تادانه

آن مرد با کتاب آمد

https://scontent-amt2-1.cdninstagram.com/t51.2885-15/e35/20766331_1371258819662390_96199618093645824_n.jpg
چهار سال پیش بود. غرفه‌ی نشر آموت، ردیف دوم نمایشگاه کتاب تهران بود؛ رو به حیاط مصلی.
هر از گاهی سرم را بلند می‌کردم و به بیرون نگاه می‌کردم؛ به نور. و خستگی‌ام گویی درمی رفت این‌طوری.
توی همین سر بلندکردن‌ها بود که متوجه‌اش شدم؛ تنها و بدون اعوان و انصار، مدام می‌رفت و می‌آمد. انگار نه انگار رئیس کل نمایشگاه کتاب تهران است و از آن مهم‌تر، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی.
قبل از او بسیاری از مسوولان را دیده بودم و دیده‌اید بی‌تردید که وقتی می‌خواهند به جایی بروند، ده‌ها نفر را به عنوان نفر دست راست و نفر دست چپ و هماهنگ‌کننده و بادیگارد و عکاس و فیلمبردار و صدابردار و سیاهی لشگر، دنبال خودشان راه می‌اندازند و در چنین شرایطی، قصه‌ی عاشقی من به مردی آغاز شد که شاید تاکنون یک ساعت هم پیاپی ندیده‌ام او را، اما با دلم عهد کرده‌ام، در کنار نفس‌کشیدن‌هایش، نفس بکشم ، که نفس کشیدن چنین آدم‌هایی، هوای عَفَن این روزها را سالم می‌کند.
بعد که پیگیر شدم، فهمیدم خودش کلمه است؛ از کلمه‌های خوب خدا. و فقط کلمه‌ها می‌توانند در کنار کلمه‌های دیگر بنشینند و جمله‌های خوب بسازند.
دکتر #سیدعباس_صالحی ، بعدها بدون سر و صدا کارهای بزرگی کرد تا جایی که همه اهالی کتاب که اگر نگوییم با ارشاد و معاونت فرهنگی، قهر بودند، به حکم اجبار کاری، ارتباط داشتند با این مجموعه، همگی متفق‌القول شدند که دکتر صالحی، یک فرصت است برای اهالی فرهنگ و هنر.
کمتر دیده‌ایم، مدیری را که بخندد. دست‌تان را بفشارد. پای حرف‌هایتان بنشیند و بشنود (گیرم کاری ازش ساخته نباشد) و دکتر سیدعباس صالحی، گام بلندتری برداشت و این گفتگو را از دالان‌های تنگ و تاریک معاونت فرهنگی و ارشاد به خیابان‌ها کشاند؛ به گفتگوهای هفتگی در کتابفروشی‌ها. و هر هفته دیدار از یک کتابفروشی بهانه‌ای می شد برای گفتگوی اهالی فرهنگ با او. شخصا سر مشکلاتی که برای چند کتاب نشر آموت ایجاد شده بود، در دفتر نشر قدیانی، مشکلات‌ام را بلند فریاد زدم و گاهی خجالت می‌کشم برای تند شدن‌هایم. ایشان آرام شنید و بعد دستور داد نوشتند و پیگیر شدند و جالب اینکه بعدا شخصا یا به وسیله رئیس دفترشان پیگیر می‌شدند که مشکل حل شد یا نه؟
کتابفروشی‌ها، نبض فرهنگ یک مملکت هستند. در یک کتابفروشی فقط کتاب به فروش نمی‌رود، بلکه سکان فرهنگ و هنر و ادب یک کشور، به دست کتابفروشی‌ها و کتابفروش‌هاست و همان‌طور که همه می‌دانیم طی ده سال گذشته به دلایل مختلف از جمله افزایش به یکباره ی قیمت کاغذ و قطع شدن انواع یارانه های دولتی، قیمت کتاب هم بالا رفت و این روند به سویی می‌رفت که کتابفروشی‌ها بدل به کبابفروشی بشوند و سال‌های سال بعد دل ما کباب بشود که قدر این مکان های مقدس را ندانستیم. دکتر سیدعباس صالحی، با درک این مهم، کتابفروشی‌ها را هدف قرار داد و وسیله‌ای ابداع کرد به نام "طرح یارانه کتاب" که به جای اینکه یارانه کتاب به ناشران داده شود، مستقیم به مردم تقدیم شد. طرح‌های موفق عیدانه و تابستانه و پاییزه کتاب در کنار نمایشگاه کتاب تهران و نمایشگاه‌های استانی، جان دوباره‌ای به کتاب و عاشقان این حوزه بخشید که تا روز، روز است و شب‌ها شب می‌شوند، تنها دو کلمه‌ی روز و شب گواهی بدهند که چنین بود، او رستگار است بی‌تردید.
دکتر سیدعباس صالحی، مرد آرام ِ حوزه فرهنگ است و قلب ِ رویکردش به این مقوله، سلامت رفتار است که خود در آستانه‌ی دریافت رای اعتماد از نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی به‌عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دوره دوازدهم ریاست‌جمهوری، در توئیترش نوشته: امیدوارم سلامت را قربانی سیاست نکنم.
پیش پای چنین مردی باید ایستاد. به احترامش، کلاه از سر برداشت و یک دسته کلمه‌ی شیرین و مهربان بر سرش بارید.
یا حق
یوسف علیخانی


Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
طرح تابستانه کتاب آغاز شد

 http://media.mehrnews.com/d/2017/07/26/3/2525890.jpg
طرح تابستانه کتاب
۲۰ تا ۲۵ درصد تخفیف در کتابفروشی‌ها و شهرکتاب‌ها
از ۱۵ مرداد تا ۱۵ شهریور

کتاب‌های نشر آموت را از کتابفروشی‌های معتبر و شهرکتاب‌های سراسر کشور بخواهید

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به یادِ میلک

 IMG_3506
سیده ربابه میرغیاثی: خلاصه، میلک رأی آورد. جاده پیچ‌درپیچ بود و در دلِ کوه. کوهستان نیمی برفی و نیمی دیگر بهاری بود. خنک و خیس و خوب. به کجا می‌رفتیم؟ مقصدی ناشناس، دور و مبهم. هولدرلین گفت که پیامک بفرست به یوسف علیخانی که شاید در ملیک باشد. روستای آبا‌واجدادی‌اش. جهانِ داستانی‌اش. روی دنده‌ی چپ بودم، لج‌ولج‌بازی. گفتم نچ. آنتن هم نبود، نه همراه اول و نه ایرانسل.
نمی‌دانستیم داریم کجا می‌رویم. از میلک همان‌قدر می‌دانستیم که در قصه‌های علیخانی خوانده بودیم. کوه بود و مه. وهم بود و ماجرا. عاقبت، خطوط تلفن همراهی کرد و چند پیامک رفت و آمد. دانستیم که آقای علیخانی در ملیک هستند، امروز. خوشی‌مان ضرب‌دردو شد. جاده هم نرم و مهربان شد. پرایدک نفس‌نفس می‌زد و پیش می‌رفت. بین ما حرف بود از شباهت‌های مسیر به کجور و طالقان و غیره و البته، برنامه‌ی بازگشت که شب در خانه‌ی خودمان باشیم ... ادامه در کانال آموتخانه


Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com