تادانه

خداحافظي از جام‌جم
بالاخره بعد از 22 روز ديروز تلفن زنگ خورد و آقاي فياضي، مدير امور اداري روزنامه جام‌جم خبر داد «با استعفايتان موافقت شده، براي تسويه تشريف بياوريد.»
بالاخره امروز بعد از 23 روز كلنجار برگه تسويه را برداشتم و از سردبيري تا امور رايانه و خدمات و روابط عمومي و امور مالي و ... امضاء گرفتم كه بدهكاري‌اي به جام‌جم نداشته‌باشم.
بالاخره امروز بعد از 5 سال (درست پنج سال - چون تيرماه 1382 براي اولين بار وارد جام جم شدم) براي هميشه از اين روزنامه خداحافظي كردم.
جام جم را دوست داشتم چون جام‌جم برايم فقط يك ساختمان چند طبقه در خيابان ميرداماد جنب مسجد الغدير نبود و از نگهبان هاي جلوي در تا خدمات و تا بچه هاي رايانه و آنلاين و فني و تحريريه و مديريت، همگي را دوست داشتم و راحت نبود برايم خداحافظي از اين همه آدم كه پنج سال هر صبح چشمم توي چشم شان افتاده بود.
چهار سال قبل با كمك رضا رستمي، صفحه ادبيات جام جم را درآوردم كه بعد از كمتر از يك سال آن همه مكافات برايم پيش آمد و بعد راهي جام جم آنلاين شدم و بعد از منحل شدن آنلاين، هفت ماه پيش راهي فرهنگ هنر شدم (به شرطي كه ديگر كتاب و ادبيات نباشد در ميان برايم) و اين چند ماه هم صفحه فرهنگ‌مردم درآوردم و گفتگو گرفتم و يادداشت نوشتم و سفرنامه و ... تا اين كه از دو ماه قبل، ابراهيم زاهدي مطلق، دبير فرهنگ هنر جام جم اصرار كرد بايد صفحه كتاب دربياورم و من كه اين كتاب را مقدمه اي براي دست و پنجه نرم كردن با ادبيات و درگيري دوباره با اين موضوع مي‌ديدم استعفا دادم.
حالا بيكار هستم. تمام اين بيست و چند روز هم بيكار بودم و جدا از خانه نشيني و سيگار كشي مداوم، فقط رسيدم دو كتاب ويراستاري كنم تا شايد ...
به اندازه دو ماه پس انداز دارم كه مشكلي برايم پيش نيايد و با خودم عهد كرده‌ام ديگر در هيچ روزنامه‌اي كار نكنم كه گويي من اين‌كاره نيستم و اگر دست داد (كه متاسفانه ديگر گويا هيچ روزنامه اي گروه ماهواره ندارد كه تخصص من آن است كه پنج سال هم در انتخاب، تلويزيون هاي‌ عربي را رصد مي‌كردم) باز مترجمي عربي مي‌كنم.
دعا كنيد آرام شوم كه اين روزهاي بيكاري، اين همه آدم خيالي داستاني هم ريخته‌اند سرم و تنها آرامگاهم نوشتن گه‌گاهي نصف‌شب‌هاست كه كابوس بيكاري و بي‌پولي و ... مي‌بينم و بلند مي‌شوم و چند صفحه‌اي مي‌نويسم.
ديروز، ساينا، دخترم را بردم براي سنجش بينايي و شنوايي و ... امسال كلاس اولي است.
در اين يك ماه و اندي كه تادانه به روز نمي‌شد فكر مي‌كردم امكاني پيش مي‌آيد براي به روز شدنش (چون در خانه امكان وصل شدن به اينترنت ندارم) و براي همين هم هيچ وقت توضيحي ننوشتم و چون اينجا را دوست دارم هرگز از آنجا نخواهم رفت؛ تا زنده باشم.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
برای این روزها
مسیح. فرزندم، مگذار آن کار که محض خاطر من بر عهده گرفته‌ای، روحت را خرد کند، یا که مشقات نومیدت سازد. بگذار تا همواره وعده من قوت و تسلای تو باشد؛ من تو را پاداشی بی حساب عطا توانم کرد. تقلای تو اینجا طولانی نمی گردد و قسمت تو همواره رنج نخواهد بود. اندکی صبر کن تا مصائب تو زود پایان پذیرد. زمانی فرا خواهد رسید که هرچه مشقت و مصیبت هست، به پایان رسد: هرآنچه در بند زمان است، عمری کوتاه دارد و اعتباری اندک.
با همه توان خویش بکوش؛ در تاکستان من مخلصانه خدمت کن. من خود پاداش تو خواهم بود. قلم بزن، کتاب بخوان،‌نیایش کن، صبور باش، خاموشی گزین و به دعا بنشین. با همه مصائب خود چونان یک مرد مواجه شو: (وصال) حیات جاوید را این همه و حتی ستیزده‌هایی بزرگتر سزاوار است. تنها خدا می داند که چه هنگام آرامش فرا خواهد رسید؛ آن هنگام، روز و شب آشنای ما نخواهد بود، بل نوری است جاودان، جلالی بیکران، صلحی پاینده و آرامشی بی خلل. آن هنگام خواهی گفت «کیست که مرا از این پیکر فانی وارهاند» و نه فریاد برمی‌کشی که «دریغا، غربت من چه طولانی است!» زیرا قدرت مرگ یکسره درهم خواهد شکست و رستگاری کامل، حتمی است. دیگر هیچ دغدغه‌ای نخواهد پایید و تنها سرور فرخنده‌ای می‌ماند که از همنشینی نیک و دل‌انگیز قدیسان حاصل می‌شود.
اگر تو را میسر بود که قدیسان را در اوج شکوه و جلال بیکران‌شان رویت کنی، در دم سر خضوع بر خاک می‌ساییدی و خدمتگزاری همگان را از ولایت بر یک تن خوشتر می‌داشتی. زیرا اکنون قدیسان به همان‌قدر ترفع یافته اند که پیشتر در این جهان، کوچک و خوار و عاجز از زندگانی‌شان می‌پنداشتند. تو در این زندگانی طالب خوشوقتی نمی‌بودی و درعوض، به رنج بردن از برای خدا، د ل خوش می‌داشتی و این را که خلایق ناچیزت انگارند، عظیم‌ترین منفعت می‌دانستی. اگر شادمانی راستین تو با امور الهی حاصل می‌گشت و این امور تا کنه ضمیرت نفوذ می‌کرد، هرگز زبان به گلایه نمی‌گشودی. آیا از برای حیات ابدی، تحمل هر مشقتی بایسته نیست؟ وضال یا محرومیت از ملکوت پروردگار، امر کوچکی نیست. دیدگانت را به جانب آسمان فراز کن. ببین که من اینجا هستم و در جوار من همه قدیسانم که در این دنیا به مبارزه‌ای سهمگین تن دردادند. اکنون لبریز از سرور و تسلایند؛ اکنون ایمن و آسوده‌اند؛ و ایشان تا ابد با من در ملکوت پدرم سکنی خواهند داشت.


تشبه به مسیح
توماس آکمپیس
ترجمه سایه میثمی
باب چهل و هفتم
لزوم تحمل مشقات از برای وصال حیات جاوید
صص 244 و 245
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com