاب اول «الموت» به زودی منتشر می شود.

از دوستانی که مطالبی اعم از مقاله، ترجمه، سفرنامه، یادداشت، داستان و شعر درباره الموت و دیلمستان دارند دعوت می شود آثار خود را به همراه بیوگرافی و عکس، برای نشر «آموت» ارسال کنند.

aamout@gmail.com
صندوق پستي تهران 459/14655
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
امروز روز تولد «حمیدرضا نجفی» است
حمیدرضا نجفی
متولد 6 آذر 1343 تهران

درباره این نویسنده
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به یاد مهدی سحابی
جامعة فرهنگي دانشجويان دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران عصر روز دو شنبه 2 آذرماه 1388 در مراسمي میزبان گروهي ازدوستداران مهدی سحابی بود. در این نشست علی دهباشی، بهرام دبیری، علي‌اصغر حداد، لی‌لی گلستان، دکترجواد مجابی و دكتر هادي سحابي سخنراني كردند و درخاتمه نیز فیلمی از زندگی سحابی به کارگردانی سهند ساعدی برای علاقه‌مندان به نمايش درآمد. گزارش کامل این نشست

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بدون شرح!
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
روز تولد «فریدون حیدری مُلک‌میان»
فريدون حيدري‌مُلك‌ميان
فریدون حیدری مُلک‌میان
متولد 3 آذر 1345 مُلک‌میان ِرودسر

درباره حیدری
اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
روز «ساعدی» و «آل‌احمد»
امروز دوم آذر است و دلم تنگ شده برای دوم آذر 1383 که از یک ماه قبلش، من و سیدمحسن بنی فاطمه در تدارک ویژه نامه‌ای برای غلامحسین ساعدی بودیم و با چه مکافاتی مطالب را من در تهران جمع کردم و او کارهای فنی‌اش را در کرمان انجام داد و سرانجام به دوم آذر رسیدیم و خوشحال بودیم که کم کاری نکرده‌ایم در بزرگداشت خالق «عزاداران بیل» و «واهمه‌های بی نام و نشان» و «ترس و لرز» و «گور و گهواره» و ... ویژه نامه غلامحسین ساعدی را منتشر کردیم؛ از آن جمع حالا «سعید موحدی» رفته پیش ساعدی. وقتی قزوین بودم و دانش آموز دبیرستان و تئاتر کار می کردم، دیوانه وار نمایشنامه‌های ساعدی را از کتابخانه شهدا گرفتیم و می‌خواندیم و از داستان‌نویس بودن او غافل بودیم حال آن که او همان اندازه که نمایشنامه‌نویس بزرگی است، داستان‌نویس قدر هم هست.
امروز دوم آذر است و دلم تنگ شده برای دوم آذر 1386 که در جام‌جم‌آنلاین کار می کردم و چقدر هم اینجا را دوست داشتم که آرامشی فراهم کرده بودم برای خودم طی چند سال و خدا ببخشد بر کسی که جام جم آنلاین را برهم زد. در همین جا بود که وقتی خبرهای روزانه را در سایت ها و روزنامه ها و مجلات عربی جستجو می کردم و ترجمه، با فراغ بال، می نشستم پای تادانه و به یاد خیلی از بزرگان ادبیات، ویژه نامه ای منتشر کردم که یکی اش جلال بود؛ به یاد جلال آل احمد. وقتی هنوز دانشجو نشده و به تهران نیامده بودم، هدایت و آل احمد و درویشیان و دولت آبادی، نهایت داستان‌نویسی بود برایمان که بعد با صادق چوبک و ابراهیم گلستان و هوشنگ گلشیری و دیگران آشنا شدم و دیدم دنیای داستان، دنیایی فراخ تر از آنی است که ما می پنداریم، هزارتویی با دنیاهای گوناگون.
برای من این دو نویسنده به یک اندازه بزرگند و عجیب این که دلمشغولی‌هایم دنباله هر دوی این هاست. هر دو داستان نویس هستند. هر دو گردآورنده فرهنگ مردم هستند. هر دو سرشان درد می کرد این طرف و آن طرف سرک بکشند و ...
به راستی اگر ساعدی فکر می کرد که نمایشنامه نویس و داستان‌نویس بزرگی است و پس کسرِ شان دارد برود دنبال فرهنگ مردم، آیا کتاب های بی نظیری در عرصه فرهنگ مردم مثل «ایلخچی» و «اهل هوا» و «خیاو» هرگز متولد می شدند؟
یا اگر جلال نرفته بود به روستای اجدادی اش در طالقان و مونوگرافی این روستا را ننوشته بود کتاب «اورازان» اصلا شکل می گرفت؟ یا «تات نشین های بلوک زهرا» و یا ...
کاش کمی، فقط کمی بلندنظر باشیم و یکی را به نفع دیگری مصادره نکنیم و در این روز، یاد هردوشان باشیم؛ غلامحسین ساعدی و جلال آل احمد.

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به ياد غلامحسين ساعدي

غلامحسين ساعدي
غلامحسين ساعدي
آمدن: 24 دی 1314 تبريز
رفتن: 2 آذر 1364 پاریس

ویژه‌نامه
مروری بر زندگی غلامحسین‌ساعدی
داستانی منتشرنشده از غلامحسین‌ساعدی
ساعدیِ شاعر
ساعدیِ نمایش‌نامه‌نویس
ساعدیِ مردم‌شناس
داستانی از علی‌مؤذنی
به‌بهانه‌ی ساعدی
یادی از عباس‌جلالی‌سوسن‌آبادی
تبعید خودخواسته
دالتونیسمِ تحمیلیِ‌ادبی
به‌کوشش: یوسف‌علیخانی، محسن‌بنی‌فاطمه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به ياد جلال آل احمد

جلال آل احمد
جلال آل احمد
آمدن: 2 آذر 1302 تهران
رفتن: 18 شهريور 1348 اسالم گيلان

جلال آل احمد ... اينجا
فهرست آثار جلال آل احمد ... اينجا
آئين‌نامه جايزه ادبي جلال آل احمد ... اينجا
زندگينامه از زبان خودش ... اينجا
داستان جشن فرخنده ... اينجا
ديد و باز ديد عيد ... اينجا
سنگي بر گوري ... اينجا
اورزان ... اينجا و اينجا
داستان های زنان ... اينجا
پنج نامه از جلال ... اينجا
ما همه كاره ايم ... اينجا
نوستالژي در آثار جلال ... اينجا
جلال آل احمد و نثر برون گرای فارسی ... اينجا
جلال آل احمد، گذار از سنت به تجدد ... اينجا
جمالزاده و آن جوان غضبناک ... اينجا
گفتگو با دستغيب درباره جلال ... اينجا
آل احمد به روايت ويكيپديا (فارسي-انگليسي-فرانسه-عربي) ... اينجا

همه چیز درباره جایزه ادبی جلال آل احمد ... اینجا

Labels: , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به یاد مهدی سحابی
با حضور:
دکتر جواد مجابی
لیلی گلستان
خشایار دیهیمی
علی دهباشی
علی اصغر حداد
بهرام دبیری
و نمایش فیلم مستندی از زندگی مهدی سحابی

دوشنبه دوم آذرماه 1388 ساعت 15
دانشگاه تهران. دانشکده ادبیات و علوم انسانی. تالار باستانی پاریزی

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
پریسا برازنده
متولد 1355 (تبريز)
ليسانس مترجمی كتبی زبان آلمانی
دانش آموخته ادبیات کودک و نوجوان
دانش آموخته ویراستاری
دانش آموخته هنر چهره پردازی (گریم)
مدیر اجرائی فصلنامه انشا و نویسندگی و سردبیر بخش کودک و نوجوان (آسمون ریسمون)
مدیر داخلی ماهنامه سروش کودکان
عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان

كتاب‌ها:
1- چهره‌پردازی برای سينما، تئاتر و تلويزيون، يوليوس هلميش، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1382ـ كتاب دانشگاهی
2- وفالی قادينلار( کودک‌ونوجوان)، مجموعه حكايت‌های آلمانی به دو زبان تركی آذربايجانی و فارسی، انتشارات ياران، تبريز، 1383
3- خداحافظ پدر(كودك‌ونوجوان)، ‌بريگيته ونينگر، انتشارات اميركبير ـ شكوفه، 1384
4- خواب‌آور تنها(کودک‌ونوجوان)، اودو وایگلت، منادی تربیت، 1384، چاپ دوم 1387
5- مجموعه ‌داستان‌های کوتاه برای بچه‌ها(مجموعه داستان كودك ‌و نوجوان)، انتشارات اميركبير ـ شكوفه، 1385
6- سحرلی اؤزوک(ترکی، شعر)(کودک و نوجوان) نظامی گنجوی، انتشارات یاران، تبریز، 1386
7- روزهای سپری شده(رمان)، گنجعلی صباحی، انتشارات اندیشه نو، 1386
8- سنگ تفکّر1(مجموعه داستان‌های فلسفی برای کودک‌ونوجوان)، استیجن موکارس، انتشارات دوایر،1386، چاپ دوم 1388
9- فیته، گوسفندی متفاوت (کودک‌ونوجوان)، میرآم کخ، انتشارات منادی تربیت1388
10- پدر، دختر و زندگی (نوجوان)، میشاییل دودک دِ ویت، انتشارات منادی تربیت1388
11- یه‌جوردیگه ( کودک‌ونوجوان)، کاترین‌ کیو، انتشارات منادی تربیت، 1388
12- شوخی‌های دریس (طنز)(کودک‌ونوجوان)، انشارات سروش، 1388
13- سنگ تفکر2 (مجموعه داستان های فلسفی برای کودک و نوجوان)، استیجن موکارس، انتشارات دوایر، زیر چاپ
14- اسکار و هُوو (جلد1)، تئو، انتشارات منادی تربیت،1387
15- اسکار و هُوو (جلد2)، دوستانی برای همیشه، تئو، انتشارات منادی تربیت،1387
16- افسانه ابیانه (1)، انتشارات منادی تربیت1388
17- افسانه ابیانه(2)، انتشارات منادی تربیت 1388
18- افسانۀ مار، برگرفته از مرزبان نامه، انتشارات منادی تربیت1388
19- تپه گؤز(تریلوژی)، انتشارات منادی تربیت1388
20- افسانۀ فلک الافلاک، انتشارات منادی تربیت1388
21- همه چیز آن بالا نوشته می شود!، تصویرگر: ندا پویا، انتشارات منادی تربیت 1388
22- کارت- کتاب- بازی(جلد1 کامپیوتر)، انتشارات منادی تربیت1388- زیر چاپ

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
امروز روز تولد «ع.‌ا شيرزادي‌» است
علي‌اصغر شيرزادي‌
متولد 28 آبان 1323 شیراز

درباره شیرزادی
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
خداحافظ آقا سحابی!

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
انسان شناسیِ مرگ
تدفین و عزاداري ها و حتی گورستان ها در سراسر ايران دارای شكل هاي متنوع اند : از خراشيدن صورت نزد زنان ايلياتي تا سينه زني ورسم غذادادن ومهمانی در شهر هاي بزرگ و مراسم و يادمان هايی چون نهادن "شير سنگي بر گور پهلوانان" مراسم تشییع وتدفین جنازه خلیفه نامی وکهن سال ارامنه تبریز عالیجناب نرسیس ملیک تانکیان درشهریور1327( ساخته باغداساریان ؛ واهان طربانچیان و سیمیک کنستانتین1328) همچنین حمل جنازه رضا شاه روی توپ در سال 1329 از قدیمی ترین تصاویر موجود است و اشاره می کنم به مراسم ختم حضرت آیت الله بروجردی 25/1/1340 که در صحن حضرت معصومه شروع می شود ( فیلمبرداران پرتو - زین العابدین زاده ). و فیلم سفر وصل ( منوچهر حقانی پرست – 1367 برای وزارت ارشاد اسلامی از تشییع امام خمینی_ ره) شب با صدای استغاثه و امن یجیب المستر اذا دعا ویکشف السوء شروع می شود .
در فیلم از پس برقع (مهرداد اسکویی) هنگام تدفین زن در شب ،روی گور پارچه می کشند . مهرداد اسکویی بمن گفت که چندان مجاز به فیلمبرداری نبودم . در فيلم معافيه ، ايل بختياري را در مراسم تعزيت مي بينيم . معافيه ،جايگاهي است كه براي متوفي مي سازند ، تفنگ اش را به آن تكيه مي دهند و عزاداران ، زاری کنان خود را مي رسانند .
در دهكده هاي مهتاب كارگردان موسي جابري (1376 ـ1380 گروه اجتماعي شبكه سوم) شاهد تلاش زندگان براي تجليل از مردگان خود و جستجويي تاريخي روي سنگ هاي قبر و نقش هاي آن هستیم . فیلم جدا از توضيح نقش اسب و شير ،به جستجوي عينيت اصلِ روبرويي، نيمرخ و تمام رخ در حجاري هاي ايراني می پردازد. در مردمان باد و گوسفندان بايد زنده بمانند ساختة آنتوني هاوارث ( 1976 ) شاهد نقش پر قدرت كلانتر( جعفر قلي خان رستمي نمايندة خان با صداي جيمز ميسون) در زندگي عشاير طايفة بابادي از دوركي باب هفت لنگ بختياري، هستيم .در خان گزيده هاي سید مرتضي آويني (1359 )شاهديم كه منطقه ، صحنة جنگ است و ايلياتي هاي مسلسل بدست عليه خان شعار مي دهند .سال 1383دو قطعه فيلم را دیدم كه از مراسم تشييع و شب چهلم جعفرقلي خان رستمي در منطقه گرفته شده بود و دهها نفر نمايندگان طوايف ديگر ، دستجمعي پيش مي آمدند و در رثايش شليك مي كردند ( مراسم چهلم به صورت فيلم خبري توسط يكي از دانشجويان دانشكده سوره اصفهان گرفته شده بود و ايشان به من گفت كه مراسم تشييع جنازه نيز توسط يكي از نزدیکان تصوير برداري ويديويي شده است .) ... ادامه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گام محال
(مجموعه داستان)
سروش رهگذر

نشر افراز
85 صفحه
2000 تومان
1000 نسخه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
هفته كتاب در «فرهنگسراي آي‌تي»
بزرگترين خوشحالي ام پريروز اين بود كه در جلسه‌اي شركت داشتم كه مردم در آن حاضر بودند. باور كنيد خسته شده‌ام از حضور در جلسات ادبي و كتابي كه فقط خودمان و خودمان حاضرانش هستيم. تا كي بايد از مردم دور باشيم؟

پريروز (يكشنبه 24 آبان 88) فرهنگسراي آي‌تي مراسمي داشت در تقدير از برندگان جايزه «دل‌نوشته‌هاي شهروند كوچك» كه مناسبتي هم پيدا كرده‌بود با هفته كتاب و بعد هم نقد و بررسي «اژدهاكشان» كه عملا تلاش كردم درباره اين كتاب حرف نزنم كه ترديد نداشتم هيچ كدام از شركت‌كننده‌ها در جلسه، نخوانده‌بودندش.

براي همين برعكس «علي‌الله سليمي» كه تلاش داشت درباره اژدهاكشان حرف بزند، از همه چي حرف زدم جز نوشتن.

وقتی مجری جلسه از من خواست تا توصیه‌ای به نوقلمان داشته باشم که چطور نویسنده بشوند و خودم چطور شدم، بدون لحظه‌ای مکث، خطاب به پدر و مادرهای شرکت‌کننده‌های زیر 18 سال که حاضران جلسه بودند، گفتم: خواهش می‌کنم!‌ خواهش می‌کنم! خواهش می‌کنم برای بچه‌های‌تان تا می‌توانید بازی کامپیوتری بخرید و فیلم‌های انیمیشن و اگر ماهواره ندارید، برایشان بخرید و دست‌شان را باز بگذارید برای لذت بردن از زندگی. خواهش می‌کنم!‌ خواهش می‌کنم و خواهش می‌کنم برایشان کتاب نخرید و اگر دستشان به نوشتن رفت، بزنید دستشان را قلم کنید. خواهش می‌کنم نگذارید کلمه‌ای بنویسند و نگذارید بنویسند و نگذارید بنویسند!

عكس‌هاي اين جلسه را مي‌بينيد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
عباث جعفری در شب نیکول فریدنی

محمود دولت آبادی در مراسم نکوداشت عباث جعفری

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
«عباث» به روایت «محمود دولت آبادی»
«محمود دولت آبادی» که در این مراسم شرکت داشت در باره عباث جعفری گفت: من عباث جعفری را پانزده سال پیش شناختم. وقتی او را دیدم به‌نظرم رسید که او یک انرژی پرتاب شده به جهان است. هر وقت هم‌دیگر را می‌دیدیم می‌گفت باید با هم یک‌بار به کویر برویم؛ من فکر کرده بودم ممکن است او در کویر گم بشود ولی فکر نمی‌کردم در رودخانه گم شود.
نکته‌ای که برای خودم جالب هست این‌که من دوتا عباث جعفری دارم و این‌بار هم به‌جای این‌که به آن عباس زنگ بزنم؛ به این عباث زدم. وقتی زنگ زدم عباث گفت: باز اشتباه کِردی؟ گفتم ئه، عباث باز هم تویی!؟ گفت: ها. گفتم کجایی؟ گفت مُو تو کوه‌هایُم. من فکر کردم در کوه‌های خودمان(در ایران) است؛ دو روز بعد فهمیدم او در کوه‌های «هندوکش» بوده.
وقتی که خبر گم شدن او را شنیدم حیرت کردم و خیلی برایم عجیب بود که عباث زمانی گم شد که جوانان دیگری از ما در این مملکت و در این شهر گم شدند. من نتوانستم آن‌چه را که رخ داد به زبان بیاورم یا بنویسم؛ برای این‌که وقتی اندوه از حد می‌گذرد دیگر هیچ هنرمندی نمی‌تواند اثری خلق کند؛ البته من به عنوان هنرجو این‌را می‌گویم.
به نظرم رسید که برای خودم تلفیقی داشته باشم از گم شدن عباث و آن دیگرانی که فرزندان همین مردمان ما بودند. این‌قدر من اندوهگین شدم که بچه‌های مردم این مملکت، یکی در این لباس؛ دیگری در لباسی دیگر و آن رفتارهایی که با جوانان شد. هم اندوهگین شدم و هم به‌شدت شرم‌سار! بنابر این چنین نوشتم:
این‌جا، تگرگ نبارد خوب است
این‌جا، تگرگِِ مرگ نبارد خوب است
من ساده بوده‌ام
من ساده بوده‌ام و جوان
من ساده بوده‌ام از همان آغاز
این‌را چگونه بگویم؟
من ایرج‌ام، سیاووش و سهراب‌ام

به نقل از رادیو زمانه

چند لینک درباره ناپدید شدن عباث جعفری در نپال:
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
در رثاي سهراب دهخدا | علي دهباشي
سهراب دهخدا نام مستعار مهدي سحابي بود كه يكي دو كتاب و چندين مقاله را با همين نام مستعار به چاپ رساند.

اگر از آناني كه او را ديده بودند، از حد يكي دو جلسه تا دوستان ديرينش، بپرسيد آيا هرگز تصوري از خاموشي او به ذهنشان متبادر شده باشد؟ پاسخ همگي بلااستثنا منفي است. آن چنان بود كه جز زندگي هيچ تصوري از او نمي ‌شد داشت. مردي كه همواره خدنگ مي‌ ايستاد و محكم گام برمي داشت كه حاكي از سلامت جسمي او بود. اگر گاهي از دور و نزديك، از كسي كه او را نمي شناخت، مي پرسيدي چه كسي را ماند؟ قطعاٌ مي شنيدي كه او را ورزشكاري مي دانست كه با متانت و اطمينان گام برمي دارد. هرگز كسي ناليدن او را نشنيد، نه از روزگار و نه از چيزي ديگر و نه از شخصي. اگر درد و غصه داشت ،كه حتماٌ داشت، آنقدر بزرگ بود كه در چشمان هشيار و مهربانش عميق كه مي شدي شايد آن را حس مي كردي. درد او به نگاه عميقي بدل مي شد كه او را هر روز از بطن سياست زده و روزآمد ما قلم بدستان دورتر مي كرد. او راه حل را بسي پيچيده تر و در عين حال ساده تر مي دانست. به اين نتيجه رسيده بود كه قبل از هر كار و هر حرف و سخني « هر كس هر كاري كه در دست دارد درست انجام بدهد.» و خودش نمونه اين رفتار بود و هميشه اينطور بوده است.

به گذشته برگرديم. در كار روزنامه نگاريش كه در زندگي او دوره اي است خاص، آنها كه با او كار كردند و همكار او بودند بايد بيايند بگويند و بنويسند كه چگونه بود. بر اساس آنچه از اين دوره از زندگي او باقي مانده، در اينجا فقط بارزترينش را يادآوري مي كنم. نشرية « پيروزي» يكي از اين كارها بود كه گرچه عمر اين نشريه كوتاه بود اما همان چند شماره را كه تورقي كنيد سراسر انتظام و كار حرفه اي حاكم بر تك تك مقالات و تحليل ها را مي بينيد. و پس از گذشت بيش از دو دهه خواندني است.

در يك دوره ناگهان صحنه عمل اجتماعي را براي هميشه ترك كرد. با آن صداقت و آن درك سرشار و واقع بيني ديگر صحنه را جاي بازي نمي ديد. شانه هايش طاقت نياورد. راه را به تنهايي در كاري ديگر ديد. مدتي از او خبري نبود. اما كارها يكي پس از ديگري مي آمد. سراغ دشوارترين رفت : « پروست» روزي به دوستي گفتم كافي است يكبار از روي ترجمه اين رمان عظيم بنويسي ديگر مچ دست و انگشت برايت باقي نمي ماند، چه رسد به آنكه به دنياي گسترده و سيلان ذهني مهمترين نويسنده فرانسه و قرن گذشته قدم بگذاري. سحابي اين كار را كرد و سربلند بيرون آمد. سالها رفقا سكوت كردند و نكوهش كردند كه چرا پس از ترجمة فاديف سراغ اين « پس مانده منحط بورژوازي» رفتي. فاصلة چاپ اول تا دوم رمان نشان مي دهد كه هنوز جامعه فرهنگي از تسلط ايدئولوژي به در نيامده. اما بتدريج حركت خواندن ادبيات جهان و گشودن درهاي ديگر به ذهن و روان كارش را مي كند. دهها مترجم نمونه هايي از آثار درخشان ادبيات جهان را از ناباكوف تا يوسا ترجمه كردند و بحث درباره پروست آغاز شد و كوله بار سنگين سحابي حركت ادبي را آغاز كرد و از پي هم به تجديد چاپ رسيد. آنچه كه او سال هاي بعد انجام داد هر كدام درخشان تر از ديگري بود. او كه به زبان ايتاليايي نيز همچون فرانسوي مسلط بود آثار از آن دنيا را ارمغان آورد. ديگر او بود و تصميمي كه گرفته بود. لحظه اي را به بطالت نمي گذراند. همچنان همچون سال هاي گذشته محكم و استوار راه مي رفت و سنجيده و كوتاه سخن مي گفت.

ما به عنوان « كلك» و بعد « بخارا» مورد توجهش بوديم. حسن ظن او به ما اعتماد و اعتبار مي داد. در كار شب لويي فردينان سلين و ويژه نامه اي كه درآورديم ، بي دريع كمك و سرپرستي مان كرد. هرچند سال ها بود كه ديگر سخنراني نمي كرد و در جمع حاضر نمي شد در مراسم « شب سلين » آمد و با علاقه و خطاب به دوستداران سلين سخن گفت كه چاپ كرديم. بعدها در كار ويژه نامه پروست و بعد كالوينو و بعدتر موراويا. آدمي كه به عقيده بعضي سخت مي نمود و غير قابل دسترس براي آنچه كه حقيقتي مي يافت دريغ نمي كرد. اي كاش مجال بود تا خاطراتي را كه از او دارم مي گفتم تا از خلال آن رفتار و سلوك مردي همچون سحابي بيشتر به تصوير درمي آمد.

در راه اوتاوا به مونترال خبر را شنيدم. گفتم هر كه خبر را داده اشتباهي در كارش پيش آمده. شايد خبر ترجمه كتابي با عنوان « مرگ » را از سحابي قاطي كرده اند و به همراهان گفتم كه از اين گونه تخليط ها بارها شده. آرام شدند و آرام شدم. اما ته دلم چيزي باقي ماند كه رهايم نكرد. و مدام به خودم پاسخ مي دادم كه نه خبر درست نيست. مردي با آن سلامت و صلابت رفتني نبود. اما بزرگا مردا از ميان ما رفت. چگونه باور كنيم؟ پس بايد گفت دست تقدير اين بار از آستين درآمد و مردي را از ما گرفت كه واقعاٌ فقدانش جبران ناشدني است.

اين عكسي را كه ملاحظه مي كنيد يادگار ديدار او از دفتر بخاراست، كه دوست جوان و هنرمندم، كامبيز شافعي آن را گرفت، كه حالا ديگر آن دفتر هم نيست.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بهرام حیدری

درباره بهرام حیدری
اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا

بهرام حيدري در داستانهاي خود بيشتر به زندگي ايل نشينان بختياري پرداخته و داستانهاي او از فرهنگ عامه و فلكلور بختياري مايه گرفته اند. مجموعه داستانهاي «به خدا كه مي كشم هر كس كه كشتم» (1356)، «لالي» (1358) و «زنده پاها و مرده پاها» (1358) از آثار اوست كه در آنها به دنبال جستجوي فرهنگ و گذشته ايل است.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
«علي دهباشي» از زبان «دکتر باطنی»
سخنراني علي دهباشي دربارة « كتاب و كتابخواني در ايران معاصر» بنا به دعوت Iranian Association of the University of Toronto در شامگاه ششم نوامبر 2009 ( پانزدهم آبان 1388) انجام شد. پيش از آنكه سردبير بخارا سخن بگويد، دكتر محمد رضا باطني در جايگاه قرار گرفت و علي دهباشي را اين چنين معرفي كرد:

« معرفي آقاي دهباشي كار مشكلي است و اين اشكال از يك طرف ناشي از تنوع كارهايي است كه علي دهباشي انجام داده و مي‌دهد و از طرف ديگر به علت جنبه‌هاي متنوع شخصيت اوست.

آقاي دهباشي دانش‌آموز دابستان بامشاد و دبيرستان دكتر خانعلي بوده و ادامة آموزش خود را در زمينة زبان و ادبيات فارسي زير نظر استاداني چون دكتر غلامحسين يوسفي، دكتر عبدالحسين زرين كوب، دكتر جلال خالقي مطلق و انجوي شيرازي ادامه داده است.

به گفتة خودش از زماني كه خود را شناخته لاي كتاب و مجله بزرگ شده است. نخستين بار در حدود 25 سال پيش در دفتر مجلة آدينه با او آشنا شدم. آقاي دهباشي در دفتر مجلة آدينه كار مي‌كرد و من براي دادن مقاله و غلط‌گيري به دفتر مجله مي‌رفتم. يك روز در ضمن صحبت گفت : " به زودي مي‌خواهم دست به كاري بزنم." امروز مي‌فهمم كاري كه مي‌خواست به آن دست بزند چه بود. او مي‌خواست نام خود را به عنوان يك ايران‌شناس درجه يك، يك ژورناليست طراز اول، يك چهرة ماندگار در زبان و ادب فارسي و يك كارشناس بي‌نظير در علم رجال در تاريخ ايران به ثبت برساند. و شما قول من را بپذيريد كه علي دهباشي در همة اين زمينه‌ها كامياب بوده است.

آقاي دهباشي طي يازده‌سال هفتاد و يك شماره از مجلة بخارا را منتشر كرده است. هر يك از شماره‌هاي بخارا گنجينه‌اي است از مقاله‌هاي فلسفي، ايران‌شناسي، شعر، گزارش و ديگر چيزهايي كه هر علاقه‌مند به زبان و ادبيات و فرهنگ را سرشار مي‌سازد.

آقاي دهباشي پيش از بخارا، هفت سال سردبير مجلة "كلك " بود. نام دهباشي پشت جلد بيش از شصت كتاب به عنوان مؤلف، مصحح و گردآورنده ديده مي‌شود. دهباشي براي بسياري از رفتگان يادنامه منتشر كرده و براي بسياري از زندگان جشن‌نامه تدارك ديده و براي بسياري از چهره‌ها شب‌هاي خاص تجليل ترتيب داده است.

آقاي دهباشي برنامه‌ريز(Organizer) است. درجه يك. شخصي است آرام، دلنشين و خوش صحبت. شخصيتي قوي دارد كه به او "نه" نمي‌توان گفت.

آنچه بيش از هر چيزي علي دهباشي را براي من بزرگ مي‌كند اين است كه او تجسم استقامت، تلاش، بردباري، اميد و اراده است. علي دهباشي مردي است فرهيخته كه همة ايرانيان فرهنگ دوست وامدار تلاش‌هاي شبانه‌روزي او هستند. درود بر علي دهباشي.»

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com