تادانه

تحلیل گفتمان - تاملي زبانشناختي
http://aamout.persiangig.com/ezdehakoshan-5.jpg 
هادي خورشاهيان: «قدم بخیر مادر بزرگ من بود»، «اژدهاکشان» و «عروس بید» سه مجموعه داستان نویسنده‌ی بومی‌نویس عصر ما، «یوسف علیخانی» است. قریب به چهل داستان کوتاه چاپ شده در این سه مجموعه، نشان می‌دهد «یوسف علیخانی» به طور جدی به روستاها، افسانه‌ها، باورها، آیین‌ها و به طور کلی مجموعه‌ی سنت‌های ما توجه کرده است. در این میان «اژدها کشان» بیش از آن دو مجموعه‌ی دیگر مورد استقبال منتقدان و داوران و پس از آن خوانندگان قرار گرفت و ما را واداشت که در این مختصر، به پانزده داستان کوتاه این مجموعه نگاه جدی‌تر بیندازیم.
تحلیل گفتمان (discourse analysis) که در ایران بیش‌تر با نام «میشل فوکو» اندیشمند و فیلسوف فرانسوی گره خورده است، از رشته های جدید علوم انسانی است. قرار است در این نقد، با تکیه بر تحلیل گفتمان در حوزه‌ی زبان و زبان شناسی به سراغ داستان‌های «یوسف علیخانی» برویم و ببینیم زبان شناسی و ادبیات چقدر می توانند در کنار هم در مسیر لذت‌بخش کشف پیش بروند. ادبیات به خودی خود کشف است و تحلیل گفتمان كه بر پایه‌ی زبان و زبان شناسی است؛ می‌خواهد به کشف این راز بپردازد، و کشف الاسرار لذت بخش‌ترین کشف‌هاست.
به طور بدیهی در تحلیل گفتمان «اژدها کشان» یا اژدهاکشان تحلیل گفتمان، از کلیات به سراغ جزییات می‌رویم و سعی‌مان برآن خواهد بود به اجمال به تمامی مباحث مهم مطرح شده در این حوزه بپردازیم.
در تحلیل گفتمان یک متن که در این جا در قالب داستان به وقوع پیوسته است به مسایل قابل توجه بسیاری باید توجه کرد که بی‌توجهی به هر یک از آن‌ها، ما را از تحلیل درست، فرسنگ‌ها دور خواهد کرد. در آغاز باید به متنی که قرار است آن را تحلیل کنیم اشراف داشته باشیم و بدون اطلاع داشتن از معیارهای خوانش یک داستان نمی توانیم به تحلیل آن بپردازیم. از دیگر سو آگاهی داشتن از معیارهای تحلیل گفتمان نیز، کفه‌ی ديگر ترازوست که باعث خواهد شد، تحلیل گفتمان ما از حداقل‌ها برخوردار باشد.
ابتدا به چند مؤلفه برای تحلیل متن اشاره‌ای می‌کنیم و سپس در باره‌ی پیوند این مؤلفه ‌ها با داستان‌های «اژدهاکشان» بیش‌تر سخن می‌گوییم. در تحلیل گفتمان این داستان ها به طور طبیعی، هم به متن نوشته‌ شده‌ی نویسنده اشاره می‌کنیم، هم به دیالوگ‌هایی که از زبان شخصیت‌های داستان در «اژدهاکشان» اتفاق می‌افتد.
در تحلیل یک متن نویسنده و گیرنده هر دو مهم هستند. در داستان‌های «اژدهاکشان» برخی بخش‌ها را نویسنده روایت می‌کند و برخی بخش‌ها توسط شخصیت‌های داستان بیان می‌شود، که برای هر دو بخش ضروری به نظر می‌رسد.
در اصول تحلیل گفتمان باید به این مسایل توجه کرد: گوینده یا نویسنده ـ شنونده یا خواننده ـ می‌توان نفر سومی را هم در نظر گرفت که به یک مکالمه گوش می‌دهد ولی گوینده یا شنونده‌ی آن مکالمه نیست ـ موضوع بحث ـ مکان بحث ـ کانال‌های ارتباطی؛ مثل گفتار، نوشتار، نشانه و غیره ـ رمز؛ مثل زبان، لهجه، گویش و زبانی که مورد استفاده قرار می‌گیرد ـ فرم پیام؛ مثل خطابه، نامه، مباحثه و غیره ـ هدف بحث.
در تحلیل گفتمان یک متن باید در واقع به دقت به همه‌ی این‌ها توجه کرد. در واقع یک قدم باید به عقب‌تر برگردیم و بگوییم در به وجود آوردن یک متن باید به همه‌ی این موارد و همچنین موارد بیش‌تر دیگری توجه کنیم. در جهان داستان از این مؤلفه‌ها به علاوه‌ی مؤلفه‌های اختصاصی سود می‌جوییم تا اثری ماندگار و تأثیرگذار بیافرینیم. نویسنده با جبری تاریخی موظف است به تمامی مؤلفه‌ پایبند باشد تا داستانی باورپذیر ارایه دهد. لحن نویسنده باید با فضای داستانش تناسب داشته باشد. دیالوگ‌ها باید مناسب دهان شخصیت‌های داستان باشد و بسیار چیزهای دیگر که به مرور به آن ها اشاره خواهیم کرد.
ابتدا از روایت نویسنده آغاز می‌کنیم. هر ژانری، سبک مخصوص به خود را می‌طلبد. مثلاً داستان تاریخی را نمی‌شود با سبک نوشتار علمی نوشت. در نوشتن داستان تاریخی، علاوه بر جنبه‌های داستان نویسی، مانند شخصیت‌پردازی، تعلیق، فضاسازی، کشش و مؤلفه‌هایی از این دست، باید در سبک نوشتاری نیز مسایلی را رعایت کرد که داستان تاریخی را در ژانر خود موفق نشان دهد. مثلاً انتخاب نوع کلمات برای روایت، یا نحو ویژه‌ای که به داستان تاریخی اختصاص داشته باشد و برای مثلاً نوشتن یک رمان نوجوان فانتزی مناسب نباشد. در داستان‌های «اژدهاکشان» و در همه‌ی پانزده داستان، این موضوع روایت، به نوعی رعایت شده است. یکدست بودن روایت در همه‌ی پانزده داستان، این موضوع روایت، به نوعی رعایت شده است. یکدست بودن روایت در همه‌ی داستان‌ها به نوعی القا می‌کند که این داستان‌ها به همین شیوه باید روایت می‌شدند. مثالی می‌زنیم. مثلاً نویسنده‌ای می‌نویسند: مادربزرگ، دندانه‌های مرتب شانه را، از آبشار گیسوانش پایین می‌آورد. آبشار گیسوان برای توصیف شانه کردن موهای دختری جوان در داستانی رمانتیک یا تاریخی به خوبی جواب می دهد ولی اگر مادربزرگ نویسنده‌ی ما، در متنی مثلاً خاطره‌گونه قرار گرفته باشد، این لحن، نحو و انتخاب کلمات مناسب به نظر نمی‌رسد. هر چند نباید فراموش کنیم هیچ چیز قطعیت ندارد، حتی خود قطعیت! البته در مجموع می توان این خرده را به «علیخانی» گرفت که در داستان‌هاي این مجموعه، که از نظر اتفاق داستانی، آرام پیش می‌روند؛ نثری تند و با شتاب را انتخاب کرده است که بعضی جاها به کار لطمه می‌زند. مثلاً :«پسرک سه ساله چه می‌دانست آن که چا از چپر داخل گذاشته و آمده و رسیده بالای سرش، پدرش است.»گورچال ، ص 45
مثلاً در این جمله، عبارت «گذاشته و آمده و رسیده» نثر را تند می‌کند که در کل فضای «اژدهاکشان» مکرر تکرار می‌شود و چندان مناسب روایت این گونه‌ی داستانی نیست. از دیگر سو در گفت‌وگوها نویسنده باید نهایت دقت را به کار برد که به قول معروف حرف با دهان گوینده‌ی آن جفت و جور باشد. چیزی که کم و بیش در «اژدهاکشان» به خوبی رعایت شده است ولی به طور کلی در ادبیات داستانی ما، به نحو احسن موردتوجه قرار نگرفته است و بعضی وقت‌ها توی ذوق می‌زند. در داستان‌های «علیخانی» به جهت تسلط او بر منطقه‌ای که در باره‌اش داستان می‌نویسد و همچنین محدودیت تیپ‌های داستانی او از نظر موقعیت فرهنگی و موقعیت اجتماعی که همه‌ی آن‌ها به روستای میلک ـ تقریباً ـ تعلق دارند؛ از این نظر مشکل چندانی به چشم نمی‌خورد.
در آفرینش و نیز تحلیل یک متن، وقتی به شخصیت و گفتار او می‌رسیم، موارد بسیاری را باید مدنظر قرار دهیم که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم. سن افراد، جنسیت آن‌ها، شغل‌شان، موقعیت مالی آن‌ها، این که با چه کسی صحبت می‌کنند، مکانی که در آن حرف می‌زنند، موضوعی که مورد گفت وگوی آن‌هاست، وسیله‌ای که با آن در بحث مشارکت دارند و چیزهایی دیگر در نوع کلمات و ساختار گفتار و نوشتار آن‌ها مؤثر است.
مثلاً «هولدن کالفیلد» پسر نوجوان راوی داستان «ناتور دشت» در فضای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آمریکا در برهه‌ای خاص، بسیار متفاوت از راوی داستان «بوف کور» صادق هدایت حرف می‌زند. در این مثال‌ها، هر دو راوی از یک جنس هستند، امّا سن‌شان متفاوت از همدیگر است. فضای اجتماعی و فرهنگی آن‌ها از نظر سبک اسفتاده از زبان با هم متفاوت است. حالا فرض کنید دو داستان پیش رو داریم که یکی از آن‌ها به شیوه‌ی نامه نگاری ودیگری به شیوه‌ی دفترچه‌ی خاطرات است. اگرچه متأسفانه نویسنده‌ی هر دو نوع این مثلاً داستان‌های بلند یا رمان، چون در نهایت می‌خواهند خواننده آن‌ها را بخواند، هر دو را نزدیک به هم می‌نویسند؛ ولی در واقع نویسنده و خواننده‌ی رمان نامه نگارانه با رمان دفتر خاطراتی یکی نیستند، که نویسنده باید به این مقوله توجه داشته باشد و همچنین تحلیل‌گر.
«یوسف علیخانی» در پانزده داستان مجموعه‌ی «اژدهاکشان» از گفتمان غالب روستایی استفاده می‌کند. آدم‌های روستای میلک باورهای خاص خود را دارند. رفتار و گفتارشان روستایی است. امّا اتفاق‌های ماورایی نیز در برخی از داستان‌ها می‌افتد:
«توی تاریکی شب جنازه‌اش را تشییع می کردند و وقتی عزیزالله، شوهر مرحوم مشدی دوستی از او پرس‌وجو می کرد، جواب می‌داد. عجیب تر این که عزیزالله خودش هم سال‌هاست مرده است.»سیامرگ‌ و میر ص 85
«اژدهاکشان» از طرفی برای تحلیل گفتمان انتقادی از نظر زبان‌شناسی، چندان مناسب نیست، چون به طور مثال درباره‌ی مسایل مطرح شده از سوی «جان گامپرز» در تحلیل مثلاً مکالمه‌های تلفنی، چندان نمی‌شود روی گفت‌وگوهای این کتاب تأمل کرد و مثلاً سرفه، وقفه، آه کشیدن، همپوشی را با ذکر مثال در این کتاب بررسی کرد؛ امّا در مجموع، خود یکدستی هر پانزده داستان این مجموعه، گفتمانی را به وجود آورده است که بسیار در خور تأمین است. اگرچه در طول این نوشته، به تحلیل گفتمان زبانی این اثر می‌پردازیم، امّا مردم میلک، از نظر جغرافیا، تاریخ،فرهنگ، اقتصاد، باورها، افسانه‌ها و بسیاری چیزهای دیگرف برای خود صاحب گفتمانی ویژه هستند.
طبیعی است پرداختن به داستان از دیدگاه تحلیل گفتمان، موضوع ساده‌ای نباشد، امّا اهمیت این موضوع، آدمی را وا می‌دارد، دل به دریا بزند و چند صفحه‌ای در باره‌ی این موضوع بنویسد. مجموعه داستان‌های «علیخانی» فرصت دیگری را می‌طلبد که از سر فرصت و حوصله، با مطالعات برون متنی از داستان‌های او؛ و آشنایی بیش‌تر با منطقه‌ی جغرافیایی وقوع داستان‌هایش، به طور جدی‌تری به آن‌ها پرداخت.
زوایایی که در این نوشته مورد توجه قرار گرفته‌اند، با همه‌ی جزئی بودن و گاه دقیق بودن‌شان، در واقع گام اول نه چندان محکمی برای بررسی این نوع نگارش است. نگارشی که پیش‌تر در داستان‌های دولت آبادی، ساعدی، احمد محمود، چوبک، فقيری و برخی دیگر، کم و بیش با آن آشنا شده بودیم. «علیخانی» امّا ازنسل ماست و بر ما فرض است بیش‌تر به او بپردازیم.
 انسجام درون متنی
انسجام درون متنی (Cohesion) در ساخت و ارتباط معنایی متن اتفاق می‌افتد. مؤلفه‌های دستوری و انتخاب واژگان مناسب در یک متن می‌تواند انسجام درون متنی را به اوج برساند.
«ملخ‌ها که حمله کردند چو افتاد یکی معصیتی کرده که میلک دچار چنین بلایی شده. از زالزالک درخت‌های بیرون آبادی شروع کرده بودند و تا برسند به باغستان، فقط شاخه‌های لخت درخت‌ها مانده بود و ردی سیاه که کشیده می‌شد به سمت میلک. کسی هم نمی‌دانست این چه معصیتی است که قرار است مردم را به روز سیاه بنشاند.»ملخ های میلک ص 59
  گروه اوّل:
ملخ ـ حمله ـ معصیت ـ بلا ـ شاخه‌های لخت ـ ردی سیاه ـ روز سیاه
 گروه دوّم:
زالزالک ـ درخت ـ آبادی ـ باغستان ـ میلک ـ مردم
 گروه سوّم:
کردند ـ افتاد ـ کرده ـ شده ـ کرده بودند ـ مانده بود ـ کشیده ـ نمی‌دانست
در گروه اوّل، کلماتی که از نظر معنایی منفی هستند، در کل پاراگراف در برابر کلمات مثبت گروه دوّم قرار می‌گیرند. در گروه سوّم زمان افعال گذشته است و در مجموع این سه گروه متن کوتاه این پاراگراف را کاملاً منسجم کرده است.
انسجام برون متنی
«جورج یول» (George Yule) در کتاب «بررسی زبان» در باره‌ی انسجام درون متنی (Coherence) مختصرو مفید می‌نویسد: «در مفهوم انسجام برون متنی (همه‌ی موارد به طور مناسب به هم مربوط باشند) عامل مهم، واژه ها یا ساخت نیست، بلکه چیزی است که در خود افراد است، این افراد هستند که از آنچه می خوانند یا می‌شنوند، معنایی می‌سازند.»
در داستان «کل گاو» بچه‌ها دنبال گاو نر می‌دوند و سنگ پرانی می کنند. مشهدی دوستی دنبال آن‌ها می‌کند و به آن‌ها سنگ می‌پراند. و حالا ادامه‌ی ماجرا: «کل گاو تنه زد به دیوار سنگی و خاک ریخت زمین و ما از سنگ پرانی مشدی دوستی در رفتیم. صداش می‌آمد:
ـ اینم شده سرگرمی. مگه درس مشق ندارین؟
ـ خب خواستن یه جا ببندن.»کل گاو ص 123
در جمله‌ی مشهدی دوستی «این شده سرگرمی» خبری است. انگار که به خودش می‌گوید. جمله‌ی دوّم «مگه درس مشق ندارین؟» سؤالی است و خطاب به بچّه‌ها. جواب بچّه‌ها «خب خواستن یه جا ببندن» از نظر واژه و ساخت هیچ ربطی به سؤال مشهدی دوستی ندارد. امّا در انسجام برون متنی این دو جمله با تفسیر به هم ربط پیدا می‌کنند. جمله‌ی مشهدی دوستی این گونه می‌شود: «مگر درس و مشق ندارید که آمده‌اید به گاو سنگ می‌پرانید؟» و جواب بچّه‌ها این خواهد بود: «می‌خواستند گاوشان را یک جا ببندند که ما سنگ پرت نکنیم!»
اصول گرایس
پاول گرایس در تحلیل گفتمان می‌گوید گفتمان معنادار مشروط به فهم و درک کلی بین شرکت‌کنندگان است. این به این معناست که برای ایجاد ارتباط و پس از آن ادامه‌ی آن، شرکت کنندگان در یک گفتمان، همگی باید چند اصل را رعایت کنند که البته در این بررسی لازم است به این نکته اشاره شود که در ادبیات و به طور اخص داستان که اصول گرایس در آن حوزه بیش‌تر نمود پیدا می‌کند؛ نمی‌شود نعل به نعل این اصول را رعایت کرد ولی با اندکی تخطی باز هم اصل ارتباط اتفاق می‌افتد.
پیش از ورود به مصداق‌ها در «اژدهاکشان» اصول گرایس را مختصر یادآوری می‌کنیم:
کمیت
در گفت‌وگو هر قدر لازم است اطلاعات بدهید و از دادن اطلاعات بیش از حد خودداری کنید.
کیفیت
راستش را بگویید. چیزی را نگویید که از آن مطمئن نیستید و نمی‌توانید دلایل کافی برای آن بیاورید.
 ربط
چیزهای بی‌ربط نگویید. چیزی که می گویید به موضوع ربط داشته باشد.
 شیوه‌ی بیان
واضح و مختصر و منظم حرف بزنید و سعی کنید از چندگانگی معنایی و ابهام و اصطلاحات نامشخص بپرهیزید.
« رعنا گفته بود:
ـ حالا چرا شایع بکردن ملخان از گچ کوره می‌آین بالا؟
اعلا جواب داده بود:
ـ خب آبادی از او جا شروع می‌شه.
مشدی پاشقه پرسیده بود:
ـ مگه نگویین که ملخان توی باغستانن؟
همه جواب داده بودند:
ـ خُب؟
ـ خب از کجا معلوم که از بالا خرمن یا پایین خرمن نیاین؟
کسی جوابی نداشته. کبلایی یاقوب گفته بود:
ـ شاید هم اصلاً از راه قلعه بیان.
ابن یامینه رفته بود پیش جماعت،گفته بود:
ـ شاید هم از یه لنگه راه، بیان.
کسی چیزی نمی‌دانسته. ملخی هم ندیده بودند، فقط شنیده بودند ملخ ها حمله کرده‌اند به میلک و از دور به همدیگر نشان داده بودند:
ـ زالزالک درخت ها! فقط چوبی ازشان مانده.»ملخ‌های میلک صص 62 ـ 61
در این بخش از داستان به تصریح نویسنده، کسی چیزی نمی‌دانسته است و براساس درخت لخت زالزالک و پیشینه‌ی حمله‌ی ملخ ـ احتمالاً گفت‌وگوکنندگان به این نتیجه می‌رسند که ملخ‌ها حمله کرده‌اند. اصول چهارگانه‌ی گرایس در این گفت‌وگوها به دقت مورد توجه قرار گرفته است و کسی از آن عدول نکرده است.
درباره‌ی اصل کمیت به وضوح قابل مشاهده است که راوی یا شخصیت‌های داستان، هیچ کدام یک بند حرف نمی‌زنند و ذهن مخاطب را از انبوه اطلاعات پر نمی‌کنند. هر کدام از گفت‌وگوکنندگان یکی دو جمله بیش تر نمی‌گویند و اطلاعاتی محدود می‌دهند که البته همان هم با شک و تردید است.
اصل کیفیت در این بخش از داستان در حد علی رعایت شده است. هیچ کدام از روستایی‌ها چیزی ندیده‌اند و برای حرف‌های خود دلیلی ندارند. از کلمه‌ی «شاید» و عبارات «چرا شایع بکردن» و «از کجا معلوم» استفاده می‌کنند. تردید به بهترین نحو خود را در این بخش نشان می‌دهد و حتی یک نفر هم نمی‌گوید: «خُب طبیعی است که این طوری باشد» یا چیزی شبیه به این.
ربط در کل گفت‌وگوها رعایت شده است. همه در باره‌ی حمله‌ی ملخ‌ها حرف می‌زنند و از نظرگاه تردید نیز سخن می گویند. ملخ‌ها و میلک موضوع گفت‌وگوها هستند و سخن از مکان‌های دیگر نیز فقط در خدمت این ماجراست.
در حیطه‌ی ارایه‌ی مناسب اطلاعات و انتخاب بهترین شیوه‌ی بیان نیز، با این که کسی از چیزی مطمئن نیست؛ باز هم صریح و واضح و مطمئن در باره‌ی حمله‌ی ملخ‌ها به میلک سخن گفته می‌شود و جملات در عین تردید، از چندگانگی هر خواننده یا شنونده ای بدون در نظر گرفتن بقیه‌ی متن، با همین بخش به خوبی و صریح ارتباط برقرار می‌کند و هیچ جمله‌ای برایش نامفهوم نیست.
نوبت‌گیری
نوبت‌گیری (Turn Taking) در میان استراتژی‌های گوناگون مشارکت در گفت‌وگو بسیار حایز اهمیت است. بیش‌ترین مشارکت در گفت‌وگو رعایت نوبت سخن گفتن است. برخی ممکن است بیش تر و برخی ممکن است کم تر سخن بگویند که در شرایطی ممکن است به گستاخ یا کمرو آن‌ها را تقسیم بندی کنند، امّا در جوامع مختلف نوبت‌گیری شکل‌های مختلف دارد. سخنگو با مکث می‌تواند نوبت را به طرف مقابل بدهد یا ممکن است طرف مقابل با اشاره‌ای غیرزبانی نوبت‌گیری کند. در جهان داستان معمولاً آدم‌ها به نوبت حرف می‌زنند و برخلاف دنیای واقعی کم‌تر توی حرف هم می‌پرند.

«یکی از اهالی گفت:
ـ استغفرالله.
یکی دیگر نگاه کرد و گفت:
ـ ما دختر داریم. این جا تا حالا کسی بی‌آّبرویی نکرده.
همان اولی گفت:
            ـ حالا کی می‌گه بی‌آبرویی شده؟
            ایرج گفت:
            ـ جمع شدین تماشا؟
            تورج فشنگ را توی خان تفنگ گذاشت و گفت:
            ـ کی اینه خبر داده؟»دیو لنگه و کوکبه ص 39
البته طبیعی‌تر بود که در موقعیت بحرانی اقدام برای قتل در دفاع از بی‌آبرویی و بی‌ناموسی در حضور اهالی آبادی، گفت‌وگوها این‌قدر به نوبت انجام نمی‌شد و حداقل نویسنده در جایی مثلاً اشاره‌ای به پریدن کسی درمیان حرف کسی می‌کرد، امّا این مثال، نمونه‌ای از نوبت گیری در گفت‌وگوست.
نشانه‌های تردید
در اصل همکاری در گفت‌وگو و اصول گرایسی، نشانه‌های تردید (Hedges) زمانی در گفت‌وگو بروز می‌کنند که از گفتن چیزی مطمئن نیستیم. در این زمان، الفاظی وجود دارند که تردید ما را در باره‌ی آنچه می گوییم نشان می‌دهد. مثلاً می گوییم فکر کنم که، احتمالاً ، شاید، حتی ممکن است از الفاظی مانند باید،که نشانه‌ی قطعیت است به عنوان نشانه‌ی تردید استفاده شود. مثلاً یکی می‌گوید ساعت چند است؟ دیگری که ساعت ندارد می گوید باید هفت باشد. باید در این جا نشانه‌ی تردید است نه قطعیت. هر چند ممکن است کسی بدون نشانه‌ی تردید در جمله با قطعیت در باره‌ی چیزی حرف بزند که خودش هم در آن تردید دارد. مثلاً بگوید مطمئن هستم این بازی را می‌بریم.
«ـ این دیگه چه مریضی‌یه، من بماندم!
ـ خب شاید شش بگرفته.
ـ شش؟ اون هم این وقت سال؟
ـ ها. شش بگرفتن که ماه و زمان نخواهد. اسپرز نگرفته که بگویی حالا که مردال ماه نیست.»قشقابُل ص 11
مرد می‌گوید این چه مریضیه و زن می‌گوید خب شاید. مرد با الفاظ من بماندم و دیگه، نشانه‌های تردید را نشان می‌دهد. زن با الفاظ خب و شاید. مرد در دیالوگ بعدی با اشاره به زمان در نوع مریضی بُز و اظهار نظر زن شک می‌کند. زن در جمله‌ی بعد با قطعیت اشاره می‌کند که شش گرفتن زمان نمی‌خواهد و آن اسپرز است که زمان می‌خواهد ولی در کل بافت دیالوگ، بدون حضور الفاظ تردید، تردید خود را نشان می‌دهد و می‌دانیم زن در آنچه می‌گوید شک دارد و این جمله انگار فقط در حد اظهار نظر است.
دانش قبلی
در گفت‌وگو و دریافت معنای جملات و متن، دانش قبلی (Background Information)   بسیار حائز اهمیت است. در واقع در بسیاری از موارد این دانش قبلی است که معنای جملات را برای ما روشن می‌سازد. مثلاً اگر یک نفر درباره‌ی پسر دانشجوی خود صحبت می کند، ما می‌دانیم که او پسری دارد که حالا دانشجوست و او دارد درباره‌ی پسرش حرف می‌زند. یا اگر می گوید ماشینش پنچر شده است، اصل داشتن ماشین دانش قبلی ماست. گاه البته اطلاعات ممکن است چند پهلو باشد. مثلاً یکی می‌گوید امروز توی استخر خیلی خسته شدم. از این جمله نمی‌توان فهمید که برای تفریح رفته بوده است؛ مربی شناست؛ غریق نجات است؛ و یا حتی در بوفه‌ی استخر کار می‌کند. در این صورت جملات بعدی به ما کمک می کند. مثلاً در ادامه می گوید سه تا کارآموز تازه داشتم.
«ـ مشدی اکبر؟
ـ ها خودش بود.
ـ همون که پارسال زوّار بیاورده بود میلک؟
ـ ها. همون.
ـ اون که آدم خوبی بود؟
ـ ندانم والّا!
...
ـ حتم دارم دعوای ایشان سر همون زمین بود.» شول و شیون ص 75
در این گفت‌وگو مشدی اکبر شناخته شده است. دانش قبلی به ما می‌گوید در کل او وجود خارجی دارد. سپس می‌گوید چون پارسال زوار به میلک آورده آدم خوبی است. سپس می‌گوید چون سر زمین دعوا داشته‌اند طبیعی است تیراندازی به مشدی سالار کار او بوده باشد. این دیالوگ نشان می دهد که آن دو دعوا داشته‌اند و این جزو دانش قبلی ماست. این که مشدی اکبر تفنگ دارد و تیراندازی بلد است اگرچه در متن نیامده است، امّا این نیز جزو دانش قبلی گفت‌وگو کنندگان است.
ادب
«براون» و «لوینسون» از ایده‌های «گافمن» مدل مفصلی از ادب (Politeness) را بسط دادند. ادب در کاربردشناسی و زبان شناسی اجتماعی از اهمیت زیادی برخوردار است. ادب با اصول چهارگانه گرایس مغایرت‌هایی دارد که البته خود گرایس به آن اشاره کرده بود ولی آن را بسط نداده بود. ادب دو وجه دارد: مثبت و منفی. ادب مثبت ممکن است کلاً به عنوان ادب درنظر گرفته نشود. در ادب مثبت تقریباً مطمئن هستیم کاری که می‌خواهیم انجام می‌شود و ممکن است خودمانی حرف بزنیم مثلاً بگوییم پاشو در را ببند. ولی در ادب منفی مطمئن نیستیم درخواست‌مان انجام می‌شود و ممکن است محترمانه درخواست کنیم. مثلاً بگوییم لطف می‌کنی ماشینت را امروز به من بدهی؟
«ـ الهی پیشمگرت بشم. الهی داغت ره نبینم. الله بداشت جان! پسر جان بیا پایین...
...
ـ یکی هم ثواب بکنه، ایناره ببره زوّارخانه.
...
ـ بیا من ره سوار بکن.
...
ـ انقلی جان! فقط من ره تا خانه برسان. بعد هر کجا بخواهی، ببر سواری.»الله بداشت سفیانی صص 153 ـ 148
در جمله‌ی اول قربان صدقه رفتن جای لطفاً را گرفته است. مادر مطمئن نیست پسرش از درخت پایین بیاید. مادر از ادب مثبت استفاده می کند وی لحنش خودمانی است. در واقع از هر دو نوع ادب بهره برده است. در جمله‌ی دوّم گوینده مطمئن است بالاخره یکی از اهالی چیزها را به زوارخانه می‌برد امّا مستقیم نمی‌گوید و خودمانی. به جای لطفاً می‌گوید ثواب بکند. او هم هر دو نوع ادب را به هم آمیخته است. در جمله‌ی سوم گوینده حکم می کند که راننده او را سوار كند و فقط از ادب مثبت استفاده می‌کند. در جمله‌ی چهارم گوینده دوباره از ادب مثبت و منفی با هم استفاده می‌کند. در ادب مثبت و منفی فقط اطمینان از انجام شدن یا انجام نشدن کار در مرزبندی اهمیت دارد و باتوجه به مثال‌ها ، معلوم شد خودمانی بودن یا رسمی بودن ملاک دقیقی نیست.
درباره‌ی تمامی صفحات «اژدهاکشان» و هر پانزده داستان آن می‌توان با اشاره به این چنین سرفصل‌هایی مطالب بسیار نوشت. «اژدهاکشان» این پتانسیل را دارد که از زاویه‌های دیگری نیز به آن نگاه کرد. علاوه بر تحلیل گفتمان، از نظر صرف و نحو نیز، که از شاخه‌های مهم زبان شناسی‌اند، حرف های بسیار می‌توان درباره‌ی داستان‌های «علیخانی» زد. امّا ما به همین مختصر ـ که الزاماً مفید نیست ـ بسنده می کنیم و عرصه را خالی می کنیم برای مرد میدانی که افسانه ها و باورها را بشناسد، داستان را بشناسد و زبان شناسی را بشناسد و ....

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اول هیتلر درونت را بشناس
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-bejik-tajrobeh-4.jpg   http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-bejik-tajrobeh-1.jpg
سامگيس زندي (مترجم رمان اندوه بلژيك): رمانی که در مدت کوتاهی برای نویسنده موفقیت بین المللی به بار آورد با یک انگیزه‌ احساسی خلق شده بود، هوگو کلاوس می‌گوید:" می‌خواستم طی داستانی برای دو پسرم تعریف کنم زندگی فلاندری‌ها در سالهای پیش از شروع جنگ، هنگام جنگ و پس از پایان جنگ چگونه بود تا بدانند بعضی از دیوانگی های پدرشان از کجا آب می‌خورد." بنابراین اندوه بلژیک از سایر رمان‌های کلاوس حجیم تر شد و او زمان طولانیتری را‌ صرف نوشتن آن کرد، حدود 7 سال. می‌گوید:" من این رمان را با احساسی متفاوتی نوشته ام، موقع نوشتنش بیشتر از سایر رمانهایم در آن غرق شده بودم. میخواستم نشان دهم در آن سالها مردم چطور فکر می کردند، تفکرهایی که اکنون از بین رفته است." طرز تفکرهایی که همدستی‌های بی شمار فلاندری‌ها را با نازیهای اشغالگر توجیه می کند. برخی از منتقدان بر او خرده گرفته اند که همدستی فلاندریها با آلمانیها را با  ملایمت زیادی روایت کرده است. او پاسخ داده: "پس باید تکرار می‌کردم، هیتلر آدم شروری بود؟ این طرز برخورد بیشتر به درد روزنامه نگارها می‌خورد. آن‌ها باید شرارت را تجزیه تحلیل کنند و در کلاس درس برای شاگردها تعریفش کنند. گذشته از آن فلاندری‌ها هیچ آزار و اذیتی به یهودیها نرسانده بودند. بیشترشان در عمرشان یک یهودی هم ندیده بودند."  
اندوه بلژيك 
آنچه بیش از هر چیزی این رمان را پس از انتشار مورد ستایش قرار داد صراحتی بود که همدستی فلاندریها را با نازیهای اشغالگر حکایت می‌کرد. پدر شخص اول داستان مردی است طرفدار آلمانی‌ها و پاتوقش کافه ای که در زمان اشغال بلژیک محل گردهم آیی فاشیستها و نیمه فاشیستهای فلاندری شده بود. شخص اول رمان، نوجوانی یازده ساله که شاهد و راوی وقایع است. او به یک سازمان فاشیستی ملحق می‌شود و در تعطیلا ت تابستانی‌ برای شرکت در اردوی جوانان نازی به آلمان می‌رود. مادرش منشی و معشوقه یک افسر عالیرتبه آلمانی می‌شود.
کلاوس می‌گوید:
" وقتی آلمانیها کشورمان را اشغال کردند ما آن روز را جشن گرفتیم. در کورتریک ما باید با نیروهای فرانسوی، انگلیسی، مراکشی سروکله می زدیم. یک مشت آدم لات و لوت و تبهکار. روز و شب مست و پاتیل، به زنها بی حرمتی می کردند ، دله دزد بودند. نان می خریدند بدون دادن پول از دکان نانوایی در می رفتند.. ورود آلمانیها به چشم یک پسر یازده ساله زیبا می‌نمود. و رفتار بلژیکی‌ها هم دست کمی از یک پسر یازده ساله نداشت. وقتی آلمانیها گفتند ما دو کشور برادر هستیم فلاندریها با خود گفتند: بدتر از فرانسوی‌ها که نیستند. آلمانی‌ها با نیرنگ، احساسات آن‌ها را به بازی گرفتند. فراموش نکنید که بلژیک قرنها تحت سلطه بوده است. اطریش، اسپانیا، فرانسه فلاندریها را  سالیان درازی مشت و مال داده اند.آن‌ها یاد گرفته اند به کمک ساده دلیهایشان همه چیز را راست و ریس کنند، با تکیه بر کاتولیسم برای هر چیزی راه حلی پیدا می‌کنند. آن‌ها خودشان را ملتی می‌دانند که هرگز نمی‌گویند: نگاه کن من اینجا هستم، این منم که اینجا ایستاده ام. این رفتار مخصوص هلندیهاست. به نظر من تحجر خاموش فلاندریها ضرری ندارد، روشی ست برای سپری کردن زندگی."
برای کلاوس نشان دادن این روحیه مهمتر از اشاره به جنایتهای آلمانیهاست چرا که خود آلمانیها هم سنگینی آن را روی وجدانشان احساس می کنند. اگر چه همدستی فلاندریها با آلمانیها از بنیادی ترین عناصر داستان است اما تحول شخصیت درونی‌ راوی یازده ساله، کنشها و واکنشهای احساسی‌اش در زمان اقامت در مدرسه صومعه و بعدها در میان جمع خانواده نیز از عناصر مهم آن است. او می‌گوید: " به نظر عده ای از خواننده‌ها، این رمان یک مرور تاریخی است اما هدف من نشان دادن جنگ از چشم یک پسر یازده ساله بود، و بزرگترهایی که به سیاست علاقه ای نداشتند. مردمی که هر چیزی را تحمل می‌کردند، راهبه های سرخورده، کشیشهای غمگین."
وقتی این رمان به زبان‌های مختلف ترجمه شد، عده‌ای از مردم تازه از حوادثی آگاه شدند که به هر دلیلی تا آن زمان از شنیدنش غافل مانده بودند. خیلی از هلندیها برای اولین بار می‌شنیدند که وحشت فلاندریها از حملهٔ کمونیست‌های شوروی و نفرتشان از نفوذ فرانسه سبب همدستی آن‌ها با آلمانیهای اشغالگر شده بود. در انگلستان  و فرانسه که این رمان در سری آثار کلاسیکشان جای گرفته دیدگاه سیاسی موجود در آن مورد بحث‌های داغ زیادی قرار گرفته است. هوگو کلاوس در پاسخ به این واکنش‌ها می‌گوید:
"واکنش فرانسویها به  این رمان طوری بود انگار تازه با بلژیکیها آشنا شده‌اند: آه چه جالب! ما هرگز نمی دانستیم بین مردم بلژیک چنین شکافهایی بود. مثل اینکه همدستی با نازیها در انحصار خود فرانسویها بود."
وقتی گفته می‌شود، اما نویسنده‌ها به حد کافی بر علیه فاشیسم نوشته اند. پاسخ می‌دهد: " آه بله، حتی نویسنده های نه چندان سطح بالا هم به آن پرداخته اند. اما اگر آنها اول هیتلر درون خودشان را شناسایی نکنند، من آن‌ها را جدی نمی گیرم و به عنوان یک نویسنده واقعی رویشان حساب نمی کنم."
به گفتهٔ کلاوس رسالت و هدف این رمان که برای پسرهایش نوشته شده، ساختار رمان را تعیین کرده است، او می گوید، " تقریبأ در باره همهٔ اعضای خانواده صحبت شده است، خواننده باید سعی کند تک تکشان را به خاطر بسپارد." عده‌ای از خواننده‌ها درست از همین مورد انتقاد کرده اند، که سبب گیجی‌شان شده است. کلاوس می‌گوید: "پدر من بزرگترین فرزند خانواده‌ای با شانزده بچه بود، مادرم عضو خانواده ای با دوازده بچه. همه برادر خواهر ها ازدواج کردنده بودند. پنجاه و شش بچه نسل بعدی خانواده را تشکیل می‌داد، که این بچه ها هم ازدواج کرده بودند." در این رمان همهٔ اعضای خانواده وارد صحنه نمی‌شوند، اما کلاوس سعی اش را می‌کند که شخصیتهای داستان برای بچه هایش قابل شناسایی باشند. او می‌گوید:" از این نظر کتاب تا حدی به هم ریخته است. اما لازم نیست شخصیتهای یک رمان همیشه به شکلی روانشناسی شوند که از آن‌ها یک شخصیت فراموش نشدنی ساخته شود. آن‌ها باید وارد رمان شوند و خارج شوند. در دنیای واقعی هم همینطور است."
 کلاوس اظهار می‌کند، این درست چیزی است که با حساسیتهای مردم این روزگار سازگار است. می‌گوید: "لازم نیست یک رمان روی یک خط اصلی و معین سیر کند. مردم هم امروزه بیشتر از سابق واکنشهای نا‌منسجم نشان می‌دهند. طرز فکر و احساساتشان با قدیم فرق کرده است." برای کلاوس مهم نیست منتقدین چه می گویند." اگر یک رمان با استانداردهای معین ادبیات بد و ادبیات خوب سنجیده شود، بیشتر رمانهای بزرگ در هیچ یک از این دو گروه نخواهد گنجید."
در اغلب رمان‌های کلاوس برخی از عناصر بارها تکرار می‌شوند او توضیح می‌دهد: "گفته شده است من همیشه در جستجوی شفافیت هستم. احساسهای جنسی ، کلیسا، خانواده، زور و فشار‌های مقامات. و اینکه همیشه در حال فرار کردن از دست این عناصرم. خب، اینها چیزهایی هستند که در زندگی روزمره یا خاطرات مدام با آنها روبرو می‌‌شوم. که ابداً مایهٔ ناراحتی من نیستند، راستش را بخواهید دنیای من در جای دیگری است. چه جور دنیایی هنوز دارم دنبالش می‌گردم. اگر پیدایش کرده بودم، دست از هر کاری می کشیدم و فقط استراحت می‌کردم، چرا باید برای نوشتن رمان به زحمت می‌افتادم؟
وقتی از او می‌پرسند پسر‌هایت چه عکس العملی به این رمان نشان داده‌اند. او پاسخ می‌دهد: نمی‌دانم یکیشان بیست و هشت ساله است، دومی هجده ساله. حتی نمیدانم آن را خوانده اند یا نه. هرگز با آن‌ها راجع به رمان صحبت نکرده‌ام."
چند سال پس از انتشار اندوه بلژیک منتقدین آن را نقطه اوج و اختتام فعالیت ادبی کلاوس تلقی کردند و اینکه او همهٔ ایده ها و موضوعهای گردآوری شده طی سی وپنج سال را در آن گنجانده است. کلاوس این را انکار کرده بود. "این رمان یکی از سری رمانهایی بود که می‌خواستم منتشر کنم اما از نظر مالی امکان عملی کردنش میسر نشد."
در واقع نه قضاوت منتقدین نادرست بود و نه انکار هوگو کلاوس. در سالهای بعد او چندین رمان دیگر خلق کرد از جمله شمشیر ماهی، همسایه بغلی، شایعه، گذشته ناتمام، انهدام تدریجی، بلادونا... که بعضی از آن‌ها هم با جوایز مهمی ستوده شدند، اما اندوه بلژیک همچنان در مقام درخشانترین ستاره آسمان بلند ادبیات هلند باقی ماند.
   

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نگاهي به رمان "اندوه بلژيك" نوشته هوگو كلاوس ترجمه سامگيس زندي
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-beljik.jpg
اندوه بلژيك/ هوگو کلاوس/ ترجمه‌ی سامگیس زندی/ نشر آموت

http://aamout.persiangig.com/image/book/tajrobeh-30.jpg 
الهامه كاغذچي (مجله تجربه): شاید آن هنگام که در سال 1983 رمان اندوه بلژیک هوگوکلاوس منتشر شد ، نویسنده ی این رمان استثنایی فکر نمی کرد که چگونه این کتاب به قلب اروپا و بعد تر به جان آمریکا و آسیا نیز رسوخ خواهد کرد و عالم ادبیات داستانی را دستخوش تحول و هیجان می کند . این رمان به یاد ماندنی، بلافاصله پس از انتشار در ردیف پرفروش ترین های ، آلمان ، هلند و بلژیک قرار گرفت و دوباره پس از مرگ نویسنده تا مدت ها در صدر پرفروش ترین ها قرار داشت . منتقدین ادبی نیز این شاهکار ادبی و تاریخی را در کنار آثار کلاسیک ادبیات داستانی جهان ماندگار خوانده اند. هوگو کلاوس (1929- 2008) شاعر ، نقاش ، نمایش نامه نویس و سرشناس ترین نویسنده ی بلژیک در عرصه ی جهانی است و اندوه بلژیک این جاودانه گی را برای وی درست 25 سال قبل از مرگش به ارمغان آورد .
کتاب از دو قسمت اندوه و بلژیک جان گرفته . در قسمت اول لویی ، پسرک یازده ساله ، راوی خاطرات صومعه است و در بخش دوم پس از ترک صومعه ، وارد دنیای حقیقی و خانواده گی می شود . جنگ ، با همه ی ویرانی ها و تباهی هایش بر سر مردم کوچه و بازار سایه انداخته . شرح وقایع این داستان از سال 1939 و قبل از شروع جنگ جهانی دوم آغاز و تا سال 1947 یعنی دو سال بعد از اتمام جنگ ادامه می یابد .
ذهن کنجکاو و تخیل پرداز لویی ، پسرک یازده ساله ی فلاندری ، از طبقه ای نیمه برژوا و نیمه اصیل ، در کشمکش دائمی میان فضای پراز خرافه ی صومعه ، با تنبیهات سخت و عقاید بسته ، و فضای کمی باز تر ، در خارج از صومعه ، میان خانواده و هم شهری ها و اقوام در تقابلی سخت و نفس گیر است . در این میان ذهن پرسش گر پسرک خود قادر است تا قوانین جدیدی وضع کند . وی با کمک سه تن از دوستانش گروه حواریون را به صورت مخفی تشکیل می دهند و به دور از چشم سخت گیر صومعه و خواهر ها در کتاب های ممنوعه ی خویش ، جهان ِ در حال توسعه ی بیرون را نفس می کشند . کتاب های ممنوعه ، گاه شامل عکس ها و اطلاعاتی از مجله ها و ماه نامه های جهان بیرون از صومعه است . زبان روایی داستان ، اول شخص ، دانای کل و جریان کلی داستان به جریان سیال ذهن نزدیک می شود .
داستانی انتقادی به فضاهای آغشته از افراط گری ، خودستایی و منفعت طلبی . لویی که در پس ذهنش آرزو می کند یک سیناوه نباشد ! ( نام خانواده گی ) خود را اسیر دست کسانی می پندارد که ذهن کورشان مدام در گیر خودستایی و خود سانسوری و افراطی  گری است . آن ها که قوی تر ند در جهانی با قانون  آکل و معکول ضعیف تر ها را می بلعند و سرکوب گری تا جایی پیش می رود که هیچ نشانی از مهر ورزی آدم ها باقی نمی ماند . همه ی صورتک ها ، پشت منافع مادی خویش پنهان شده اند !
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-beljik-1.jpg 
لویی نه تنها خودش را فاقد هر گونه ارتباط عاطفی با خانواده و اطرافیانش می یابد ، بلکه گاهی از احساس انزجاری که نسبت به مادرش در دل دارد با حواریون سخن می راند .مادر باردار ِ لویی کاری جز دروغ گفتن بلد نیست !  کنستانس در حقیقت  باردار ، تلخی ها و ناکامی هاست . دردی جانکاه که لویی دیر تر آن را در میابد . بعد تر از آن که زن، بچه ی مرده میزاید و با آن ، همه ی  دلخوشی هایش می میرد .
تخیل لویی حتا از شیاطین ، ذرات غباری می افریند که همه جا هستند و به او می خندند .  هنگامی که رختخواب مادرش را تکان می دهد ، ذرات غبار توی نور کم جان اتاق به چرخش و رقص در می آیند !
داستان ، روایتگر اندوه سه نسل است .
هوبرت سیناوه ، پدر بزرگ و پدر تعمیدی لویی که تاجر لوازم التحریر است و به شدت درگیر آداب و رسوم سنتی و مذهبی است . او برای حفظ منافع شخصی اش و ثروت اندوزی از هیچ کاری دوری نمی کند . حتی رشوه به صومعه و کلیسا و خریدن احترام میان طبقه ی نجبا و مردم کوچه و خیابان . سیناوه ی بزرگ خوب می داند چطور می شود سر این مردم را شیره مالید و از ان ها استفاده کرد و همچنین می داند که چطورمی شود ، برای هر چیزی کلاه شرعی دوخت ! با این همه تفاله ی اقتداری در هم شکسته است .
استاف سیناوه : مردی است که میان سنت و مدرنیته معلق مانده است .از یک طرف فرمان برداری از پدر وعقاید احمقانه اش و از سویی درک جهانی شدن ، از وی  مردی متزلزل می سازد که گه گاه تصمیماتش باعث مخاطرات خانواده می شود . او در زمان جنگ ، ماشین های غول پیکر چاپ را وارد می کند و نماد ظهور جهان نو و فدایی شدن آن نسل برای پیدایش دنیای جدید و مدرن است . استاف گمان می کند که بهتر از پدر پیرش می داند چه طور می شود همه چیز را فدای منافع شخصی کرد . مردی اهل خودنمایی و ریا که با دردست داشتن  تسبیح آبنوس و دستمال چهارخانه ی سفید و قرمز که سمبل همبستگی با مردم فقیر است ، حتا از همسرش به خاطر منافع شخصی  در روزگار جنگ سوء استفاده می کند   .
لویی سیناوه : سمبل امید و زایش نسل نو ، با همه ی در گیری ها و خطر به جان خریدن هاست .
نسل او دروازه ی ورود به دنیای متجدد بعد از جنگ است .
ذهن پرسشگر لویی در تضادی میان دنیای بیرون و دورن ،و با همه ی اصرار خواهر های صومعه برای فاصله گرفتن لویی و ندیدن صحنه ی زایمان گاو،  در می یابد که بچه ها نه از گل کلم بیرون پریده اند و نه لک لک ها آن ها را به منقار گرفته و برای مادرشان هدیه می آورند . تنها ، نسلی در حال شکل گرفتن است که مثل گوساله درون کیسه ای سفید و متبرک از پشت گاو زاده می شود . نویسنده در بازیگوشی هوشمندانه و کنایه آمیز ، تغییری را تصویر می کند که اگر چه از عقل نیمه تکامل یافته ی بشری بهره نمی برد ، اما به ظاهر در لفافه ای از عقل و معنویت شکل می گیرد و نمود پیدا می کند و به منفعت طلبی های رذیلانه ختم می شود . درک لویی از واقعیات اطرافش ، اندوهی جان کاه را برای او به  ارمغان می آورد . یک حواری ، (پطرس) قدیس ، که از دیدن حقیقت رنج می برد اما قادر به تغییر واقعیت نیست . تعلیماتی که او را از سستی های جهان بیرون حفظ می کند ، خود باورهای خرافی وهجویاتی هستند که به هیچ نمی ارزد .
جهان پیرامون نسل نو ، دنیای آشفته و بی رحم و کم رمق و عاری از معنویتی حقیقی است . مردمانی معمولی و کثیف که کلامی رکیک دارند و ثروت مندانی که دم از برابری و عدالت می زنند و در همان حال مشغول انبارکردن آذوقه برای روزهای احتمالی جنگ هستند .  از نظر لویی فضای داخل صومعه ، فضای عاری از روح معنویت و سرشار دروغ است و فضای بیرون ، جهانی نا امن با مردمی که دیگر هم را نمی شناسند . به گفته ی پدر لویی ، همه ی آن ها یا جاسوس فرانسه و انگلیس هستند و یا ستون پنجم آلمانی ها !
اگر چه روایت کلی داستان به گونه ای است که شاید با حذف قسمت هایی از آن ، چهارچوب کلی اثر به مخاطره نیفتد ، اما روایت های خوش خوان از فضا و حال و هوای آدم ها ، خوانش طولانی و زمان بر کتاب را شیرین و دلچسب می کند .با این همه  دیالوگ ها گه گاه چیزی به فهم اثر اضافه نمی کند و تنها خللی در سریع خوانی اثر است .
یکی از نکات کلیدی رمان ؛ دلبستگی لویی به دوست و حواری نزدیکش "ولیگه" است . ولیگه نوجوانی باهوش و زیرک و متکی به نفس است . تا جایی که ذرات غبار در غالب حسادت به جان لویی رسوخ می کند و او حواریون دیگر را بر علیه وی می شوراند . این امر باعث آن می شود که از بدترین شکنجه ها در مورد دوست محبوبش فرو گذار نکند .  لویی از صومعه اخراج می شود و ولیگه (پولس قدیس ) با بزرگواری هر چه تمام ، حواری گناهکار را می بخشد و بدین سان ، وی را در جهنمی از عذاب وجدان رها می کند .  کنایه ای زیبا از نخستین و مهم ترین جدایی تاریخ مسیحیت ! جدایی و جدل پولس و پطرس بر سر اصول و عقاید مسیحی !ُ پولس در میان حواریون (ولیگه ) مردی دانشمند و زیرک بود و به چند زبان تسلط داشت.
http://parsinews.ir/media/c5f0d992ab0eba9ed141a210870dd769.jpg
هوگو کلاوس

اندوه بلژیک همچنین ، روایت گر تسلط بیش از حد و افراط گری های کلیسا و صومعه بر باورها و رسوخ به خصوصی ترین مسائل زندگی روزمره ی مردم است و همچنین راوی داستان ِ  زنان غمگین و شکست خورده ، که بیشترشان دست خوش استبداد و هوس رانی مرد هایی سبک مغز شده اند !
  زنان افسرده و باردار اندوه بلژیک ! زنانی که  خودشان نیستند . سرکوب و سانسور شده اند ، بار بد نامی به دوش کشیده اند ، محکوم به عشق نچشیده و گناه ناکرده شده اند ، تحقیر و ارعاب و تردید ، جهان شان را فرا گرفته و دیده نشده اند با این همه ، آن ها چه در هیات خواهر یا مادر و مادر بزرگ  و عمه و خاله و خواهر های صومعه ، همه ی اندوه بلژیک را با خود حمل می کنند و خانواده را روی پا نگه می دارند .
یکی از نکات درخشان این رمان در همین اشاره خلاصه می شود . نویسنده آن چنان در درک دنیایی زنانه پیش می رود که ذهن مخاطب را به چالش می کشد . آیا نویسنده ی این رمان یک زن نیست ؟ جواب مشخص است . نه !  همه ی این ها خاطرات دور یک پیرمرد است ، که نوجوانی اش را میان زنان اندوهگین سپری کرده .
لویی تنها  کسانی را که در دوران تلخ صومعه ، به آن ها دلبستگی داشت از دست می دهد . خواهر آنجل ، که او را از راز باردار بودن مادر مطلع می کند ، در بمباران و خراب شدن صومعه جان می دهد و ولیگه  که در اثر نزدیکی با زنی بد کاره دچار بیماری مقاربتی می شود ، به طرز غم انگیزی خود کشی میکند .
دنیای لویی ، دنیای ناکامی هاست . رنج هایی که برای رسیدن به جهانی امروزی تر و مساوی ترجز تحمل همه ی مصائبش هیچ راهی نیست . لویی نه تنها از جهان ِ به ظاهر معنوی صومعه ، که از جهان بیرونی و مادی طرد می شود . او مثل هیچ کس نیست ! و همه ی این حقارت ها به اندوهی بدل می شود که تنهایی را برای لویی به ارمغان می آورد.
لویی در مقابله با غبار ها خود را موجودی بی دفاع ، بی پناه و مایوس میابد . غبارها او را رها نخواهند کرد و او به جنبه های رذیلانه ی روحش پی می برد . او یک سیناوه است ! با همه ی صفات پست آن خانواده و تبعیض طبقاتی که در جان شان رخنه کرده  . او حق ندارد عاشق ربکا ، دوست وهم بازی اش بشود . ربکا از خانواده ای کولی و فرو مایه است!
 لویی : من لویی فریبکار هستم . همه اش تقصیر خودم نیست . از همان آغاز در شهری که من دوران کودکی ام را در آن گذرانده ام ، چیز دیگری غیر از دروغ نشنیده ام . خواهش می کنم صبر کنید !
او در میابد که زندگی حقیقی ، با سختی های جنگ واقعیت دیگری است . لویی مجبور به دزدی ، دروغ ، و کفر گویی می شود.
نفرت قدیمی اش از مادر و پدر و خانواده ،کم  رنگ می شود و در می یابد که حقیقت و تلاش برای بقا و زنده ماندن ، گاهی باعث می شود که آدم ها به فرو مایه گی تن در بدهند و بر خلاف باور های شان دست به اعمالی بزنند که مورد قبول دیگران نیست ، و از آن جمله ، کشته شدن مادام لورا به دست هولست است . هولست در ذهن تخیل پرور لویی فرشته ی نگهبان و سمبل وفاداری است . وی  سال ها ست که دل در گرو زنی خودپسند و خود رای دارد که مردهای متمول و قدرت متد را اغفال می کند . هولست که در دوره جوانی مرد مورد علاقه ی کنستانس ( مادر لویی بوده است ) سال ها نگهبان و مراقب لورا  باقی می ماند .عاقبت با او  ازدواج  و به جرم خیانت هایش وی  را سلاخی می کند !   
و یا کنستانس ( مادر لویی ) که دو بارتن به  معشوقه شدن میدهد !
بار اول ، معشوقه و منشی  افسر و کارخانه دار آلمانی می شود، تا خانواده را از خطر فقر و گرسنه گی ناشی از جنگ نجات بدهد . به مرد دل می بندد . پدر لویی بعد از آن که وضعیت وخیمش کمی ثبات پیدا می کند  با همدستی چند نفر ، بر علیه مرد آلمانی پرونده سازی می کنند و او را می فرستند به نا کجا آباد . کنستانس که هنوز در غم از دست دادن فرزند مرده به دنیا آمده اش سوگوار و تنهاست ، از این اتفاق دچار افسردگی حاد می شود .
وبار دوم که به خاطر نجات  جان شوهر به زندان رفته اش وارد رابطه ای نا خواسته با دادستان می شود و برای رهایی از اندوه گران جانش قرص های دست ساز ضد افسرده گی و روان گردان  مصرف می کند . 
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-beljik-2.jpg
این نقد در مجله تجربه - شماره 30
 
لویی کم کم متوجه عشق و استعدادش در نوشتن شعر و داستان می شود . گرچه مادر، با خواندن داستان های او پیش زن ها ، باعث خجالت و سر شکستگی اش می شود اما او تصمیمش را گرفته و در مسابقه ی ادبی شرکت می کند . داستانش پذیرفته نمی شود اما صاحب یک روزنامه  به وی قول می دهد که رمانش  را در روزنامه چاپ کند و این شروعی برای لویی و دروازه ای به سوی رویاها و اینده است . نام داستان لویی اندوه است .
درمتن کتاب سه بار از اندوه بلژیک یاد می شود . بار اول هنگامی است که مادر بزرگ مادری لویی در فقدان شوهر مرده اش و بازگویی خاطرات برای لویی ، به خاطر رفتار زننده اش با مرد مرده ، دچار عذاب وجدان است . او حتا قادر به گریستن نیست و همه ی اندوه بلژیک را بر شانه هایش حمل می کند .
بار دوم استاف سیناوه ( پدر لویی ) از مهاجرت اجباری و جلای وطن سخن به میان می آورد و درد جانکاهی به جانش چنگ می زند به نام اندوه بلژیک !
بار سوم ، زمانی است که لویی داستانش را حضورا برای شرکت در مسابقه تحویل می دهد و به دورغ  می گوید که کتاب ، خاطرات برادر مرده اش است ، حکایت همه ی اندوهی که بلژیک را در آغوش گرفته !
 همه ی داستان چه در بخش "اندوه" و چه در بخش دوم به نام "بلژیک" نوشته ی خود لویی سیناوه است و لویی سیناوه خود هوگو کلاوس ! مرد اندوهگینی که همه ی عمر اندوه بلژیک را با خود حمل کرده است . نابغه ای  که در سن 78 سالگی با آناتازی ( مرگ انتخابی ) در گذشت !
و نکته ی آخر درباره ی رمان "اندوه بلژيك" نوشته "هوگو كلاوس" با ترجمه "سامگيس زندي" : ترجمه ای درخشان که اگر نگوییم با خود اثربرابری می کند ، بدون شک پا به پای اثر پیش آمده  و از این کتاب رمانی در خور ستایش و درک ،  پیش روی خواننده ی فارسی زبان قرار داده است .
 ترجمه ی روان و سلیس این اثر بدون شک احتیاج به پشتکار ، صبر و عشقی بزرگ داشته ؛ ترجمه ی خردمندانه  پاورقی ها و تحقیق در مورد اسم ها و مکان ها و اصطلاحات تخصصی نیز از آن دست است . و همچنین ، ریسک بالای ناشر (نشر آموت) برای چاپ این اثر که به خاطر حجیم بودن و نا شناخته گی ، از حوصله ی بسیاری از خوانندگان ( ایرانی ) خارج است ، و تلاش  برای بالا بردن سطح سلیقه ی رمان خوانان  قابل تقدیر و تشکر فراوان است .                        

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
پرفروش‌ترین‌های تیر 93
http://aamout.persiangig.com/image/bestseller/9304-bestseller-s.jpg
سایز بزرگتر جلد رمان‌های پرفروش تیرماه ... اینجا

1: بودن/ رمان/ یرژی کاشینسکی/ ترجمه‌ی مهسا ملک‌مرزبان
2: شوهر عزیز من/ رمان/ فریبا کلهر/ چاپ ششم
3: کتاب نیست/ مجموعه شعر/ علیرضا روشن/ چاپ هفتم
4: پیش از آنکه بخوابم/ رمان/ اس‌جی‌واتسون/ ترجمه‌ی شقایق قندهاری/ چاپ سوم
5: رابطه/ رمان/ مهتاب دیهیم
6: عاشقانه/ رمان/ فریبا کلهر/ چاپ سوم
7: خدمتکار و پروفسور/ رمان/ یوکو اوگاوا/ ترجمه‌ی کیهان بهمنی/ چاپ سوم
8: آقاپری/ مجموعه داستان طنز/ جمیله مزدستان/ چاپ چهارم
9: اندوه بلژیک/ رمان/ هوگو کلاوس/ ترجمه‌ی سامگیس زندی
10: واژه‌های خندان/ ضرب‌المثل‌های طنز فارسی/ گردآوری: احمد اکبرپور
11: زندگی اسرارآمیز/ رمان/ سو مانک کید/ ترجمه‌ی عباس زارعی
12: جاناتان مرغ دریایی/ داستان/ دو زبانه/ ریچارد باخ/ ترجمه‌ی عباس زارعی

Labels: , , , , , , , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
شبی همسرم از من خواست با زن دیگری بیرون بروم!
 
این داستان‌ها هر کدام بر اساس موضوعیت مورد نظر نویسنده بازآفرینی شده‌اند و هر یک درصددند تا مضمونی معنوی و رازآمیز را درباره زندگی با تمثیلی خلاقانه در فضای یک داستان ساده بیان کنند.
به گزارش خبرآنلاین، «كليد اسرار زندگي» گردآوری محسن تيموري شامل آثار داستاني حكمت‌آميزي است كه از كتاب‌هايي فلسفي و ديني استخراج و به زباني داستاني و ساده بيان شده‌اند.
اين كتاب از فصول مختلفي تشكيل شده و بخش اول آن شامل داستانك‌هاي حكمي و يك صفحه‌اي و شامل سخنان و پندهاي بزرگان علم و ادب فارسي است كه در هر كدام، راه‌هايي متفات براي ابراز عشق، پشتكار، استقامت و روش‌هايي خلاقانه‌تر براي رودررويي با ظرايف و مراحل مختلف زندگي بيان شده است.
اين داستان‌ها هر كدام بر اساس موضوعيت مورد نظر نويسنده بازآفريني شده‌اند و هر يك درصددند تا مضموني معنوي و رازآميز را درباره زندگي با تمثيلي خلاقانه در فضاي يك داستان ساده بيان كنند. اين موضوعات كه همگي در موقعيت‌هاي ملموس اجتماعي، فردي و خانوادگي مشاهده مي‌شوند، از زندگي پيرامون گزينش شده‌‌اند و براي مخاطب آشنايند.
«شما دو انتخاب داريد»، «با آن‌هايي كه دوست داريد، چطور رفتار مي‌كنيد؟» و «شبي همسرم از من خواست با زن ديگري بيرون بروم» نام برخي داستان‌هاي اين كتابند.
در یکی از داستان‌های جذاب کتاب «کلید اسرار زندگی» می خوانیم:
شبي كه همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام بيرون بروم ... ارزشمندترين وقايع زندگي معمولا" ديده نمي شوند و يـا لمس نمي گردند، بلكه در دل حـس مي شوند.
لطفا" به اين ماجرا كه دوستم برايم نقل نموده توجه نمائيد.
او مي گفت كه پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري بـراي شـام و سينما بيرون بروم، زنم گفت كه مرا دوست دارد، ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيـرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم از من مي خواست كه با او بيرون بروم مادرم بود كه 19 سال پيش بيوه شده بود ولـي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم . آن شب به او زنگ زدم تا براي شام و سينما بيرون برويم.
مادرم با نگراني پرسيد كه مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود كه با يك تماس تلفني شبانه و يـا يـك دعوت غير منتظره را نشانه يـك خبر بـد مي دانست. به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر ما امشب با هم باشيم. او پس از كمي تامل گفت: كه او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از كار وقتي بـراي بردنش مي رفتم كمي عصبي بودم.وقتي رسيدم ديدم كـه او هم كمي عصبي بود كتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع كرده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين مي شد گفت كه به دوستانش گفته امشب با پسرم بـراي گـردش بيرون مي روم و آنـها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند. ما به رستوراني رفتيم كه هر چند لوكس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بـود كه گويي همسر رئيس جمهور بود. پس از اينكه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم.
× چاپ سوم کتاب «کلید اسرار زندگی» گردآوری «محسن تیموری» 302 صفحه است و با قيمت 14000 تومان به وسيله نشر «آموت» منتشر شده است.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com