تادانه

در حدِ اعلام نامزدها
هوشنگ گلشیری
هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری تمام شد
***
حسین سناپور: بيانيه داوران را نقض غرض جايزه گلشيري مي دانم

جواد مجابی: سال‌هاست که آثار ارجمندى در ادبيات ايران پديد نمى‌آيد

فرشاد کامیار: در حوالی جایزه گلشیری؛ نسخه‌پیچی برای کل ادبیات ایران

علی چنگیزی: راستش را می‌گفتند جا برای برگزاری جایزه پیدا نکرده‌ایم و...

یوسف علیخانی: متن بیانیه‌ی داوران جایزه‌ی هوشنگ گلشیری، شفاف نيست.

یونس تراکمه: ‌مراسم «جایزه هوشنگ گلشیری» امسال اجراء نشد، به‌دو دلیل.

مهدي ربي: برگزار نشدن جايزه‌ي هوشنگ گلشيري، نوعی اعتراض است.

فارس باقری: جايزه گلشيري هیچ ربطي به ادبيات هوشنگ گلشيري ندارد

حافظ خیاوی: آيا مكاني براي اين جايزه در كشوري با اين وسعت وجود ندارد؟

روزنامه اعتماد: آيا برگزار نشدن جوايز، امتيازی برای ادبیات ایران است؟

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
شش سال و شش ماه قبل!
میزگرد
برای دریافت سایز بزرگ، روی عکس کلیک کنید

میزگرد روزنامه جوان- پنجشنبه 31 مرداد 1381- رئیس جلسه: محمد مطلق
با حضور: ناتاشا امیری، رسول آبادیان، مهسا محبعلی و یوسف علیخانی

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
از هفت آسمان ِهفتان
هفتان

چندش آور است این وضعیت

هفتان را مالِ کسی نمی دانستم؛ از همان اول حتی. حتی یادِ خود سیدرضا شکراللهی می آید که یکی از کاربران همیشه فعال هفتان بودم؛ اگرچه مدام آقای مدیر هشدار می داد که فقط روزی یک لینک می توانی بدهی! هفته ای یک بار به خودت می توانی لینک بدهی! و ... اما کجا بود گوش شنوا.

هفتان را مال خودم نمی دانستم مال همه بر و بچه های فرهنگی بود؛ نویسنده و شاعر و نقاش و عکاس و خواننده و شنونده و علاقمند.

هفتان که نه مال من بود و نه مال کسی، گاهی عصبانی ام می کرد و سیاست های گاه محافظه کارانه و گاه جانبدارانه و گاه خودخواهانه مدیران و گردانندگانش دلخورم می کرد اما هفتان را دوست داشتم و هر صبح سلامش می دادم و بی شب بخیر به او از اینجا نمی رفتم.

هفتان مال کسی نبود که بیایند به این راحتی درش را تخته کنند؛ یعنی عرضه اش را اگر دارند یکی حتی کاریکاتور کوچکی مثل هفتان را بیاورند و بعد هفتان ما را فیل+تر کنند. نه آن که بیایند و مثل آن اول هابا تیشه بیفتند به جان نقش های بیچاره آثار فرهنگی؟

هفتان محفلی نبود برای راهنمایی به هفت آسمان هنر بلکه خودش هفت آسمان داشت از هفت هنر.

هفتان اسمش هم جالب بود.

هفتان، هفتان بود، نه مال شکراللهی و نه مال من و نه مال هیچ کس؛ لطفا به هفته نرسیده، از خرِ شیطان بیایید پایین و این آخرین روزنه معرفی دوستان خودتان را کور نکنید!

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سرگذشت هکلبری فین
سرگذشت هکلبری فین
نوشته مارک تواین
ترجمه نجف دریابندری

فصل های
1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9
و فصل منتشر نشده

عکس از متن کتاب (Pdf)
به همت مهبد ارشدی

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
امروز روز تولد «فریبا وفی» است
عکس از رادیوزمانه

فریبا وفی
متولد بهمن 1341 تبریز

درباره فریبا وفی
اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
یک کتاب تازه

نفس‌تنگ
مجموعه داستان
مهدی مرعشی

نشر چشمه
چاپ اول، 1387

۷۳ صفح، 1500 نسخه، ۱۷۰۰ تومان
شابك: 978-964-362-339-5
تاريخ نشر: 14/10/87


تصادف ... اینجا
سایه‌ها ... اینجا
حضور ... اینجا
ایستگاه ... اینجا
کتابت بهار ... اینجا
کلاغ‌ها و کاج‌ها ... اینجا
سفید در زمهریر ... اینجا
سلام آقای محمود! ... اینجا
آخرین سه‌شنبه سال ... اینجا
درست در ساعت سه نیمه‌شب ... اینجا
گشتی در دنیای شعر محمد مختاری ... اینجا
باید تسلیت بگویم به آیه و مادرش ... اینجا
شعری از گیوم آپولی‌نر ... اینجا
از جنوب غربی ... اینجا

مهدی مرعشی را دوست دارم، بیشتر از بهلول؛ مهدی مهربان‌تر بود؛ چه وقتی که ماکارونی درست می‌کرد با سویا و چه وقتی که جمعه‌ها تنها می شد و می‌خواست حرف بزند و من دوست داشتم اتاقش را در آن سرمای زمستانی که شیشه‌های پنجره ساختمان 6 کوی دانشگاه تهران، نمی‌گذاشتند سوز سرما بیاید داخل ولی آنقدر گرماش شیرین بود که دلت می آمد همان‌جا بنشینی؛ حتی اگر آن هم اتاقی معیوب دیگرشان باشد که یک شب مهدی تعریف می کرد آمده بود گردنش را فشرده بود که برود از اتاق گم بشود.
مهدی و بهلول قبل از این‌که به کوی دانشگاه بیایند، با هم هم‌اتاق بودند در ساختمان سنایی (زیر پل کریمخان) طبقه دو،‌اتاق 202؛ دیده بودم اتاق‌شان را که از کتاب پر و خالی می شد؛ هردوشان زبان و ادبیات فارسی می‌خواندند در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران.
زندگی‌شان چنان ایده‌آل من بود برای خواندن و نوشتن که همیشه آرزوی چنین زندگی‌ای را داشتم.
درس که تمام شد، مهدی برگشت شیراز و بعد اهواز و بهلول هم رفت ساری.
بهلول را خیلی وقت است ندیده ام؛ از سال 77 به بعد. اما مرعشی را زیاد دیدم. اول سال 80 بود که آمد روزنامه انتخاب. بعد من که می دانستم مدام به "احمد محمود" سر می زده ازش خواهش کردم حالا که نویسنده "همسایه‌ها" و "زمین سوخته" نیست، بنشیند دیده ها و شنیده هایش از محمود را بنویسد.
بعد قصه داد برای این که در قابیل بگذارم؛ از آن وقت در کار انتشار کتاب بود و بودنش در شیراز و بعد اهواز و این آخری ها در تهران، تاثیرش را در چاپ دیرهنگام کتاب هم گذاشت.
مهدی دیوانه نوشتن بود؛ هنوز هم هست. ذاتا داستان‌نویس بود. الان هم بگردید می‌بینید در تمام سایت‌های معروف،‌ داستان دارد.

مهدی و سارا و همایون و ماهور حالا خوشحال هستند که بعد از سال ها، اولین مجموعه داستان مهدی مرعشی منتشر شده است.

پساتادانه‌نوشت: راستی یادم رفت از آن پیپ مهدی مرعشی بنویسم که تلخی‌اش هنوز توی کامم هست و آن فلاکس چای که هیچ‌وقت خدا قند کنارش نبود و اغلب ناچار بودی یا با پولک اصفهانی بخوری یا تلخ‌تلخ.
راستی مهدی جان! ببخش با این عجله این‌ها را نوشتم و لینک‌ها را گذاشتم و حتی نماندم تا کتاب را بخرم و عکس جلدش را از کتابلاگ برداشتم و عکسی هم که از خودت گذاشتم مال چهار پنج سال پیش هست (رویش که کلیک کنی بزرگ هم می‌شود)؛ باور کن ذوق‌زده شدم و گویی کتاب‌ خودم منتشر شده است. مبارکت باشه رفیق. امیدوارم 70 کتاب دیگر هم منتشر کنی.
الان دیدم مهدی مرعشی، خودش هم درباره "نفس تنگ" یادداشتی نوشته ... اینجا

Labels: , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
یک خانواده عاشق






این عکس ها با ایمیل برایم آمدند؛ از دوستی که همه چیزپرست است.
بعد دلم تکان خورد. بعد منتشرشان کردم. بعد مدام ایمیل می زنند که این ها کی هستند؟
می گویم زن و شوهر و دو فرزند؛ یعنی یک خانواده.
و کسی باور نمی کند
چه بگویم به آن ها؟ چیزی می شود گفت یعنی؟
این ها زن و شوهر و دو فرزند هستند؛ یعنی یک خانواده و این یعنی به من و شما هیچ ربطی ندارد باور کنیم یا نه.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
پانزده کتاب و چهار مجله
رمان
روز هزار ساعت دارد
فريدون حيدري‌مُلك‌ميان

نشر افق
چاپ اول: ۱۳۸۷
قيمت: ۲۸۰۰ تومان
رقعي، ۱۷۶ صفحه
شماره شابك : ۲-۵۲۶-۳۶۹-۹۶۴-۹۷۸


نَفَس تَنگ
مجموعه داستان
مهدی مرعشی

نشر چشمه
چاپ اول زمستان 1387
84 صفحه
شمارگان 1500 نسخه
قیمت 1700 تومان


خنده را از من بگیر
رمان
جواد ماه زاده

نشر هیلا (ققنوس)
چاپ اول زمستان 1387
264 صفحه
شمارگان 1650 نسخه
قیمت 3800 تومان


تا آخر دنیا برایت می نویسم
مجموعه شعر
علیرضا بهرامی

انتشارات داستانسرا
چاپ اول 1387
شمارگان 1000 نسخه
قیمت 1500 نسخه



کودکان اعماق
زنده‌ياد شـکوه آريـايي‌پور
بازنويسي فرهاد حسن‌زاده

چاپ اول: 1387
به همت پيک ادبيات
و يادداشت‌هايي از ثريا قزل اياغ و خانواده آريايي‌پور
مجموعه‌اي از شش قصه‌، از زندگي‌هاي واقعي کودکان کانون اصلاح و تربيت



آن جا كه پنچرگيري ها تمام مي شوند
مجموعه داستان
حامد حبیبی

نشر ققنوس
چاپ اول 1387
۱۸۰۰۰ ريال



نگران نباش
رمان
مهسا محبعلی

نشر چشمه
چاپ اول زمستان 1387
148 صفحه
شمارگان 3000 نسخه
قیمت 2500 تومان


پری فراموشی
رمان
فرشته احمدی

نشر ققنوس
232 صفحه
شمارگان 2200 نسخه
قیمت 3800


آوای نهنگ
مجموعه داستان
احمد بیگدلی

نشر چشمه
چاپ اول پاییز 1387
140 صفحه
شمارگان 1500 نسخه
قیمت 2600 تومان



شهر یک نفره
(مجموعه داستان)
مرجان بصیری

تاريخ چاپ: ۱۳۸۷
87 صفحه
شمارگان: 1650 نسخه
قيمت: ۱۴۰۰ تومان


گداها همیشه با ما هستند
توبیاس وولف
ترجمه منیر شاخساری

نشر چشمه
چاپ اول پاییز 1387
150 صفحه
شمارگان 1500 نسخه
قیمت 2800 نسخه


سفر در اتاق کتابت
پل استر
ترجمه احسان نوروزی

نشر چشمه
چاپ اول پاییز 1387
136 صفحه
شمارگان 1500 نسخه
قیمت 2500 تومان



فرهنگ عامیانه زیارتگاه های گیلان
م.پ. جکتاجی

نشر ایلیا
(مجموعه دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان)
چاپ اول 1387
144 صفحه
شمارگان 2100 نسخه
قیمت 1700 تومان



گیله وا
محمدتقی پوراحمد جکتاجی
سردبیر: هوشنگ عباسی

سال هفدهم، شماره 101
آبان و آذر 1387
ماهنامه فرهنگی، هنری و پژوهشی
(به دو زبان گیلکی و فارسی)
64 صفحه
قیمت 1500 تومان



تا روشنایی بنویس!
احمد اخوت

انتشارات جهان کتاب
چاپ دوم 1387
283 صفحه
شمارگان 550 نسخه
قیمت 3500 تومان



شوکران
سردبیر: پونه ندایی

شماره 33
ویژه محمود فرشچیان



سکوت آینده ی من است
عاشقانه های اریش فرید
مترجم: علی عبدالهی

نشر کاروان
چاپ 1387
264 صفحه
قیمت : 4000 تومان


نوشتا
شماره 9

مدیر مسوول: حسین واحدی پور
سردبیر: محمدحسین مدل
دبیر بخش داستان: حسین آتش پرور



علی دهباشی: نمي‌خواستم‌ با تلخي‌ و تيرگي‌ نوشتة‌ آغازين‌ را شروع‌ كرده‌ باشم‌، اما واقعاً چه‌ بايد كرد؟ ماجراي‌ تخليه‌ دفتر مجله‌ پيش‌ آمده‌ كه‌ ما را سخت‌ پريشان‌ ساخته‌ است‌. دفتري‌ كه‌ متجاوز از پنج‌ سال‌ مأمن‌ ما بود و بيشترين‌ اوقات‌ روز و شب مان‌ در اينجا مي‌گذشت‌ و مي‌گذرد. لطف‌ و محبتي‌ پنج‌ ساله‌، اينك‌ به‌ پايان‌ رسيده‌ است‌. دفتر فعلي‌ بخارا ، كه‌ براي‌ همة‌ دوستدارانش‌ خاطرات‌ خوبي‌ بر جاي‌ گذاشته‌، به‌ زودي‌ بايد تخليه‌ شود و ما مانده‌ايم‌ با انبوهي‌ از كاغذ، كتاب‌ و دوره‌هاي‌ ناقص‌ مجله‌ كه‌ نمي‌دانيم‌ كجا جايش‌ دهيم‌. با اين‌ وضعيت‌ اجاره‌ بها امكان‌ تهيه‌ دفتر براي‌ ما غيرممكن‌ است‌. در حال‌ حاضر در جستجوي‌ زيرزميني‌ هستيم‌ كه‌ نمناك‌ نباشد! تا محتويات‌ دفتر فعلي‌ را در آنجا انبار كنيم‌.

***
برای دریافت سایز بزرگ جلد کتاب ها روی آن ها کلیک کنید

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
درباره ختنه دختران
اولین بار در کتاب "چهره عریان زن عرب" نوشته دکتر نوال سعداوی، رمان‌نویس و محقق معروف مصری در این باره چنین چیزی خواندم:
«آن‌شب شش سالگی خود را به یاد می‌آورم که گرم و آرام در بستر خود غنوده بودم، در آن حالت دلپذیر نیم‌خواب و نیم‌بیدار، و با آن خواب‌های رنگارنگ کودکی که چون پریان خیالی با سرعت، ولی آرام و بی‌صدا، از برابرم می‌گذشتند. در درون بسترم حرکت چیزی شبیه به یک پنجه سرد و زمخت را احساس کردم که به لمس و جستجوی بدن من سرگرم بود. گویی به دنبال چیزی می‌گشت. همزمان با آن، پنجه‌ای دیگر، به همان بزرگی، سردی و زمختی اولی، بر دهان من قفل شد تا مرا از فریاد زدن باز دارد.
آن‌ها مرا به حمام بردند. چهره‌هایشان را به یاد نمی‌آورم، ‌این‌که مرد بودند یا زن و یا تعدادشان. به نظرم دنیا را بار تیره‌ای فرا گرفته بود که مرا از دیدن باز می‌داشت. شاید هم آن‌ها چیز خاصی به روی چشم‌های من گذاشته‌بودند. چیزی شبیه یک گیره آهنی را به یاد می‌آورم که دست‌ها، بازوان و ران‌های مرا در خود می‌فشرد طوری‌که قدرت هرگونه حرکت یا مقاومت را از من سلب می‌کرد. تماس سرد و یخ‌زده کاشی‌های حمام در زیر بدن برهنه‌ام را به یاد می آورم و صداهای ناشناس و زمزمه‌های نامفهومی را که گاه و بیگاه با صدای فلزی ناهنجار قطع می‌شد. صداهایی که قصاب را هنگام تیز کردن چاقوی خود و قبل از سر بردین گوسفند عید قربان به خاطرم می‌آورد... برخلاف انتظار من آن شی به گردن من نزدیک نمی‌شد بلک قسمت دیگری از بدنم را نشانه گرفته بود؛‌ جایی در زیر شکمم و شاید به دنبال چیزی پنهان در میان ران‌هایم.»
(چهره عریان زن عرب/ دکتر نوال السعدوای/ مترجم: مجید فروتن و رحیم مرادی/ نشر کانون اندیشه‌های نوین/ چاپ اول 1359/ 367 صفحه)

بعدها شنیدم این رسم در میان اعراب و کردها شایع است. هر بار که به این رسم خشن و وحشی انسان‌های اولیه برای ناقص‌ ساختن زنان (مثلا برای بی‌رغبت ساختنش به جنس مرد) می رسم، سرم پر از کلمه می‌شود.


واشنگتن پست عکس‌هایی از ختنه دختران در کردستان عراق منتشر کرده که توصیه نمی‌کنم ببینید

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
شب های شعر چشمه
برای اطلاع از جزییات خبر روی عکس کلیک کنید
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
کشف لحظه در جهان معنوی
جشن افتتاحيه‌ي مسابقه‌ي بين‌المللي داستان‌نويسي «جهان‌معنوي» همراه با مراسم اختتاميه و اهداء جوايز برندگان مسابقه‌ي داستانك‌نويسي «كشف‌لحظه» با حضور جمعي از نويسندگان و منتقدان و انديشمندان ادبي برگزار مي‌شود. در این مراسم ضمن تشريح ابعاد مسابقه بين‌المللي «جهان معنوي»، اهداء جوايز برگزيدگان «كشف لحظه»، داستان خواني و اجراي برنامه‌‌هايي متنوع، سخنراني‌هايي نيز با موضوع ادبيات‌داستاني معاصر ايران ايراد خواهد شد.

زمان: جمعه ، ساعت 11 صبح، 27 دي ماه 1387
مکان: تهران، خيابان شريعتي، رو به روي بهار شيراز، مجموعه فرهنگي هنري تهران (سينما ايران)، سالن اصلي
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
یک زن، یک آهو
by Himanshu-Vyas

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
درباره باغ اناری
باغ اناری وقتی مجموعه داستان «باغ اناری» نوشته «محمد شریفی» منتشر شد و جایزه قلم زرین گردون را به خود اختصاص داد، تازه از قزوین آمده بودم تهران و ساکن خوابگاه سنایی کوی دانشگاه تهران شده بودم. آن وقت‌ها «محسن فرجی» داستان‌ها را می‌خواند و من هیچ نمی‌فهمیدم که برای چه این‌طور تعریف می‌کند ازش و فقط یادم می‌آید از آخرین داستان مجموعه باغ اناری به اسم «آخرین شعر» خوشم آمده‌بود و گاهی با خودم تکرار می‌کردم «دلم از تکرار این همه خروس گرفته‌است.»

گذشت تا وقتی «آخرین شعر» را محسن بنی‌فاطمه در وبلاگش منتشر کرد. دوباره یاد شریفی افتادیم که سال‌هاست در دانشگاه آزاد و کار رفسنجان درس می‌دهد و از هیاهوی تهران به دور است. آن وقت «قاسم کشکولی» داستان «وضعیت» را در سایتش منتشر کرد و درباره شریفی هم مطلبی در روزنامه شرق نوشت. بعد یاد یادداشت «رسول آبادیان» افتادم که سال 80 در کتاب هفته نوشت روی این کتاب؛ دیارگرایی در داستان‌نویسی ایران.

«محمود دولت آبادی» در کتاب «آیینه‌ها»ی الهام مهویزانی، درباره شریفی و داستان وضعیت، صبحتی می‌کند که بد نیست مرورش کنیم:
باقر رجبعلی: چند سال قبل در سفر خارج وقتی از شما خواستند داستان کوتاهی از نویسندگان جدید ایران به عنوان نماینده داستان کوتاه معاصر بخوانید، کاری از نویسنده طرفدار مدرنیسم خواندید. اگر یادتان باشد داستان «وضعیت» نام داشت. شما که پرچمدار ادبیات روستایی و واقع‌گرای فارسی هستید چرا داستانی از نویسندگان طرفدار این نوع داستان‌نویسی نخواندید.
محمود دولت آبادی: اصلا اینطور که شما می‌گویید یک عده طرفدار این‌طور داستان هستند یک عده نیستند، من نمی‌فهمم. در ضمن کسی از من نخواست داستانی بخوانم بلکه خود شعری از یک شاعر ایرانی در کانادا و داستان «وضعیت» از محمد شریفی خواندم. این کار به مفهومی که تقی‌زاده از رئالیسم گفت یکی از دلنشین‌ترین داستان‌های کوتاهی است که خوانده‌ام... ادبیات یا ادبیات است یا نیست. مدرن باشد فبها. کلاسیک باشد فبها. با من رابطه انسانی برقرار می‌کند یا نمی‌کند. به شما اطمئنان می دهم وضعیت یکی از عمیق‌ترین داستان‌های رئالیستی است که می‌شناسم. (ص 369 و 370. آیینه‌ها. دفتر دوم. به کوشش الهام مهویزانی. نشر روشنگران و مطالعات‌زنان)

بعد رفتم کرمان تا محمد شریفی را ببینم. از رفسنجان آمد کرمان و با ماشینش رفتیم به ماهان؛ باغ شازده و آرامگاه شاه نعمت‌الله ولی. تا غروب حرف زدیم و دیدم چقدر عاشقش شده‌ام و آرزو کردم تمام این‌ها را که تعریف می‌کند بنویسد؛ شنیده بودم این روزهایش به ترجمه و شعر گفتن می گذرد و دومین مجموعه شعرش هم منتشر شده‌است و چند کتاب ترجمه هم زیر چاپ دارد. حتی شنیدم که درباره محمد شریفی می‌گفتند کاش شعر نگوید و ترجمه نکند و فقط داستان بنویسد؛ چیزی نگفتم درباره اش اما هنوز به خواب‌هایش فکر می کنم که امیدوارم روزی در رمان‌هایش بیایند.

آن وقت داستان‌هایم را نقد کرد و ایرادهایشان را گرفت. تاکید هم کرد از «میلک» بیرون نیایم که من فقط با این روستاست که معنا پیدا می کنم.

دیگر خبری ازش نداشتم تا همین چند روز پیش که شنیدم پذیرش دکترا گرفته در ارمنستان. «باغ اناری» یک بار در تیراژ 2200 نسخه سال 1371 منتشر شده و جایی پیدایش نکردم؛ وقتی رفته بودم کرمان، از آقای شریفی خواهش کردم نسخه ای از این کتاب به من بدهد که نداشت و یک هفته بعد، کپی داستان ها را با طلق و شیرازه برایم فرستاد و پیدا بود از روی تنها نسخه ای که داشته، کپی گرفته و فرستاده‌است.

آن وقت امروز صبح که بیدار شدم گیج بودم. جلد آبی فیروزه ای «باغ اناری» من را کشید طرف خودش؛ یک سال و چهار ماه بود بهش دست نزده بودم.
شروع کردم به خواندن؛ داستان «وضعیت» را چنان با لذت به انتها رساندم که دیوانه وار به کاروانسرای سنگی «زن سورچی» رفتم و بعد غافلگیر برگشتم و رفتم به باغ بادام «پاسگاه» و ...

یاداشتی نوشتم کنار کتاب، با مداد که آن را اینجا بازنویسی می‌کنم: «جالب این که امروز 29 آذر 1387 سه داستان «وضعیت»، «زن سورچی» و «پاسگاه» را دوباره خواندم؛ امروز گویا روز همراهی روح من با محمد شریفی است، چون با جان و دل، داستان ها را دریافتم و با آن ها پیش رفتم. اعتراف می‌کنم قبلا چیزی نفهمیده‌بودم از داستان‌هاش.
آنچه در ساخت فضای وهم‌آلود این داستان‌ها دیدم، اول – تکرار- بود که باعث ساخت این فضای وهم‌آلود شده‌است و باد که در شاخه‌های درخت پشت پنجره می پیچد، یک بار و دو بار وهم آلود نمی‌شود، ولی وقتی تا صبح بخواهد همین طور سایه بیندازد و برقصد بر سقف! وضعیت فرق می‌کند. شریفی به خوبی در داستان‌هایش از عنصر تکرار استفاده کرده‌است.
عنصر دیگری که شریفی به آن پایبند است، عنصر غافلگیری است: در داستان «وضعیت»، در انتهای داستان متوجه می‌شویم شاگرد (علی براتیانی) مرده و معلم که از این واقعه درهم ریخته، جمعه آمده به کلاس و ...
در داستان «زن سورچی» در انتهای داستان متوجه می‌شویم آنچه داستان شده خیالات کودکی است در کاروانسرایی با دیدن اسکلت زن و مردی و اسکلت اسب و ...
در داستان «پاسگاه» هم آسمانی که خیال بارش دارد و بوی آویشن (بوی مرده) و عشق‌بازی گربه‌ها و ...
بحث مهم دیگر کارهای شریفی، استفاده هوشمندانه از زبان است؛ زبانی بسیار ساده و شسته‌رُفته. بی هیچ گرفت‌گیر و حتی بازی فرمی و صنعت بدیعی آشکار. زبانی سهل و ممتنع.
چهارمین عنصر البته، عنصر شعر است و فضای شاعرانه در داستان‌ها؛ همیشه درخت تاقی هست یا بادی یا درخت بادامی و عشقبازی دو گربه و قناری و اسب و ...
یک عنصر دیگر، استفاده از شخصیت‌های محدود در داستان‌هاست و آدم های داستان‌ها کم‌شمارند: در وضعیت، معلم و دانش آموز و مستخدمه. در زن سورچی، زن و کودک و مرد. در پاسگاه، رحمتو و پیرزن.»

نمی‌دانم این‌ها را اینجا بنویسم یا نه اما می‌دانم محمد شریفی، دو داستان «وضعیت» و «زن سورچی» را زمان زندگی یک‌ساله‌اش در شیراز، بعد از این که اولین بار به دیدن «تخت جمشید» می‌رود و به خانه دانشجویی که در آن زندگی می کرده، بازمی‌گردد؛ به دنبال هم و در یک فاصله کمتر از نیم ساعت می‌نویسد؛ خودش می‌گوید هرگز هم بعدها یک کلمه‌اش را حذف نکردم و همان است که بار اول نوشتم.
داستان «پاسگاه» را هم به قول خودش در یک شرایط روحانی و در یک نشست نوشته و هرگز بهش دست نزده‌است.

وقتی آخرین بار با حسرت گفتم «آقای شریفی ظلم کرده‌اید به ما که دیگر داستان ننوشته‌اید.»
خندید و گفت «بگذار دربیایند.»
و فهمیدم که منظورش رمان‌هایش هستند: «سَرجوخه آمین» و «باغ خُرفه».

***
نام‌نامه:
محمد شریفی ... اینجا
محسن فرجی ...
اینجا
قاسم کشکولی ... اینجا
رسول آبادیان ...
اینجا
الهام مهویزانی ... اینجا
محسن بنی فاطمه ...
اینجا
محمود دولت آبادی ...
اینجا
داستان وضعیت نوشته محمد شریفی ... اینجا
سخنرانی محسن فرجی درباره "باغ اناری" شریفی ... اینجا یا اینجا (MP3)

Labels: , , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به یاد «فروغ فرخزاد»
فروغ فرخزاد
سایز بزرگتر ... اینجا

آمدن: ۱۵ دی ۱۳۱۳ تهران
رفتن: ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ تهران

صدا ... اینجا
شعرها... اینجا
کتاب‌ها ... اینجا
عکس‌ها ... اینجا
خانه سیاه است ... اینجا
فیلمی درباره فروغ ... اینجا
سایتی برای فروغ ... اینجا و اینجا و اینجا
فروغ در ویکی‌پدیا ... فارسی، عربی و انگلیسی
دست‌خط فروغ ... اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
نامه‌های فروغ به پرویز شاپور ... اینجا
شعرهای فروغ ... اینجا و اینجا
برای فروغ (کلیپ) ... اینجا
فروغ بی پایان ... اینجا
دیدار با پسر فروغ ... اینجا
ازدحام کوچه خوشبخت ...اینجا
به انگلیسی ... Here و Here و Here
تحلیل فمینیستی اشعار و زندگی فروغ ... اینجا
حرف‌های آیدین آغداشلو درباره فروغ ... اینجا
حرف‌های احمد شاملو درباره فروغ ... اینجا
فروغ در استودیو رادیو دو تهران ... اینجا
بايد سري به ظهيرالدوله بزنيم ... اینجا
فروغ مدرن‌تر از شاملو ... اینجا
نوشتن بر بخار پنجره ... اینجا
و این ماشین لعنتی ... اینجا
من باقة أشعار فروغ ... هنا و هناک
تركت فروغ أثراً عميقاً في الشعر الفارسي ... اینجا
عکس‌های تشییع جنازه فروغ ... اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

فروغ فرخزاد

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چادرشب‌ها


عکس ها اختصاصی تادانه
مکان:‌ روستای هیر در رودبارِ محمدزمان‌خانی ِ دیلمستان

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com