تادانه

قرار است امروز ساعت ۶ غروب، بچه هايی که دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد نوشته شهرام رحيميان را خوانده اند،‌ در کافه شوکای يارعلی پورمقدم جمع بشوند و با نويسنده کتاب صحبت بکنند. شما هم اگر دوست داشتيد قدم رنجه کنيد. شهرام رحيميان به هيچ وجه خودش را نويسنده نمی داند و می گويد: گاهی از سر تفنن داستان می نويسم. شهرام رحيميان جدا از كتاب دكتر نون... كتاب ديگری نيز دارد به نام مردی در حاشيه كه به تازگی توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. رحيميان در فضای اينترنت و جامعه وبلاگ نويسان نيز نامی آشناست، چرا كه از اولين كسانی است كه وبلاگ داشت و پس از جابه جايی های مختلف، مدتی در وبلاگ جهان از پشت عينك ادبيات نوشت و دست آخر آن جا را تعطيل نكرده،‌ رها كرد. بودنش در اين فضا غنيمتی بود. او از نوجوانی و قبل از انقلاب به آلمان رفته و پس از سال ها، پارسال به ايران آمد. وی امسال نيز برای ديدن خانواده اش به ايران آمده و چند روز ديگر به آلمان باز می گردد.هنوز البته نمی دانم اما بگمانم نسرين رنجبر ايراني، شاعر و استاد دانشگاه مقيم آلمان و نويسنده وبلاگ ادبكده و زبان سرخ هم بيايد.
***
اين بار نمی دانم چرا اينقدر خسته شده ام، خسته از رفتن در مسيری که شايد از زمستان پارسال تا به حال بيش از پانزده بار آن را رفته ام. تازه که نه، ۳۸ ساعت قبل همگی از مينی بوسی که ما را به الموت برده بود پياده شديم. گروهی از نويسنده ها و مترجم های برجسته کشور را برده بودم تا ببينند که چه امواجی از درياچه اوان برمی آيد و قلعه الموت،‌ اگرچه با پله ها و ايوان مصنوعی که به تازگی برايش ساخته اند، همچنان غيرقابل صعود است.اين بار من فقط توانستم تا گردنه اول بالا بروم و با عده ای که مانده بودند ماندم و حرف زديم تا رفته ها برگردند و حسرت به دل آن هايی که نرفتند بالا، بماند.ساعت شش صبح راهی شديم،‌ اين بار ايرنا و ساينا را هم برده بودم. سيامک، برادر ايرنا هم بود. جاتون خالی صبحانه را ساعت ده صبح در قهوه خانه حاجی شفيع،‌ در اوج گردنه الموت خورديم و ناهار را در کنار نيزارهای درياچه اوان. بعد هم راهی قلعه الموت شديم.عکس های زيادی گرفته ایم، هم من و هم مسافران الموت که شايد زمانی در اين جا منتشر کنم. برای همه خيره کننده و عجيب بود که ۲۴ تيرماه و در زمانی که در تهران نمی توانی ساعت ۱۱ قبل از ظهر تا بعد از غروب از دست گرما از خانه، بيرون بيايی،‌ اين گردنه الموت پر از مه باشد. مه ای که نشان از اين مکان جادويی و بکر داشت.قرار بود درباره ادبيات حرف نزنيم و برای يک روز هم شده از زندگی لذت ببريم. با طبيعت باشيم و ... اما من با يکی از نويسنده ها خيلی درباره نوشتن بخصوص درباره رمان نوشتن صحبت کردم.
حالا دارد دو روز از سفر ما می گذرد که اين ها را می نويسم،‌ قرار هم نبود بنويسم اما به هر حال نوشتم که نوشته باشم.



عكس ها به نقل از سايت فرخنده آقايي

اين سفر به پيشنهاد فرخنده آقايي شكل گرفت. مژده دقيقي و دخترش، شهرام رحيميان و همسرش، ابوتراب خسروي، فرخنده آقايي و دخترش، پاكسيما مجوزي، من و ايرنا و ساينا و سيامك با ميني بوسي به الموت و درياچه اوان رفتيم. سفر عجيبي بود.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بهشت گمشده‌ای که دست‌های آلوده تهوع آورش کرده‌اند
محمدعلی حضرتی

یوسف عزیز
سلام . یادداشت تلخ و صمیمانه ی سرکار خانم فرخنده ی آقایی عرق شرم بر پیشانی‌ام نشاند. یک چندی است وضع دریاچه‌ی زیبای اوان بسیار نابسامان شده است و موجب نگرانی دوستداران الموت و طبیعت بکر و دست نخورده‌اش را فراهم آورده است. بهشت گمشده‌ای که دست‌های آلوده تهوع آورش کرده‌اند. این چند خط را فارغ از کار اداری‌ام و تنها از سر همدردی با خانم آقایی می‌نویسم و گزارشی هم از برنامه‌های در دست اجرا می‌دهم تا شاید روزنه‌ای به امید بگشاید.
در کنار تعریف حیوان ناطق برای انسان‌، امروز این موجود دو پا را "حیوان زباله ساز" هم می‌نامند. پس از آسفالت راه دسترسی به دریاچه که همزمان با برگزاری دومین جشن فندق چین در تابستان 80 صورت پذیرفت ، اهالی روستاهای اوان و وربن که مجبورند برای حفظ زیبایی محیط زندگی و سلامت خودشان، روزهای شنبه تا غروب، زباله‌های گردشگران بی مسئولیت وطنی را جمع آوری و پاکسازی کنند؛بیشتر تعریف دوم را برای انسان پذیرفته‌اند و به کار می‌برند .
باور کنیم کسانی همچون خانم آقایی عزیز و همراهانشان که دغدغه‌ی جلوگیری از آلودگی محیط زیست را دارند بسیار اندکند. نتیجه‌ی یک یا دو روز تفریح و گشت و گذار ما شهری‌های زیاده طلب برای اهالی شکیبای چهار روستای همجوار دریاچه اوان- و شاید تمامی چشم اندا‌ز‌های ناب واقع شده در خارج از شهرهای کشورمان- به جای گذاشتن خسارت فراوان و انبوه زباله است و میزبانان ساکن روستا به قول حافظ شیراز: " زحمتی می‌کشند از مردم نادان که مپرس!"
بهتر است از نابودی دسترنج مردمان اوان و تاراج محصولات باغی و زراعی‌شان چیزی ننویسم که خانم آقایی به آن اشاره کرده‌اند. اما بد نیست بدانی که سرویس‌های بهداشتی واقع در شرق دریاچه به دست مبارک مسافران محترم به روزی در آمده که آقایی عزیز هم در خجالتش با ما شریک شده است. البته می‌توان همه را به گردن گردشگران نگذاشت و به ضعف مدیریت مجموعه هم پرداخت که متاسفانه به این نابسامانی دامن زده است. اما نمی توان فضای یک منطقه‌ی تفریحی توریستی را با گماردن تعداد زیادی مامور، پلیسی کرد تا مثلا گردشگران!! چوب‌های آلاچیق‌ها را برای کباب کردن گوشتی که از شهر آورده‌اند زغال نکنند یا شیرمخلوط‌های سرویس بهداشتی را ندزدند و...
نکته‌ی دیگری که این روزها در آکادمی‌های توریستی دنیا به آن اهمیت بسیار می‌دهند و مبتلا به دریاچه اوان نیز هست تعیین ظرفیت و گنجایش هر جاذبه گردشگری و پذیرش مسافر بر مبنای آن است. مقوله‌ای که هنوز در ایران جدی گرفته نشده و احتمالا پیامدهای آن را در تخریب بخش‌هایی از تخت جمشید در نوروز امسال شنیده‌ای ( یعنی تا ظرفیت کافی پذیرش مسافر ایجاد نکرده‌ای این قدر در وبلاگت جماعت را به دیدن الموت تشویق نکن!)
با در نظر گرفتن تمام این ملاحظات و برای پرهیز از هرگونه کار سلیقه‌ای، غیر کارشناسی و شتابزده- با وجود تمامی کمبودها ومشکل‌هایی که دریاچه و مسافرانش را تهدید می‌کرد- با یک مشاور ورزیده و توانمند قرار داد بستیم تا وضع موجود منطقه اوان را ارزیابی و راهبردهای اجرایی را برای توسعه توریسم در این حوزه ارائه کند. با پایان مراحل مطالعه توسط مشاور(شرکت آران ) نخستین مرحله‌ی اجرایی پروژه روز چهارشنبه 12/5/84 با تفویض مدیریت دریاچه از سازمان محیط زیست به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری آغاز شد وهمزمان پاکسازی کامل حاشیه‌ی دریاچه از زباله‌های انباشته شده در ساحل و مزارع انجام شد. اکنون سرویس‌های بهداشتی در حال بازسازی و مرمت‌اند و به زودی ساماندهی فضایی و کالبدی محوطه نیزصورت می پذیرد. در این پروژه ،مردم روستا محور توجه قرار گرفته‌اند و تمامی مراحل کار با همراهی و مشارکت آنان انجام می شود.
می‌دانم وبلاگ تو جای این حرف‌ها نیست اما می خواهم بگویم آینده خوبی در انتظار اوان و الموت است ، اگر بگذارند! این خبر را هم داشته باش که دارد مقدمات و مستند سازی‌های لازم برای ثبت جهانی " دره‌ی تاریخی –طبیعی الموت "فراهم می شود. بمانی و ببینی.

با احترام
محمد علی حضرتی
معاون فرهنگ و ارتباطات
سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري استان قزوين

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
يادداشتی از فرخنده آقايی درباره درياچه اوان و سفر به الموت

فرخنده آقائي جناب آقای عليخانی
با سلام،خطاب به شما می نويسم چون داريد به نوعی بدل می شويد به مريد و بلد و کارشناس منطقه الموت. پس از گذشت دو سال که برای رفتن به درياچه اووان لحظه شماری می کردم؛ بالاخره جمعه گذشته در خدمت دوستان در گرمای بالای چهل درجه تهران راهی الموت عزيز شديم. متاسفانه درحاشيه درياچه زيبای اووان انبوهی زباله در انتظارمان بود. چند نفر از دوستان داوطلبانه زباله های قسمت هايی از محوطه را پاک کردند تا اندکی خاک رويت شد؛ زيراندازها را پهن کرديم و ناهار خورديم.اطراف ما پر از درختانی بود که از بدنه شکسته شده و روی زمين افتاده بودند. عجيب آن که آلبالوهای سر شاخه های اين درختان کمر شکسته هنوز تازه بودند. وقتی همسر آلمانی نويسنده همراهمان تقاضا کرد به دستشويی برود ناگهان شرمندگی در نگاه تک تک دوستان موج زد. دستشويی درياچه اووان متروکه ای بود کثيف و تهوع آور که حتی سگ گوش بريده آن اطراف هم از آن دوری می کرد. سوار مينی بوس شديم تا چند کيلومتر آنطرفتر در روستايی، خود شما از پيرمردی خوش چهره درخواست کنيد اين لشکر گرما زده را در خانه خود بپذيرد.
اووان يعنی نگهدارنده آب وحالا که اين درياچه فقط می تواند آب را نگهدارد و به تنهايی از عهده پاک کردن خروارها زباله در اطراف خود عاجز است و لابد کسی هم در قزوين شما جوابگو نيست؛ پيشنهاد می کنم از دوستان داوطلب بخواهيد با تعدادی دستکش پلاستيکی و کيسه های زباله به داد اين درياچه برسند (کاری که برای درکه و اطراف تهران انجام شد و می شود). من خود داوطلب اين خدمت هستم. باور کنيد شعر وداستان خوانی در يک فضای پاکيزه و بهداشتی زيباتر است و بيشتر به دل می نشيند.
اين يادداشت را به توصيه ايرنای عزيز می نويسم که آن روز اوقاتش از ديدن آن همه زباله و بدرفتاری با طبيعت تلخ بود.
فرخنده آقائی

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
تاثير متقابل از نوع دوم
این روزها از خیلی جاها تماس می گیرند که :
- الو؟ آقای علیخانی؟
- بله.
- می خواستیم نظرتون رو درباره ... بدانیم؟
- ؟؟!!!
به هیچ کدامشان جواب نداده ام تا کنون اما برایم جالب است که وقتی در این مملکت آدم هایی هستند که سرشان به تنشان می ارزد که مثلا درباره محمدعلی جمالزاده، پدر قصه نویسی نوین ایران نظر بدهند یا درباره تاثیر قرآن بر ادبیات و ...، چرا باید دوستانِ من وقتشان را تلف کنند که مثلا نظر منِ نوعی را بدانند. مگر در اين مملکت قحط الرجال و النساء آمده ‌است؟

به یکی از همین دوستان خبرنگار گفتم که جالب است این همه تلفن می شود که می خواهیم با شما مصاحبه کنیم و درباره چیزهایی می خواهند نظرم را بدانند که به هیچ وجه به من مربوط نیست و درباره چیزهایی که به من مربوط است و می توانم اظهار نظر کنم، هیچ کس سوال نمی کند.
به این دوست خبرنگار گفتم ناسلامتی اگر چیزکی هم بدانم درباره داستان می دانم و داستان نویسی(‌ آن هم چيزهايی که خودم به اسم داستان می نويسم و نه ديگران. ) و اینترنت بازی ( مثل همين تادانه و قابيل ) و ادبیات معاصر عرب ( به عنوان يک مترجم دون پايه و يک کم مطلع ). و حوزه مورد علاقه من مردم شناسی است بخصوص در حوزه رودبار و الموت و زبان تاتی و داستان عزیز و نگار و زندگی حسن صباح و ... ولی زنگ که می زنند درباره همه چيز می پرسند جز آنچه بايد بپرسند.
بد گفته ام؟
این ها چیزهایی است که من می دانم و اگر جواب بدهم تا حدی قابل قبول خواهد بود، حالا چرا پس فلان دوستِ خبرنگارِِ باید سراغ من بیاید که نظرم درباره فلان موضوع چيست که من هم جوابی صدمن يه غاز بدهم.

به يکی شان گفتم. خودم هميشه به جماعتی که فوری تا خبرنگاری با آن ها تماس می گيرد و در مورد هر موضوعی بی ربط نظر می دهند که حضور داشته باشند، ( مهم نيست چطور و در چه حد و اندازه؟‌ ) حالم به هم خورده و مسخره شان کرده ام، حالا بيايم و خودم بروم در آن اندازه؟

به یکی ديگر گفتم الان مثلا نظر من را باید درباره کسی بدانی که پس از نزدیک به یک دهه روزنامه نگاری و مترجمی مطبوعاتی، خانه نشین شده است و از راه ویراستاری و ... نان در می آورد. من می توانم معضلات این موضوع را بشکافم اما جمالزاده را ؟ نه. تاثیر قرآن بر ادبیات را؟ نه.
اول هفته ای ما هم چیز نوشتیم ها؟!
انشاءالله تا بعد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com