تادانه

روایت وداع با عبدالرحمان عمادی، پژوهشگر و ایران پژوه تازه درگذشته
روزنامه ایران:  سوم خرداد ۱۳۸۱ با تلفن دوست خوبم «محسن فرجی» از خواب پریدم. مختصر و گریان گفت «ساعد، بیمارستان مهراد است.» و نفهمیدم چطوری خودم را به بیمارستان مهراد در خیابان مطهری رساندم و دیدم که حسین رحمانی و دکتر سعید فارسی و محسن فرجی، هر سه تا در خود فرو رفتند و گریه دارد آنها را می خورد. محسن تا مرا دید، دوید و بغلم کرد و سرش را گذاشت روی سینه ام و بلند گفت «ساعد رفت یوسف. ساعد رفت. دیگر ساعد فارسی نداریم.» و گریه امانش نداد.
همان غروبش با خودرو حسین رحمانی راهی رحیم آباد رودسر شدیم؛ من و محسن فرجی و رضا هدایت و شهرام غلامپور. شب را در قزوین ماندیم و صبح به رحیم آباد رسیدیم که همزمان با ما (پیش و پس) دوستان دیگر این نقاش، شاعر و این نویسنده و این استاد دانشگاه و متفکر از قزوین و تهران رسیده بودند و مراسم تشییع پیکرش با سوز و گداز برگزار شد. بعد هم تا مدتی یادداشت های احساسی و هیجانی در روزنامه ها و مجلات می نوشتیم که چکار کنیم با ماترک استاد و هر کسی چیزی می گفت. یکی می گفت من پیگیر نقاشی هایش می شوم. یکی می گفت شعرهایش را جمع می کنم. یکی می گفت داستانک هایش را جمع می کنم و یکی می گفت نظرات درباره او را جمع می کنم و... از آن تاریخ تا امروز که هفده سال می گذرد تنها یک فیلم مستند درباره ساعد فارسی دیدیم و گمان نکنم خیلی های ما (شاگردان و دوستان و خانواده اش) از روز تشییع تا امروز حتی سری به گورستان شاعرانه رحیم آباد زده باشیم.
ادامه مطلب را بخوانید

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com