خرید تلفنی کتاب
66496923
66499105
09360355401
ارسال رایگان/ سراسر ایران
توضیحات بیشتر در اینجا
هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
آن اوایل مخصوصا اینطوری بود. طرف تا زنگ میزد یا به #دفتر_نشر_آموت میآمد، جوری خطابم قرار میداد که نزدیک بود توهم بزنم. جوری استاد استاد میکرد که داشت باورم میشد که بهترین نویسندهی دنیا هستم. بهترین ناشر دنیا هستم. بهترین جنتلمن دنیا هستم و ووو
بعد به هر دلیلی کتاب طرف توی کارشناسی نشر، رد میشد، تا مدتها امان نداشتم از طرف. میشدم بدترین نویسندهی دنیا. میشدم آشغالترین ناشر دنیا. میشدم نفهمترین آدم دنیا.
حتی گاهی میشد که کتاب طرف توی کارشناسی نشر، امتیاز میآورد و میرفت ارشاد و به هر دلیلی آنجا گیر میکرد. دوباره این فحش و فضیحت را داشتیم و هرچه میگفتیم بابا! دست ما نیست. تلفن را که رها میکردند، با پیامک توهینهایشان ادامه پیدا میکرد.
حتی گاهی آثارشان نظر کارشناسی نشر را به دست میآوردند و میرفتند و هفتخوان اداره کتاب را هم رد میکردند و منتشر میشدند. از بخت بد ما، کتاب، فروش نمیرفت. انواع فحشها و توهینها و تخریبها و ... گویی چارهای نبود به شنیدن و درد کشیدنشان.
خیلی وقتها فکر میکردم این ماجرا فقط شامل حال #نشر_آموت و من بیچاره است یا در همهی نشرها همین وضعیت برقرار است؟ که گذر زمان، مخصوصا در شش سال گذشته که کاری به مرحلهی انتخاب آثار ندارم، نشانام داد این هست، اما چون در دسترس هستم و هیچ مانعی نیست و خودم تلفنها را جواب میدهم، تیرشان مستقیم میخورد.
امروز سینهام درد میکرد و خواب بیدار توی رختخواب نشسته بودم. تلفن که زنگ زد، برای اینکه بیادبی نشود، سینهای صاف کردم و بعد گفتم «سلام. در خدمتم.»
طرف گفت «استاد سلام. از خواندن #خاما بسیار لذت بردم. کاش همهی ناشران مثل شما باشند و کتابها را خوب معرفی کنند.»
گفتم «نظر لطف شماست. در خدمتم.»
گفت «یک #مجموعه_داستان دارم و دوست دارم در #نشرآموت منتشر شود.»
همان اول جملهاش باید میگفتم اما ماندم که حرفش تمام شود. بعدش گفتم «متاسفانه سالهاست پذیرش نداریم.»
یکباره آن آدم مودب، چنگال کشید که «پس اون #محمدعلی_علومی ها و #فریبا_کلهر ها و #رضا_جولایی ها و #یوسف_علیخانی ها و #بیژن_بیجاری ها چیه توی نشر دریپیتتون چاپ کردید؟»
گفتم «شما خودتون رو در حد این آدمها میدانید؟»
گفت «الحق که کاسب هستین. شماها رو چه به فرهنگ!»
و بعد گوشی را کوبید.
اوایل نشر وقتی کسی بهم میگفت #کاسب دلخور میشدم اما نمیدانم چرا امروز اصلا ناراحت نشدم.
به نظر شما چرا #نشر نوعی کاسبی است؟