خرید تلفنی کتاب
66496923
66499105
09360355401
ارسال رایگان/ سراسر ایران
توضیحات بیشتر در اینجا
هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
پنج سال از درگيریام با وبلاگ و اينترنت گذشت. نميدونم خوب بوده يا نه. براي خودم يا براي ديگران. به هرحال بوده. آرشيوم رو كه نگاه كردم دلم گرفت. گاهي خنديدم. گاهی گریه کردم. گاهي پز دادم و گاهي ... ديدم چقدر خالي شدهام و گاهي ...
توي همين مدت "عزيز و نگار" و "قدمبخير مادربزرگ من بود" و ""ابن بطوطه" منتشر شدن و "اژدهاكشان"و "قصههاي رودبار و الموت"و "به دنبال حسن صباح"و ... بقيه كارا رو آماده كردم.
خيلي وقتها مدعي شدم اينترنت منو از كار و زندگي انداخته كه چرند گفتم. يه جور زنگ تفريح بوده برام و البته زنگ تفريح جدي كه از توش خوشبختانه يه چي مثل قابيل و يه چي مثل همين تادانه مونده .
امروز داشتم به لینکدونی تادانه و دوستان که به تادانه لینک دادهاند نگاه میکردم. جالب بود دوستان زیادی هستند که هرگز همدیگر را ندیدهایم. دیدم بعضی از دوستان اینترنتی در لینکدونی وبلاگهایشان به جای "تادانه" نوشتهاند "یوسف علیخانی". حالم گرفته شد و برای بعضیشان هم ایمیل زدم که لطفا " اگر برايتان زحمتي نيست اسم من را در لينكدوني وبلاگتان از "يوسف عليخاني" به "تادانه" تغيير دهيد".
راستي ديدم توي اين پنج سال، چند بار با خبر و بي خبر گذاشتم و رفتم و نبودم چند صباحي و باز برگشتم.
ديگه از دير به دنيا اومدنش نگران شدم. حالت تهوع گرفتم از بس منتظر موندم. حالم اصلا خوب نيست. گاهي سراغم بياييد اينجا.
Labels: yaddasht
Labels: yaddasht
مرگ سعيد باعث شد لااقل به خودم بيايم كه هي! بعيد نيست بعدي تو باشي ها...
مرگ سعيد باعث شد لااقل ديگر تادانه را به روز نكنم و بنشينم توي اتاقم.
مرگ سعيد باعث شد افت فشار پيدا كنم و بروم زير سرم اما اين باعث شد تا از خودم متنفر بشوم كه چرا اين همه كارهايم عقب مانده است و كز كنم توي اتاقي كه چند ماهي است فقط چهارده كارتن بازنشده كتاب تويش هست و يك گبه وسط اتاق و ميز پر از گرد و خاك.
مرگ سعيد باعث شد ياد حرف هايش بيفتم كه هي! اين لامصب رو تموم كن! تو كه نمي خواي مردم شناس باشي. بسه ديگه نوشتن از الموت و گردآوري قصه مردمش. تمومش كن!
مرگ سعيد باعث شد بعد از چند ماه نمونه خواني جلد دوم قصه هاي مردم رودبار و الموت را تمام كنم.
مرگ سعيد خيلي چيزها برايم آورده. سعيد! بعيد نيست بعدي من باشم ها. يادت مي آيد ديشب توي خواب، چي بهم گفتي؟
ديشب سعيد پرسيد پس اين "اژدهاكشان" رو كي مي فرستي براي من؟ مي خواستم روي "قدم بخير" نقدي بنويسم كه ديدم كار جديدت دارد درمي آيد و گذاشتم روي دوتاشون با هم يه چيزي بنويسم.
گفتم: رفته ليتوگرافي. دارم روي مجموعه سومم كار مي كنم.
گفت: گردآوري قصه هاي مردم رو ول كن. بچسب به نوشتن. گردآوري قصه هاي مردم توي ايران مثل كارگري ساختمان مي ماند و بردن مصالح دم ساختمان نيمه كاره. كسي نيست ساختمان را بسازد. تو چرا شدي كارگر مصالح بر؟
گفتم: نوشته ناتمام زياد دارم.
گفت: بچسب به نوشتن. ول كن عكاسي و وبلاگ بازي و ...
حرفش را بريدم و گفتم: ... روزنامه نگاري و ...
گفت: نه. اون كه منبع درآمدت هست. از ما گفتن. دو روز ديگه نگي سعيد نيومد به خوابم و اين ها رو نگفت ها!
رفتم بگم نه كه نمي دانم سرم خورد به كجاي اين مبل لعنتي كه كنارش خوابيده بودم و سعيد رفت. مثل داستان هاي كليشه اي من هم از خواب پريدم و حالا نمي دانم چرا با ديدن عكس اين پيرزن فلسطيني و واويلاي "يا وطن!" اش، ياد سعيد موحدي افتادم و خواب ديشب. مهم نيست. افتادم ديگه.
Labels: yaddasht
Labels: reza-hedayat
Labels: reza-hedayat