تادانه

امروز روز تولد «احمد اکبرپور» است
احمد اکبرپور
متولد 9 مرداد ۱۳۴۹ لامرد فارس

درباره احمد اکبرپور
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
«کیمیای سعادت» به‌روایت «محبوبه میرقدیری»
محبوبه میرقدیری در مجموعه «یکی بود یکی نبود» انتشارات کتاب پارسه، بازنویسی «کیمیای سعادت» را بر عهده داشته است. وی معتقد است علاوه بر جذابیت‌های شخصیتی غزالی آزادی انتخابی که در برگزیدن حکایت‌ها برای بازنویسی داشته او را تشویق به بازنویسی این اثر کرده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) این نویسنده درباره بازنویسی این اثر گفت: انگیزه اصلی من از بازنویسی این اثر جذابیت‌های شخصیتی محمد غزالی طوسی بود و از آن‌جایی که یک دوست واسطه شده بود تا من بازنویسی این اثر را از سوی علیخانی دبیر این مجموعه بپذیرم، کمی درباره این کتاب در منابع مختلف از جمله اینترنت تحقیق کردم.

وی افزود: زن‌ستیز بودن غزالی و خلق و خویی که در گفتارهایش درباره زنان دارد، تردیدی در من ایجاد می‌کرد؛ اما در نهایت بدین نتیجه رسیدم که پس از گذشت این همه سال از نگارش «کیمیای سعادت»، حالا منم که به عنوان یک زن بازنویسی این اثر را بر عهده دارم و یک زن، با توجه به اعتقادات غزالی این حکایت‌ها را برای بازنویسی انتخاب می‌کند. در حقیقت قدرت انتخابی که برای برگزیدن حکایت‌ها و گنجاندن آن‌ها در کتاب داشتم، انگیزه مرا برای انتخاب این اثر قوی‌تر کرد.

وی درباره ویژگی‌های شخصیتی غزالی که برایش جالب بوده ادامه داد: حجةالاسلام محمد غزالی طوسی در اواخر عمر گوشه عزلت برمی‌گزیند و از بحث و جدال با فرقه‌های دیگر دوری می‌کند و مانند فردی ساده در گوشه‌ای می‌نشیند.

میرقدیری به توضیح ویژگی‌های متن این اثر پرداخت و افزود: متن این اثر زبان دشواری مانند سایر آثار ادبی کهن نداشت؛ بلکه بسیار نرم و آهنگین بود. در بازنویسی این اثر سعی کردم حکایت‌هایی کوتاه با زبانی ساده را برای نوجوانان انتخاب و در قالبی داستانی بیان کنم.

وی که معلم درس زبان و ادبیات فارسی در دوره راهنمایی است، تاکید کرد: سعی کردم با توجه با آشنایی‌ام با زبان قابل فهم این آثار برای کودکان و نوجوانان، به زبان ساده‌تر و امروزي برای بازنویسی این اثر دست یابم و از سوی دیگر بازنویسی به شیوه‌ای صورت گیرد که برای نوجوانان جذاب باشد.

این نویسنده اشاره کرد: از آن‌جا که باید کتاب در یک حجم معین ارائه می‌شد حدود ۳۶ حکایت را برای بازنویسی انتخاب کردم.

وی با تاکید بر زبان متفاوت این اثر با زبان امروزی تصریح کرد: در بازنویسی این اثر برای نوجوانان باید سعی می‌شد تا چگونگی برخورد عارفان و درویشان با حاکمان به خوبی توضیح داده شود. از سوی دیگر مسائلی این اثر در بر می‌گرفت که تفاوت زبان آن با زبان امروزی و دایره لغات به کار رفته در کتاب را بیش‌تر می‌کرد. این امر بازنویسی و ساده‌نویسی آن‌را کمی دشوار ‌ساخت.

میرقدیری اظهار داشت: این کتاب خلاصه‌ای از کتاب «احیاء علوم الدین» است که غزالی پس از سفر ده ساله خود نوشته. این کتاب شامل چهار عنوان و چهار رکن در شناختن نفس خویش، حق تعالی، دنیا و آخرت است. «کیمیای سعادت» کتابی جامع است که به دین، ادبیات و تاریخ می‌پردازد و مطالعه چنین آثاری به ویژه برای نوجوانان در کنار ادبیات معاصر ضروری است.

وی در پایان یادآور شد: ۲۸ سال معلم ادبیات دوره راهنمایی بودم و در طی این سال‌ها همیشه می‌دیدم که نوجوانان به خوبی با قصه ارتباط برقرار می‌کنند و بسیار به آن علاقه‌مندند؛ حتی این قصه‌ها برای بزرگسالان نیز جذاب است. بازنویسی این اثر و سایر آثار کلاسیک در مجموعه «یکی بود یکی نبود» در قالب داستان به دلیل علاقه خوانندگان به جذابیت بیش‌تر این مجموعه می‌انجامد.

محبوبه میرقدیری متولد ۱۳۳۷ در اراك است. این نویسنده در كارنامه نویسندگی‌اش دو رمان به نام‌های «پولك سرخ» و «خانه آرا» و دو مجموعه داستان به نام‌های «روی لب‌هاشان خنده بود» و «شناس» را دارد.

آخرین اثر او «و دیگران» است كه اثری كاملا متفاوت با آثار قبلی این نویسنده به شمار می‌رود. ایبنا در آینده نزدیک به سراغ دیگر آثار این نویسنده نیز خواهد رفت.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اعاده‌ی حیثیت از نویسنده‌ی چارتوکوآیی
یا
شبه جستاری ملخّص درخصوص قهر قلم زن قهّار
‏فریدون حیدری مُلک‌میان
molkmian@yahoo.com

پیش تر، نزدیک بود یک بار وسوسه شوم و طی مکتوبی کنایی به نویسنده ی محجوبی اهل آرمانْ کلات «چارتوکوآ» گوشزد کنم: سرت را بالا بگیر رفیق! به گمانم از بختیاری توست که پیوسته این همه موافق داری و آن همه مخالف نیز.
می خواستم برایش بنویسم: راستش وقتی که خبردار شدم تو در وضعیتی پارادوکسیکال برنده ی یک جایزه ی ادبی شده ای، نمی دانم چرا به یاد مطلبی افتادم که سال ها قبل خوانده بودم؛ مطلبی مندرج در مقاله ای که از یک نشریه کوبایی ترجمه شده بود:
« در 18 سپتامبر 1976، ژنرال تورو رئیس دانشگاه شیلی به نمایندگی از طرف یک تازه به دوران رسیده ی آکادمیک دیگر با نام ژنرال آگوستو پینوشه به خورخه لوئیس بورخس، درجه ی دکترای افتخاری اهدا کرد. آن گاه گیرنده ی درجه ی دکترای افتخاری اظهار عقیده کرد: من اعلام می کنم شمشیر را ترجیح می دهم. شمشیر روشن و صیقلی را به دینامیت پنهانی.»
حتی به فکر افتاده بودم خطاب به خودم و دوستداران قلب و قلم نویسنده ی چارتوکوآیی بنویسم: و بالاخره وقت مسرت نیز فرا می رسد؛ وقت تقدیر از یک اثر درخشان؛ وقت تشویق قلم زنی سحار.
و نیک می دانیم که نویسنده ی ما، نه هرگز مربعات پنج ضلعی رسم کرده، نه مدح و مجیزی مکتوب پرداخته و نه کِلک خود را به کَلَک آلوده.
زیرا که او روزها و روزها و روزها به این در و آن درهای تجربیات گوناگون زده و شب ها و شب ها و شب ها پشت میز تحریرش، اشک و آه و کلمه را توأمان گریسته و سوگ نامه ی زوال چارتوکوآ – کلات زادبومی اش – را سروده و اکنون نیز اندکی، تنها اندکی، از مزد آن قلم زنی معروفش – که پیش تر برخی از ما بر آن صحه نهاده و در روزنامه ها و هفته نامه ها و ماهنامه ها درباره اش نوشته بودیم – را باز ستانده. پس بدیهی است که هم اکنون نیز با او شاد می شویم.
اما در آن زمان، گویا به موجب مصلحتی نه برای رفیق چارتوکوآیی و نه برای هیچ کس دیگر، حتی کلمه ای هم ننوشتم.
شاید همان موقع وقتش بود این ها را بنویسم که کاهلی کردم و ننوشتم تا به اینک. اعتراف می کنم در تمام این مدت، همچون کسی که با سماجتی خاص در پی مقصر بگردد، پیش خود، حکم صادر می کردم و به محکومیت فلان و بهمان رأی می دادم؛ بی آن که هرگز بتوانم اصل مسأله را فراموش کنم. البته این بار هم چندان ضروری نمی نماید که به زمان ماضی( بد نیست تأکید کنم ماضی استمراری)رجوع کنم. عرفاً صورت خوشی نخواهد داشت.
باری، در اینجا لازم است اشاره کنم که داستان های این رفیق چارتوکوآیی کماکان احساسی کاملاً نوستالژیک را در ما دامن می زنند که شاید شکل زندگی کنونی در بافت بغرنجش تنها تصاویر محوی از گذشته ای که معمولا زیبا می نماید و هر آن چه را که دیرزمانی با آن وداع گفته ایم، باقی گذاشته باشد.
به خصوص برخی از داستان هایش تفاوت عمده ای با بقیه دارند: اول شخص محو و گم در روایت مسلط و مقتدر راوی که هرگز نمی دانیم کیست و شاید همان راوی مجازی حکایت ها و قصه های مشرق زمین است اما تعمیم یافته تر و مجازتر از شهرزادی که گویی بیش و پیش از هر چیز جنسیت او بر روایت مسلط است و شاید از این روست که «هزار و یک شب» آن همه صحنه های پورنو- بی آن که بخواهیم در ضرورتش شک کنیم- را نیز درخود جای داده. با وجود این، راوی شرقی گویی حتی از این نظر خنثی می نماید و به زمین و آسمان به یکسان نظر دارد. از سوی دیگر، راوی معمولا قالب قصه را برنمی تابد و به شعر کلام و حتی تصویر، روی می آورد. تقریباً درسطرهای انتهایی داستان است که روایت با تأکیدی غمگنانه قطع می شود. اما کدام داستان؟ کدام قصه؟ و اصلاً کدام قالب؟ به راستی چرا تا پایان داستان، به طور کنجکاوانه، شیفته وار و بگوییم سرخوشانه ای آن را خوانده ایم؟ و شاید آرزو می کردیم کاش این موسیقی، نه، این سیلاب شعر همچنان جاری بود ولیکن اتفاقاً درست در جایی ناگهان قطع می شود که قرار باشد به عطش بیش تر ما دامن بزند.
بدین ترتیب، نويسنده ما را مي توان رئاليستی دانست كه بخش عمده ی آثارش به روستا و روستاييان اختصاص دارد و از اين نظر، حتي مي توان رژیونالیسم را نيز به وي و آثارش نسبت داد.
او نويسنده اي خودآموخته است. نوعي ياشار كمال، ماكسيم گوركي و يا هنري ميلر وطنی است كه از آغاز در دانشگاه زندگي درس خوانده، شغل هاي عجيب و غريب و مختلفي را تجربه كرده و تقريباً مي توان گفت كه تن به همه كاري داده تا این که عاقبت سر از نویسندگی درآورده است: سری در میان سرهایی که البته پیش تر افتاده اند.
برجستگي آثار چنین نویسنده ای بي شك مديون ارتباط مستقيم وي با مردم و زندگي و در عين حال، درك درست مقوله داستان است. از همان نخستين داستان هايي كه به چاپ رسانده، مي توان اين نكته را به خوبي دريافت كه قلم او از صميميتي خاص و بعضاً روستايي برخوردار است. صميميتي كه باعث مي شود تا ما روایت هاي او را با رغبت و شايد حتي يك نفس تا آخر بخوانيم. به ویژه این که، اغلب داستان هاي او برخوردار از لحني موسيقايي هستند كه حتي شيوه خواندن خاصي را طلب مي كند؛ چرا كه در اين صورت، لذت مطالعه مضاعف مي شود. هر چند كه البته اين خود مي تواند دقت در پاره ای نواقص احتمالي اثر را مانع شود.
به عنوان مثال، در آثارش صفحات زيادي به درازگويي هاي نه چندان ضروري با بافت داستان اختصاص يافته اما انصافاً همين صفحات اضافي نيز بسيار استادانه نوشته شده اند و خواننده را از خواندن آن ها گريزي نيست.
می توان گفت که در ابتدا نويسنده سيري صعودي در پيش گرفته بود که حتی به اوج بي بديل و انكارناپذيری نیز دست يافت. اما پس از آن، نه تنها ديگر هرگز صعودی از آن گونه را تجربه نکرد و يا حداقل در همان مدار باقي نماند، بلكه تن به سقوطي شگفت داد كه از نثرنويس آثار رشك برانگيز پیشین، هرگز انتظار نمي رفت.
در گذشته او زمانه ی خويش را سر ذوق آورده بود اما بعدها خود به ذوق زمانه مبتلا شد و شطحیات امروز نيز بيش و پيش از هرچيز، تنها حاكي از زوال دوران اوج و شكوفايي نويسنده اش است.
باری، شاعر فارغ البال گذشته ديگر شعر بلندي نمي سرايد؛ قوچ چارتوکوآ ديگر بر ستيغ قله ها جست نمي زند؛ عصر جديد او را آشفته و حيران كرده است. دریغ! دریغ! اما نه، دریغی نیست؛ نویسنده ی چارتوکوآیی به وقتش، هنر خود را نمایانده و پاداشش را نیز کم و بیش بازستانده؛ حالا گیرم […]
اما گذشته از هر چیز، شاید بر ما دریغ دارد که این همه دیر و دور- تازه اکنون - حضرت استادی را دریافته و با او از در آشتی درآمده ایم.

به نقل از اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
«قصص‌الانبياء» و «خسرو شيرين» به‌روایت «امین فقیری»
امين فقيري در مجموعه «يكي بود يكي نبود» نشر کتاب پارسه، بازنويسي دو اثر «قصص‌الانبياء» و «خسرو شيرين» را بر عهده داشت. به گفته وی با مطالعه آثار كلاسيك فارسي به اين نكته می‌رسیم كه بسياري از سبك‌هاي ادبي رايج، بر خلاف تصور ما، در متون کهن خودمان نیز سابقه دارند.
فقيري در گفت‌و‌گو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) درباره بازنويسي «قصص‌الانبياء» گفت: اين كتاب نوشته ابواسحاق ابراهيم خلف‌النيشابوري و مجموعه‌اي از داستان‌ها درباره پيامبران است. پيش از بازنويسي اين اثر، دو داستان بيشتر از اين كتاب را نخوانده بودم، در حقيقت اين اتفاق فرصت خوبي بود براي مطالعه اين اثر و آشنايي با چگونگي نثر قرن پنجم.

وي به تاثيرپذيري‌اش از نثر قرن پنجم در بازنويسي اين اثر اشاره كرد و توضيح داد: بازنويسي اين كتاب از جهات بسياري دشوار بود و مهم‌ترين نكته در اين امر حجم زياد كتاب بود كه حدود 800 صفحه مي‌شد كه بايد در 90 صفحه ساده‌نويسي مي‌شد. البته در اين حين گاهي تحت تاثير نثر قرن پنجم قرار مي‌گرفتم و به سختي خودم را از اين تاثیر نجات مي‌دادم.

فقيري با تاكيد بر تلفيق تخيل و واقعيت در «قصص الانبياء» ادامه داد: ويژگي اين كتاب پرداختن به زندگي پيامبران بود و نويسنده براي نوشتن قصه‌ها از تخيل خود در فضاسازي، گفت‌و‌گوها و شخصيت‌هاي فرعي استفاده كرده و تلفيقي از تخيل و واقعيت را در آن ارائه مي‌دهد. سبك برخي از داستان‌ها به سورئالیسم و داستان‌هاي جادويي نزديك است. مطالب درباره سحر و جادو و اموری ناممکن که امروزه افراد هرگز آن را باور نمی‌کنند در كنار داستان‌هاي كتاب از ویژگی‌های این اثر به‌شمار مي‌رود.

وی اشاره کرد: خواندن این کتاب باعث می‌شود خواننده دچار حس کنجکاوی برای خواندن اصل کتاب و حتی کتاب‌های دیگر در این زمینه شود.

این نویسنده به متن کتاب اشاره کرد و اظهار داشت: متن لغات عربی خیلی زیادی نداشت؛ البته زبان کلمات کتاب گاهي دشوار مي‌شد و اين امر دربازنويسي اثر نيز دشواری‌هایی را به وجود مي‌آورد.

وی به توضیح درباره هدفش از بازنویسی کتاب همراه با خلاصه کردن آن پرداخت و تصریح کرد: در بازنویسی اثر سعی داشتم به اصل قصه‌هایی که نویسنده آورده وفادار بمانم؛ حتی گاهی احساس می‌کردم این امر از نظر منطقی صحیح نیست. اما با وجود آن چون یکی از اهداف بازنويسي اين اثر خلاصه کردن کتاب بود این کار را با دقت ویژه‌ای انجام دادم.

فقیری درباره نحوه انتخاب داستان‌ها در این بازنویسی گفت: سعی کردم داستان پیامبران اوالعزم و نامی، مانند داستان زندگي «آدم و حوا» و «حضرت یوسف» را حتما در كتاب بگنجانم.

وی در ادامه به توضیح بازنویسی «خسرو و شیرین» پرداخت و اظهار داشت: منظومه «خسرو و شیرین» از داستان‌های زیبا، دوست‌داشتنی و مشهور اواخر دوره ساساني و دومين مثنوي «پنج گنج» نظامي است که به دلیل وجود صحنه‌ها و قهرمان‌های بسیار در آن قابلیت زیادی برای تبدیل شدن به فیلمنامه را دارد. مانوری که در شخصیت‌پردازی این داستان می‌توان داد هرگز در «لیلی و مجنون» نمی‌توان داشت.

این نویسنده با تاکید بر وجود صحنه‌های کم‌شمار در داستان «لیلی و مجنون» افزود: در داستان «خسرو و شیرین» به طور مرتب موضوع و محل وقوع اتفاقات داستان تغییر می‌کند.

وی درباره چگونگی زبان این اثر توضیح داد: در بازنویسی این اثر کار آسان‌تر بود؛ چراکه هر فصلی را که می‌خواندم شعرها را به زبان ساده و با دید و نثر خود معنی می‌کردم و پس از آن معنی اشعار را به شیوه داستانی به نگارش در می‌آوردم. این کاملا بر خلاف متن «قصص الانبیاء» بود که در بازنویسی تحت تاثیر متن اثر قرار می‌گرفتم.

فقیری تصریح کرد: منظومه «خسرو و شیرین» به شیوه رمان و دارای فصل‌بندی‌هایی است و در کل می‌توان گفت زبان شعری نظامی، زبانی ساده است که به بیان داستان می‌پردازد. در این کتاب سعی کردم تمامی فصل‌ها را به نوعی در بازنویسی داشته باشم.

وی یادآور شد: بازنویسی منظومه «خسرو و شیرین» را بر اساس تصحیح وحید دستگردی از این اثر و بازنویسی «قصص الانبیاء» را بر اساس تنها تصحیح موجود از این اثر یعنی تصحیح حبیب یغمایی انجام دادم.

این نویسنده به اهمیت مطالعه آثار کلاسیک اشاره کرد و توضیح داد: مطالعه آثار مدرن و معاصر هر کشور از اهمیت به‌سزایی برخوردار است؛ اما گاهی ما با مطالعه آثار معاصر از مطالعه آثار گذشتگان باز می‌مانیم. می‌توانیم بگوییم این امر وضیفه والدین است که با خریدن آثار کهن برای نوجوانان به ویژه آثاری که درک آن‌ها از نظر زبانی و معنایی آسان‌تر است، فرزندان خود را با متون کلاسیک آشنا کنند. این بزرگ‌ترین خدمت به نسل جوان است که خالقان ادبیات کهن و آثار آن‌ها را بشناسند و درک کنند.

وی به توضیح کتاب «مکتب‌هاي ادبی» رضا سیدحسینی پرداخت و گفت: بسیاری از مواقع می‌اندیشیم که اغلب سبک‌های ادبی برگرفته از ادبیات اروپایی هستند؛ این در حالی است که کتاب «مکتب‌های ادبی» به خوبی نشان می‌دهد که اکثر این سبک‌ها را ما در ادبیات کلاسیک خود داریم؛ ولی به دلیل نداشتن آشنایی کافی با متون کهن، منشا اصلی این سبک‌ها برایمان ناشناخته مانده است.

این نویسنده ادامه داد: به عنوان مثال سبک سوررئال در آثاری چون «فرج بعد از شدت»، «قصص الانبیاء» و «هزار و یکشب» بسیار دیده می‌شود و به نوعی سحر و جادو را در لابه‌لای این متون می‌توان دید.

وی با تاکید بر وجود سبک‌های ادبی متنوع در آثار کلاسیک فارسی افزود: سبک‌های تخیلی چون جریان سیال ذهن و سوررئال، در آثار کلاسیک و متون کهن فارسی به کار گرفته شده‌اند که آشنایی نسل جدید با این سبک‌ها تنها از طریق مطالعه این آثار امکان‌پذیر است.

فقیری در پایان به جذابیت قصه برای نوجوانان اشاره کرد و اظهار داشت: با برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته در مجموعه «یکی بود یکی نبود» از سوی مسوولین آن به ویژه یوسف علیخانی به عنوان دبیر مجموعه، تصمیم گرفته شد که بازنویسی آثار کهن در این مجموعه در قالب داستان صورت گیرد.

امین فقیری متولد ۳۰ آذر ۱۳۲۲ در شيراز است. نخستین مجموعه داستانی‌اش را با عنوان «دهکده پرملال» در سن ۲۳ سالگی انتشار داد. از او تا کنون نوزده کتاب در زمینه رمان، مجموعه داستان، نمایش‌‌نامه و داستان نوجوانان به چاپ رسیده‌ است. او در حال حاضر در روزنامه عصر مردم شیراز مشغول به کار است. تدریس درس هنر(خط و نقاشي) در مقطع راهنمایی در مدارس شیراز نیز جزو سوابق کاری او به حساب مي‌آيد.

ازجمله آثار اين نويسنده مي‌توان «دهکده پر ملال» (مجموعه داستان)، «کوچه باغ‌های اضطراب»، «کوفیان»، «شب»(نمایش‌نامه)، «غم‌های کوچک»، «دوست من»(نمایشنامه)، «سیری در جذبه و درد»، «قالیبافان»(نمایشنامه)، «سخن از جنگل سبز است و تبردار و تبر» ، «دو چشم کوچک خندان»، «تمام باران‌های دنیا»، «مویه‌های منتشر»، « گزیده داستان‌ها»، «رقصندگان»(رمان)، «انگار هیچ وقت نبوده»(مجموعه داستان)، « پلنگ‌های کوهستان»(رمان) و كتاب‌هاي «آهوی زیبای من»، «اگر باران ببارد»‌ و «زندگی با ورزش» براي نوجوانان را نام برد.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
«نشر کتاب پارسه» قهرمان مسابقات والیبال ساحلی کشور شد
خبر مسابقات ... اینجا
گفتگو با رضا نائینی ... اینجا
گفتگو با رحمان رئوفی ... اینجا
گزارش تصویری بازی ها ... اینجا
اهدای جوایز و هشت تیم برتر ... اینجا
عکس یادگاری تیم ها ... اینجا
پشت صحنه بازی ها... اینجا

مسابقات والیبال ساحلی – جام خلیج فارس
(انتخابی قهرمانی کشور)
مرداد 1388 – چابکسر

تیم «نشر کتاب پارسه»
بازیکنان:
رحمان رئوفی و رضا نائینی
مربی: حسین ابراهیمیان
سرپرست: داود لامعی مقدم
مدیر تیم: اسماعیل حسن زاده




عکس ها اختصاصی تادانه

اين خبر در ايسنا، فارس ، مهر و واحد مركزي خبر

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رمان جدید «شهریار مندنی‌پور»
«سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی»، عنوان رمان شهریار مندنی‌پور قصه نویس معاصر است که برای نخستین بار به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر شده‌است.
مندنی پور از مطرح ترین نویسندگان امروز ایران است که از سال ۲۰۰۶ به دعوت یک دانشگاه آمریکایی به آمریکا، مهاجرت کرده و در این کشور زندگی می‌کند.
وی از آن دسته نویسندگانی است که می‌توان او را در رده نویسندگان پست مدرن ایرانی طبقه‌بندی کرد.

رمان تازه مندنی‌پور، داستان نویسنده‌ای است به نام شهریار که رمانی عاشقانه در باره زوج جوانی به نام دارا و سارا نوشته‌است. مندنی‌پور در این رمان نه تنها عشق میان دو دختر را روایت می‌کند، بلکه به موازات آن به روایت چالش نویسنده با دستگاه ممیزی وزارت ارشاد بر سر اینکه کجای داستان مجاز است و کجای آن مجاز نیست، می‌پردازد.
کاملا روشن است که این رمان تا حد زیادی جنبه‌های اتوبیوگرافیکال دارد یعنی با تجربه‌های شخصی و حرفه‌ای مندنی پور به عنوان نویسنده‌ای که آثارش همیشه با دیوار سانسور مواجه بوده و از این بابت صدمه دیده، درآمیخته‌است.
رمان مندنی‌پور از نظر درونمایه، قطعا برای مخاطبان غربی جذابیت خاصی دارد و انتظار می‌رود مورد استقبال آنها قرار گیرد اما سبک نوشتن مندنی‌پور و شیوه روایت پیچیده او نیز برای آنها که تا کنون امکان خواندن رمانی از این نویسنده سبک پرداز را نداشته‌اند، غافلگیرکننده‌است.

این رمان می‌تواند تصویر تازه‌ای از ایران، مشکلات نویسندگان و روشنفکران ایرانی و نسل جوان ایرانی به خواننده غربی ارائه دهد. نسل جوانی که امروز از استبداد حاکم بر سرزمین اش به فغان آمده و برای تغییر سرنوشت اش در خیابان‌های تهران فریاد می‌کشد و زخمی یا کشته می‌شود.
ترجمه رمان مندنی‌پور به انگلیسی شاید فتح بابی باشد برای ترجمه داستان‌ها و رمان‌های نویسندگان برجسته معاصر ایران که به دلیل نداشتن مترجم خوب یا ناشر انگلیسی زبان، در حوزه تنگ زبان فارسی محبوس مانده و نتوانسته خواننده غربی پیدا کند و به رقابت با ادبیات معاصر جهان بپردازد.
«سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» نوشته شهریار مندنی‌پور با ترجمه سارا خلیلی از سوی انتشارات نوپف با قیمت ۱۴ پوند و ۹۹ پنس در آمریکا منتشر شده‌است.

به نقل از اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
لطفا روی عکس کلیک کنید!
من هم غمگین شدم که چرا مراسم تشییع جنازه اسماعیل فصیح خلوت بود و اگر آقای دوربینی معروف و چند آقا و خانم دوربینی نامعروف هم نبودند، لابد جنازه زمین می‌ماند اما به خودم اجازه ندادم به کسی توهین کنم که چرا نرفته‌اند زیر تابوت این نویسنده.

من هم غمگین شدم که چرا آدم‌ها اینقدر تنها می‌شوند که دیگران بیایند حرف بزنند و حرف بزنند و شما بخوانید برای مرده کسی سینه بزنند.

به جای گفتن این حرف‌ها «شركت نكردن نويسندگان و روشنفكران به دليل غفلت آنهاست» و به رخ کشیدن رفتن زیر جنازه کسی که وظیفه شرعی ماست و هفت قدم برداشتن پشت سر تابوت ...

کاش کمی واقع‌نگرتر باشیم.

آدم‌ها به چه زنده‌اند؟ جز ارتباط؟ اسماعیل فصیح با چند نفر از اهالی ادبیات و هنر و نشر ارتباط داشت؟

جز دو گفتگوی معروف، آیا خبرنگاری را پیدا می‌کنید توانسته‌باشد با فصیح همکلام شود؟

لابد خواهید گفت رمان‌های معروف و شاهکار او جای خالی اين ارتباط را پر می‌کرد.

خب من هم جواب می‌دهم از کجا می‌دانید خوانندگان آثار شاهکار او در لحظه تشییع جنازه‌اش کتابش را در خلوت نمی‌خواندند؟

اتفاقا گمان می‌کنم اسماعیل فصیح به چیزی رسید که آرزویش را داشت؛ تنهایی و دوری از نویسنده‌ها و زیر تابوت‌گیران.

با همه این احوال فراموش نمی‌کنم این حرف گذشتگان را که «بروید تا بیایند». در اینجا غریبه‌ای نیست لطفا یکی بگوید آیا فصیح را هرگز در تشییع جنازه یکی از همکاران نویسنده‌اش دیده بود؟ روشنفکران که هیچ ...

پساتادانه نوشت : اين يادداشت روز (پنجشنبه 1 مرداد 88 ) در روزنامه فرهيختگان منتشر شد.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگو با رحمان رئوفی: در عروس های مان هم والیبال بازی می کنیم
بچه گنبد است و ترکمن. متولد 20 فروردین 1357. جا افتاده و متین وارد بازی می شود و علامت دادن ها به همراهش (رضا نائینی) پیش از سرویس زدن و شوخی هایش با تماشاچیان ترکمن، او را چهره ای می ساخت دوست داشتنی. وقی هم که توپ را در زمین حریف می نشاند، زمین یکصدا، صدا می شد: «رئوفی ... رئوفی...»
پسر ده ماه اش «آرکان» گاهی در آغوش همسر رحمان است و گاه دست به دست می چرخد و گاه در میان ماسه های ساحل بازی می کند که شاید آغازی است برای ادامه راه پدر در آینده. همسر رحمان کنار زمین گاهی سراسر شوق می شود و گاه در نیمکت خیره می ماند به دستان حریفان تیم، اما خوشحال است که تکیه گاه محکمی است برای شوهر و مشوق همراهش.
رحمان رئوفی از نوجوانی، توپ زده و در تیم های مختلف حضور داشته است. نیمی از سال را والیبال ساحلی بازی می کند و نیمه دوم سال را به سالن می رود تا والیبالی از گونه دیگر را دنبال کند. با رضا نائینی (همبازی اش) از نوجوانی دوست بوده اما چند سالی است که این دو (رحمان رئوفی و رضا نائینی) زوج خوش برو بالای والیبال ساحلی شده اند.
این دو بازیکن سرشناس والیبال ساحلی این بار لباس «نشر کتاب پارسه» را به تن کرده و وارد زمین بازی شدند و قهرمانی کشور را به خود اختصاص دادند.
حضور خیره کننده والیبالیست های ترکمن در تیم های مختلف شرکت کننده در سومین جشنواره والیبال ساحلی جام قهرمانی کشور خلیج فارس در مجتمع ورزشی – اقامتی آهوان چابکسر (متعلق به بانک تجارت)، دلیل خوبی می شود برای هم صحبت شدن با او:

• ترکمن ها اصالتا گرایش زیادی به والیبال و به خصوص اسبدوانی دارند. بازیکنان ترکمن حاضر در این مسابقه از کودکی والیبال بازی کرده اند. خود من از 9 سالگی والیبال بازی می کنم. دو تا چوب می بستیم و با بچه های کوچک بازی می کردیم و در هر کوچه ای هم بازی انجام می ش؛ با این توپ های پلاستیکی. بعد هر بچه ای هم که می بیند دارند بازی می کنند، خود به خود می آید طرف والیبال. این بازی ها در جلد و خون شان رفته است. ما در عروسی های مان هم والیبال می گذاری. الان عروسی که می شود، داماد جایزه ای می گذارد ، چهار تا تیم دعوت می شود که مسابقه بگذارند. والیبال در خون ترکمن هاست و عاشق والیبال اند. الان در همین جام هم سه تا از بازیکنان چهار تیم نهایی، ترکمن هستند.
** در خانواده تان کس دیگری هم قبل از شما والیبال را در سطح حرفه ای دنبال می کرد.
• برادر بزرگترم بازی می کرد. برادرم وقتی می رفت بازی، می رفتم نگاه می کردم. اتفاقا برادرم بازیکن خوبی هم بود. از من هم بهتر بازی می کرد ولی چون برادر بزرگ بود مجبور شد برای زندگی و کمک به خانواده ، از والیبال بکشد کنار. سبب شد من بروم دنبال والیبال. خواهرهایم هم خیلی به والیبال علاقمندند. خیلی تشویق ام می کردند. در مدرسه شان بازی می کردند. من یادم هست اولین بار رفته بودم سالن بازی کنم، گرمکن ورزشی نداشتم. خواهر بزرگم واسه من یک گرمکن خرید که کمبودی نداشته باشم. پدرم هم والیبال بازی کرده و همیشه حمایتم می کند و بازی ها را دنبال می کند.
** رحمان! چند دوره است که به مسابقات می آیی؟
• من از سال 80 مداوم دارم شرکت می کنم. هشت ساله که حضور دارم. در اولین دوره هفتم شدیم در بازی های آسیایی در کیش. بعد همان سال در مسابقات داخلی، اول شدیم. در بازی های داخلی همیشه جزء سه تا بودیم. در بازی های آسیایی دو بار دوم شدیم که یکی اش همین امسال (88) در اندونزی بود؛ یک سال هم 84 در تایلند. یک سومی هم که در اندونزی بود سال 80. یک تورنمتی هم بود در صربستان. یک بار اول شدیم و یک بار هم دوم.
** همبازی ات همیشه رضا نائینی است؟
• من دو تا همبازی داشتم. یکی آقای «ابراهیم سنسبیلی» بود که در واقع با آقای سبیلی به والیبال ساحلی آمدم.
** همین آقایی که در تیم حریف شما امروز بازی داشت و همبازی اش «عظیم جزیده» بود و دوم شدند؟
• بله. اول با آقای سنسبیلی بودم که الان پنج سال است با آقای نائینی همبازی شده ام.
** آقای نائینی را از کجا می شناختی؟
• از سال 72 در اردوی جوانان با هم بودیم و از آن موقع با هم دوست شدیم و همیشه هم با هم در ارتباط بودیم و از نظر عاطفی هم یک نزدیکی خاصی به هم پیدا کردیم.
** آقای رئوفی! والیبال شغل ات هست یا علاقه ات؟
• شغل ام. من کار اصلی ام والیبال هست؛ هم ساحلی و هم سالنی. قرارداد می بندیم و برای باشگاهی بازی می کنیم.
** یعنی بُرد و باخت در قراردادتان نقشی ندارد؟
• نه. اگر ببریم پاداشی هم می دهند.
** درس هم خواندی؟
• خواندم اما تا آخر ادامه ندادم. دیپلم هم نتوانستم بگیرم اما آنقدر دوست دارم بخوانم تا بروم بالاتر. الان چون مغزمان را دادیم به والیبال، دیگر وقت نمی کنیم. سخته بخوانیم. حالا تعریف هم نباشه، دوران ابتدایی و راهنمایی، شاگرد ممتاز بودم. رفتم والیبال، یواش یواش از درس سرد شدم.
** اولین قراردادت را به خاطر داری؟
• اولین بار 73 بود، با باشگاه نئوپان گنبد. به طور رسمی قرارداد بستم. قرارداد من 5 هزار تومان بود. سالنی بود. 5 هزار تومان را با خوشحالی بردم به مادرم دادم.
** رحمان جان! والیبال ساحلی چه فرقی دارد با والیبال سالنی؟
• سالنی، بازی کلاسیک است که 12 بازیکن دارد و عین زنجیر این بازیکنان به هم وصل اند. والیبال ساحلی هم یک بازی مفرح هست با 2 بازیکن. جذابیت والیبال ساحلی آنقدر هست که بعد از ژیمناستیک و دومیدانی، مفرح ترین ورزش هست. در کشورهای خارجی تماشاچیان از 6 صبح می آیند و استادیوم ها پرِ پر می شوند.
** در این دوره دیدم با تیمی مسابقه می دادید که بومی اینجا بود و تماشاچیان تیم حریف را تشویق می کردند. این موضوع چه تاثیری می گذارد روی بازی تان؟
• ما همین امسال (88) در اندونزی رفتیم فینال با تیم میزبان. اندونزی هم قهرمان آسیاست. 5 هزار تماشاچی داشتند که آن ها را تشویق می کردند. بازی خوبی انجام دادم اما متاسفانه 1-2 باختیم. در صورتی که این بازی را باید 2-0 می بردیم. تماشاچی ها وقتی تشویق می کنند، احساس من این است که انگار خود من را تشویق می کنند. ما بچه های ترکمن همیشه تماشاچی داریم. در شهر خودمان سالن همیشه پر است و هیچ وقت احساس ضعف نمی کنیم برای تماشاچی. شما در اجتماع ترکمن ها اگر دقت کنید، در صف نانوایی هم باشید صحبت از والیبال می شود.
** زمان مشخصی برای تمرین داری؟
• یک بازیکن که می خواهد بازی کند، اگر می خواهد در رشته اش موفق باشد باید تمرین مداوم داشته باشد. عمر ورزشی یک ورزشکار بین 15 تا 20 سال است. کل سال را باید در حال تمرین کردن باشد. یک بازیکن امسال داشتیم از بلغارستان که 20 سال است بازی می کند. می گفت بیشترین وقتی که من در این سال ها استراحت کردم، 5 روز بوده است.
** خود رحمان رئوفی، روزانه به چه ترتیب تمرین می کند؟
• من صبح و بعدازظهر تمرین می کنم. بعضی روزها هم یک وعده استراحت می دهم به بدنم.
**اهل کتاب خواندن هم هستی؟
• بله می خوانم. بیشتر کتاب های روان پزشکی می خوانم.
** مثلا چه کتاب هایی؟
• کم می خوانم. مثلا کتاب موفقیت درون. آخرین کتابی که خواندم این بود «غیرممکن را ممکن می شود کرد».
** قبلا اسم «نشر کتاب پارسه» را شنیده بودی؟
• نه. ولی خب برام جالب بود که وقتی توپ را توی زمین حریف می خواباندیم، به شمالی داد می زدند کتاب «نشر کتاب پارسه» خواندن دارد.





رضا نائینی و رحمان رئوفی

عکس ها اختصاصی تادانه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگو با رضا نائینی: در تهران ِ ماشینی، ورزش کم شده
تهرانی است و بچه تهرانپارس. متولد 13 مرداد 1356. پدرش نائینی است و مادرش تهرانی. بلندبالاست و سبزه. تماشاچیان زیادی هم او را می شناسند و هم برادران دیگر نائینی را که سال ها والیبال بازی کرده اند. لبخند از لبش کنار نمی رود در کنار زمین و وقتی توی زمین می رود آنقدر مصمم می شود که فقط توپ می زند و توپ می گیرد.
اگر رضا نائینی را نشناسید و در جامی شاهد بازی والیبالیست های ساحلی بودید، با یک شاخصه می توانید رضا را بشناسید؛ او همیشه پس از هر فاصله توپ زمین خوردن و تشویق تماشاچیان، دست در ماسه ها می کند و سنگ ها را جمع می کند و به بیرون زمین پرتاب می کند.
هم بازیکن والیبال ساحلی است و هم والیبال سالنی. سرنوشت، دوستی زودهنگامی برای او و همبازی اش (رحمان رئوفی) به ارمغان آورده و چندسالی است با هم یک تیم اند در دو جان و با هم شاد می شوند در پس هر پیروزی.
رضا نائینی مجرد است همچنان و عاشق بازی والیبال. این بار با لباس «نشر کتاب پارسه» وارد زمین شده است. یادش نمی آید اولین بار دستش کی به توپ خورده اما می گوید:
• حدود کلاس چهارم پنجم دبستان بودم که با والیبال آشنا شدم و آن هم به خاطر این بود که دو تا از برادرهایم که الان حول و حوش 47 – 48 سالشان هست، حدود بیست سال پیش بازیکن تیم ملی بودند و من هم از بچگی با آن ها سالن می رفتم.
** خودت اولین بار کی مستقل بازی کردی و رضا نائینی شد؟
• سال 72 – 73 وقتی شانزده – هفده سالم شد، خودم در تیم های مینی والیبال و نوجوانان و جوانان جذب شدم. سال 73 با تیم پرسپولیس شروع کردم. آن وقت والیبال ساحلی بازی نمی کردم، لیگ کشوری بودم تا امسال که همچنان مشغولم.
** پس اولین قرادادت را همان وقتی که 14 – 15 ساله بودی، بستی؟
• بله. سال 73 اولین قراردادی که بستم، 300 هزار تومان پول گرفتم. سال بعدش 600 هزار تومان. سال 75 شد یک میلیون و دویست هزار تومان و بعد 76 و 77 رفتم برای خدمت سربازی و برای تیم مقاومت ارومیه دو سال بازی کردم.
** رحمان رئوفی می گفت در همه کوچه های گنبد، بچه ها والیبال بازی می کردند اما این امکان در تهران کمتر دیده می شود.
• سابق، قدیم با داداشم که بیرون می رفتم، این قضیه بیشتر دیده می شد. ما چون سمت تهرانپارس و نارمک هستیم، میدان های نارمک همه اش تور می بستن و والیبال بازی می کردند اما الان دیگر در تهران خیلی کم شده است و حتی فوتبال هم کم شده. جوان ها قبلا دو تا آجر می گذاشتند و گل کوچیک بازی می کردند اما این هم دیگر در تهران کمتر دیده می شود. همه چیز دیگر ماشینی شده است و ورزش هم گویا جمع شده ...
** درس هم خواندی رضا؟
• تا دیپلم. از بچگی علاقه ای به درس خواندن نداشتم. همه اش دوست داشتم بازی کنم. حالا توی فکرش هستم ادامه بدهم . نه این که دوست دارم نه. چون لازمه کارم هست که درس هم بخوانم.
** الان کار دیگری پس نداری جز والیبال؟
• نه. زمستان ها و در واقع از برج 5 و 6 تا برج 12 مشغول والیبال سالنی هستیم؛ با تیم هایی که قراداد می بندیم. از برج 12 تا برج 5 و 6 که تابستان هست، مشغول والیبال سالحی. وقتی برایم باقی نمی ماند که دنبال حرفه دیگری بروم.
** در تیم ملی هم بودی؟
• تیم ملی جوانان بودم که سال 76 دوم آسیا شدیم و نهم جهان. به دفعات هم به اردوی تیم ملی بزرگسالان دعوت شدم چون پاسور هستم در بازی های سالنی. دعوت شدم که در همان بحبوحه ای بود که والیبال ساحلی را شروع کرده بودم. به اردوی تیم ملی والیبال ساحلی رفتم.
** چطور شد با رحمان رئوفی آشنا شدی؟
• در همین اردوها و مسابقات بود. 16 – 17 ساله که با هم رفیق هستیم. اول من شروع کرده بودم والیبال ساحلی بازی می کردم که بعدش رحمان با یکی دو تا از بچه های ترکمن آمد. چون همیشه ما با هم بودیم و از لحاظ فکری و اخلاقی با همدیگر مچ بودیم و رفیق بودیم. با هم بازی را ادامه دادیم. از لحاظ سن و سال هم در یک سن و سال هستیم. من یک سال بزرگتر از اونم. امتیاز ما این هست که جفت مان در سن 31 و 32 سالگی هستیم و 6-7 سال دیگر هم می توانیم بازی کنیم.
** یک بازیکن تا چندسالگی می تواند بازی کند؟
• این چیزی نیست که بشود روی کاغذ آورد. بستگی به بازیکن دارد که چطوری بازی کند و چطوری آمادگی اش را حفظ کند. مواظب خودش باشد. اگر این طور باشد. راحت می تواند تا 45 – 46 سالگی هم بازی کند.
** شخصیت آرامی داری رضا، اما در بازی آخر دیدم که دو سه بار به داور اعتراض کردی. شده در این سال ها که با رحمان بازی می کنی، کنترل اعضابت به هم بریزد و با هم دعوا کنید؟
• بله. پیش آمده و این اعتراض کردن به داور هم که شما اشاره کردید خیلی بوده. چه در سالن و چه در سالح. به داور اعتراض کردیم؛ اعتراض شدید. از کوره در رفتم و بعدا تاثیر منفی گذاشته روی کارم. اما امروز اون اعتراضی که کردم یک ترفند بود که با داور صحبت کنم که روی پون های بعدی تاثیر بگذارد. ما رکب خودمان را می زنیم، داور اگر حرفه ای باشد، نمی خورد، اگر هم حرفه ای نباشد که ...
** خیلی سنگ جمع می کردی از زمین.
• این برحسب عادت هست. من وقتی احساس می کنم پایم می رود روی سنگ بزرگی، خب شاید در پون بعدی هم برود روی همان سنگو برمی داشتم و می انداختم بیرون. این یک ضعف بزرگ هست که آقایان می بینند قلوه سنگ های به این بزرگی از زمین درمی آید، می توانند خیلی راحت با دو تا کارگر – دو تا 10 هزار تومان بهشان بدهد – زمین را بیل بزنند و الک بکنند اما این کار را نمی کنند. چه بسا ممکن هست یک سنگ بزرگ در زمین باشد و زانو و کشکک یکی از بچه ها بخورد بهش و این کشکک قلم بشود.
** روزانه چقدر وقت می گذاری برای تمرین؟
• سابق تا دو سه سال پیش، مرتب روزی دو جلسه تمرین می کردیم. سال 74 – 75 روزی شش هفت ساعت من تمرین می کردم. بعد تمریناتم کم شد و رسید به روزی یک جلسه. الان به تجربه یاد گرفتم نه اون هفت هشت ساعت خوب هست و نه این که بدن را ول کنی. روزی یک جلسه الان تمرین می کنم. بعضی روزها دو جلسه. بعضی روزها را استراحت می کنم. جوری بالانس می کنم که بدنم همیشه آماده بشود.
** کتاب هم می خوانی؟
• نه متاسفانه و می دونم که خیلی بده، اما هیچ علاقه ای به کتاب خواندن ندارم.
** اسم «نشر کتاب پارسه» را تا به حال شنیده بودی؟
• نه خیر.




رضا نائینی و رحمان رئوفی

عکس ها اختصاصی تادانه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
مرداد 1388 – چابکسر











































































عکس ها اختصاصی تادانه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com