تادانه

خاطره‌بازی با گذشته
https://scontent-dfw5-1.cdninstagram.com/vp/25c9f46e70f9501f107181596e1fa015/5B1BE12D/t51.2885-15/e35/27891414_401912616934778_432030107469611008_n.jpg
فاطمه خلخالی استاد (روزنامه شهرآرا):  یوسف علیخانی، داستان‌نویس مطرح کشور که به تازگی رمان «خاما» از او منتشر شده است، در گفت‌وگوی اختصاصی با روزنامه شهرآرا بیان کرد: مشهد در داستان‌نویسی من، نقش مؤثری داشته است. زمانی که در سال ٨۶، نخستین دوره جشنواره داستان‌های ایرانی در مشهد برگزار شد. من هم به عنوان یکی از میهمانان ویژه دعوت شدم. آن موقع هنوز مجموعه داستان «اژدهاکشان»، جایزه جلال را نگرفته بود و مشهد کتابم را جدی گرفت. این موضوع باعث شد خودم هم به کارم جدی‌تر نگاه کنم.
وی که چندی پیش به مناسبت جشن امضای کتاب جدیدش در مشهد حضور داشت، با بیان این موضوع که تمایلی به گفت‌وگو درباره «خاما» ندارد، با ما از فضای داستان‌نویسی مشهد، خاطرات دوران روزنامه‌نگاری‌اش و اتفاقات حوزه نشر سخن گفت.
 داستان‌نویسان مشهدی از یکدیگر حمایت نمی‌کنند
علیخانی درباره نقش مشهد در داستان‌نویسی‌اش گفت: بعد از دعوت به جشنواره داستان‌های ایرانی، دو نشست نقد و بررسی، در همان اواخر دهه هشتاد، برای سه‌گانه داستانی من (قدم‌بخیر مادربزرگ من بود،اژدهاکشان و عروس بید) در این شهر برگزار شد که یکی در دانشگاه فردوسی و دیگری در انجمن ادبی «ماتیکان» بود و هر دو در زمان خود، در معرفی آثارم، نقش داشته‌اند.
به واسطه همین آمدوشدها وی با انجمن‌های مختلف ادبی در مشهد آشنا می‌شود و حالا با تکیه بر همین تجربه‌ها و نیز رفت‌و‌آمدهایی که بعدتر به این شهر داشته،معتقد است: در مشهد گروه‌های ادبی مختلفی هستند که مستقل از یکدیگر فعالیت می‌کنند. حتی برخی از داستان‌نویسان این گروه‌ها، همدیگر را نمی‌شناسند و این اتفاق خوبی نیست.
نویسنده رمان خاما بیان کرد: در شهرهایی مثل کرمان و شیراز و اصفهان، گروه‌های ادبی از همدیگر حمایت می‌کنند، اما بچه‌های ادبیات مشهد‌ این‌طور نیستند؛ البته در شهر خودم قزوین نیز وضع به همین ترتیب است. تا زمانی که قزوین بودم، هیچ‌کس نمی‌خواست را ببیند، اما وقتی جایزه جلال را گرفتم، روزنامه قزوین تیتر زد که نویسنده برتر قزوینی جایزه جلال را گرفت. من هم اعتراض کردم که «الموتی» هستم و نه قزوینی؛ بعدهم این که چرا تا به حال از من حمایت نمی‌کردید!
 داستان‌نویسی مشهد می‌تواند صدایی رسا در کشور باشد
وی معتقد است مشهد می‌تواند صدایی بسیار رسا و قابل توجه در ادبیات داستانی کشور داشته باشد، اگر داستان‌نویسانش، کار یکدیگر را ببینند و به آثار هم خوب و درست نگاه کنند. یکی از ناراحتی‌های علیخانی به گفته خودش این است که چرا هنوز برخی از داستان‌نویسان مشهدی، کتابی منتشر نکرده‌اند، درحالی‌که بسیار توانمندند.
این نویسنده ساکن تهران ابراز کرد: مشهد چیزی از پایتخت ایران کم ندارد و نویسنده‌های مشهدی باید این را باورکنند و از شرایط موجود در شهرشان استفاده کنند. خود من اگر بخواهم جایی به جز تهران را برای زندگی انتخاب کنم، حتما یکی از انتخاب‌هایم مشهد است. شاید من از معدود شهروندان غیربومی این شهر باشم که «من کارت» مشهد را دارم و همیشه داخل کیف پولم هست.
 دوران سربازی، سه برابر همه روزنامه‌نگارها درآمد داشتم
علیخانی که برای نخستین بار در مؤسسه فرهنگی شهرآرا حضور پیدا کرده بود، گفت: پیش از این، چند‌باری از جلو ساختمان روزنامه عبور کرده بودم و همیشه تصورم این بود که مجموعه کوچکی است، اما الان که به داخل مؤسسه شهرآرا وارد شدم، باید بگویم هیچ‌‌چیز از روزنامه‌های تهران کم ندارد، این حرف را فردی می‌زند که خودش تجربه کار در روزنامه‌های انتخاب، جام‌جم، همشهری، صبح امروز و مناطق آزاد را دارد.
وی دوران روزنامه‌نگاری‌اش را جزو بهترین خاطرات زندگی خود دانست و این‌طور از آن سال‌ها یاد کرد: در تهران سرباز بودم و در کنار آن‌،کار هم می کردم. در این شهر، خویشاوندی نداشتم. در یک آموزشگاه هنری به عنوان منشی مشغول به کار شدم و ترجیحا شب‌ها را همان‌جا می‌خوابیدم. شش‌ماه از سربازی‌ام این‌طور گذشت. صبح‌ها پادگان می‌رفتم و بعد مستقیم به آموزشگاه برمی‌گشتم. تا ساعت هفت و هشت شب، در آنجا مشغول کار بودم. استادهای برجسته‌ای در حوزه موسیقی و تئاتر در این آموزشگاه تدریس می‌کردند و من که روزنامه‌نگاری هم می‌کردم، بخشی از مصاحبه‌هایم را با همان استادان می‌گرفتم. گاهی هم بعد از ساعت هشت شب وتعطیلی آموزشگاه، برای مصاحبه به بیرون می‌رفتم. حدود ساعت ده شب برمی‌گشتم و صبح دوباره می‌رفتم پادگان و در آنجا مصاحبه‌ها را پیاده می‌کردم.
علیخانی ادامه داد: آن زمان با نوارکاست مصاحبه می‌گرفتیم. من گفت‌وگوها را از روی نوار، بر روی کاغذ پیاده می‌کردم و در مسیر برگشت از پادگان به آموزشگاه، یک مصاحبه را به روزنامه مناطق آزاد می‌دادم، یک گفت‌وگو را به صبح امروز و دیگری را روزنامه انتخاب. درآمدی که من در دوران سربازی از خبرنگاری به دست می‌آوردم، سه برابر همه روزنامه‌نگارها بود، چون مدام در حال کارکردن بودم و سال ٧٨ بابت هر صفحه هم ده‌هزار تومان می‌گرفتم.
 خواننده حرف اول را می‌زند
یوسف علیخانی که از سال ١٣٨٧ نشر آموت را راه‌اندازی کرده، همیشه در این زمینه نیز حرفی برای گفتن داشته است. او اعتقاد دارد تصوری که خود نویسندگان از نوشتن دارند، با آنچه در حوزه نشر اتفاق می‌افتد، از زمین تا آسمان متفاوت است. پیش از آنکه نشر آموت را تأسیس کند و مدیریت آن را برعهده بگیرد، خودش نیز گرفتار همین تصورِ دور از واقعیت بوده است: مجموعه داستان «اژدهاکشان» را نخستین‌بار انتشارات نگاه چاپ کرد و بعد از اینکه جایزه جلال را به دست آورد و مطالب زیادی درباره‌اش در روزنامه‌ها و سایت‌ها نوشته شد، انتظار داشتم در همه کتاب‌فروشی‌ها موجود باشد و چون نبود، احساس می‌کردم باید شمشیر بردارم و گردن ناشر را بزنم. برای همین چند صفحه علیه انتشاراتی نوشتم وخوشبختانه جایی منتشر نکردم و فقط به خود ناشر دادم. بعدها که خودم ناشر شدم و همان کتاب و مجموعه داستان‌های کوتاه دیگر را در آموت چاپ کردم، متوجه شدم که خواننده حرف اول را می‌زند، نه نویسنده و نه کتاب‌فروش و نه پخش. کتاب فروش اگر کتابی را نیاورد و چند نفر سراغ آن کتاب را بگیرند، حساس می‌شود و آن را سفارش می‌دهد، ولی وقتی می‌بیند از انتشار کتابی ده سال می‌گذرد و هیچ‌کس سراغش نیامده، آن کتاب را برای فروش
نمی‌آورد.




Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
از اصل خود گریزی نیست
نسرین قربانی (روزنامه همدلي) ‪- خاما نباید نوشته می شد. یک بار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کرد و در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد....... این بخشی از نوشته پشت جلد کتاب است که در واقع کلید ورود به داستان خلیل، نوجوان کُردی که دل در گرو دختری مبارز و شیردل به نام « خاما» دارد. داستانی عاشقانه با محوریّت کُردهای مهاجر و رنج‌های آن‌ها دارد. انسان‌هایی که در جریان سرکوب جنبش کردها و کوچاندن آن‌ها از سرزمین خود، که آرارات بوده، به زور کوچیده می‌شوند. کوه آرارات در شمال‌شرقی ترکیه و در مرز ایران و نخجوان و ارمنستان قرار دارد. آن ها وادار به ترک دیار خود به طرف مرزهای ترکیه به سمت مرکز و شرق ایران، می شوند.
کتاب‌های یوسف علیخانی پر است از قصه ها و روایت‌ها و خلق زبانی تازه در نوشتن. عبارات و اصطلاحات مرتبط با مردمان بومی و تصویرهایی که متن را با خود همراه می‌کند. نویسنده شاید به‌دلیل امتیازی که از خردسالی داشته که قصه های اصیل و بومی را از مادربزرگ و یا پدربزرگ خود بشنود، به اعتقاد من به نوعی مارکز ایران است. کسی که قصه‌های بومی و واقعیت‌های اجتماعی- سیاسی را در هم می‌تند. گاهی ترس و وحشت می‌آفریند و زبانی با نرم‌ترین زبان ممکن چنان با زمختی‌های کلامی و ر فتاری به ستیز برمی خیزد که سرانجام از آن ها مومیایی هایی دست ساز می سازد.
صفحه 414 مغز داستان است؛ جایی که راوی به خودش اعتراف می کند:» هر آدمی یک جایی، یک زمانی، یک حرف را بهانه می کند که فرار کند. خودش هم نمی داند به کجا و چه وقت و چطور اما فقط گویی قرار است برود و این رفتن هم اصلا دست خودِ آدم نیست.» راوی سرگشته است. از دوریِ خاما. از مهاجرت های اجباری. از زور شنیدن. از رفتار ظالمانه ی اسماعیل ، برادرش که بی دلیل انگار به خون او تشنه است. همه ی این ها عصیانی را در خلیل بید ارمی کند که سرانجام دل به رفتن می دهد. اگرچه پیش از آن یک بار دیگر هم رفته وشب برگشته بود. اما این بار دیگرنه تاب تحمل سیلی مادر را دارد و نه رفتارها و تبعیض هایی که در حقش می شود. او دل به ماندن ندارد و همه بهانه هم خامایی است که رفته و حالا دور از او، طاقت نمی آورد. اگرچه هرگز او را نمی یابد اما همه عمر با خیالش زندگی می کند. عصیان راوی او را تا صفحه 436 می‌کشاند. جایی که دیگر یارای پنهان کردن هویتش را ندارد. حسن، باید آشکارشود. باید که خلیل از دل حسن مهاجر بیرون بیاید تا او ارام گیرد. می گوید:» یک عمر دنبال سر کسی بگردی و دستِ آخر به خودت بگویی، اصلا می دانست دنبالش هستم؟» راوی حالا از خود گسسته و به خامایی پیوسته که فقط بخش بزرگی از زندگی ذهنی او را دربرمی گرفت. خلیل باید حرف بزند تا رها شود از بندی که سال ها خودخواسته به ذهنش بسته بود. با حرف زدن و بعد ارام بگیرد. گویی این همه دغدغه سال هاش بوده!
ادامه مطلب را بخوانید

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
خودمان را گول نزنیم، چاپ سوم یک اثر خوشحالی ندارد
یوسف علیخانی که رمان جدیدش با عنوان «خاما» به تازگی وارد بازار نشر شده و در لیست پرفروش‌ها قرار گرفته معتقد است که فروش دو چاپ از یک کتاب در مدت زمان ۱۵ روز برای کشوری هشتاد میلیونی چندان اتفاق ویژه‌ای نیست و ما نباید با خوشحال شدن بابت این موضوع سر خودمان کلاه بگذاریم. 
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، دومین رمان یوسف علیخانی با عنوان «خاما» در شرایطی برای نخستین بار در نمایشگاهی استانی هرمزگان راهی بازار نشر شد که علاقه‌مندان ادبیات داستانی استقبال خوب و بی‌نظیری از کتاب داشتند. این شور و علاقه برای خواندن رمان علیخانی تنها به هرمزگان ختم نشد و با قرار گرفتن کتاب در پخش، چاپ اول کتاب به سرعت تمام شد و کتاب به چاپ دوم رسید. «خاما» که روایت زندگی فردی به نام خلیل است، مخاطب را به زندگی او می‌برد و با خود همراه می‌کند. این اثر‌ در مدت زمان کمتر از ۱۵ روز دو چاپ فروخت و چاپ سوم آن بهانه‌ای شد تا به سراغ  علیخانی برویم و درباره استقبال مخاطبان از این کتاب با او گفت‌وگو کنیم.

رمان «خاما» ظرف مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید و چند مراسم رونمایی در شهرهای مختلف برای آن برگزار شد و قرار است که چند مراسم دیگر نیز در شهرهای مختلف برگزاری شود. درباره این نشست‌های رونمایی برای ما بگویید.
بحث برگزاری جشن امضاء و رونمایی مطرح نبوده است. جدا از نویسنده بودن، یک کتابفروش هستم. کتابفروشی که چند سال است به نمایشگاه‌های مختلف سر می‌زند و کتاب‌هایش را به مخاطبانش معرفی می‌کند. داستان به این شکل است که امسال در نمایشگاه تبریز وقتی به غرفه نشر آموت رفتم، دوستانی که به من لطف دارند، اظهار کردند که قول کتاب جدید را داده بودی، اما کتاب به بازار نیامده است. در جواب قول دادم که اگر کتاب وارد بازار شد حتما به تبریز بیایم که این اتفاق رخ داد و بعد از انتشار کتاب به تبریز رفتم. برنامه رشت نیز به همین شکل بود.
ادامه مطلب را بخوانید

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com