تادانه

معرفی برگزیدگان جشنواره‌ي ادبي «آن»

لوح ماندگار اولین جشنواره ادبی «آن» - مرداد 1390 - کرمان

نخستين جشنواره‌ي سراسري شعر كوتاه و داستان كوتاه‌كوتاه شامگاه شنبه 8 مردادماه با حضور جمعی از شاعران و داستان‌نویسان برتر کشور در شهر کرمان به کار خود پایان داد.
خواندن بیانیه، اعلام آرای هیات داوران و اهدای جوایز به برگزیدگان و تقدیرشدگان، پایان‌بخش آیین اختتامیه‌ی نخستین جشنواره‌ی سراسری شعر کوتاه و داستان کوتاه‌کوتاه بود.
بنا بر رای هیات داوران این جشنواره در رشته‌ي شعر كوتاه سنتي، در بخش كتاب شعر كوتاه سنتی، جليل صفربيگي به خاطر مجموعه‌رباعي «سونات بلوط» به عنوان برگزیده معرفی شد. هم‌چنین در بخش چند اثر در رشته‌ي شعر كوتاه سنتي، قاسم باي، عباس صادقي زريني و ميلاد عرفان‌پور بدون رتبه‌بندي به عنوان برگزيده معرفي شدند و هادي فردوسي مورد تقدیر قرار گرفت.
در رشته‌ي شعر كوتاه نو، در بخش كتاب شعر كوتاه نو، شهين خسروي‌نژاد به خاطر مجموعه‌شعر كوتاه «با موريانه‌ها در راه» و هاجر فرهادي به خاطر مجموعه‌شعر كوتاه «مشتي سنگ ميان سطرها»، مشترکاً به عنوان برگزیده معرفی شدند. در بخش چند اثر در رشته‌ي شعر كوتاه نو نیز مهرداد احمدي، فرزانه باقري و اميرعلي سليماني بدون رتبه‌بندي به عنوان برگزيده معرفي شدند و ساناز واحدي مورد تقدیر قرار گرفت.
هم‌چنین هیات داوران جشنواره در رشته‌ي داستان کوتاه کوتاه، در بخش كتاب، هيچ داستان‌نويسي را شايسته‌ي دريافت جايزه ندانست، اما از بامداد رفعتي، كم‌سن‌وسال‌ترين شركت‌كننده‌ي جشنواره در اين بخش، به خاطر كتاب «كشف باران قرمز» تقدير به عمل آورد. در بخش چند اثر در این رشته نیز رضا اسكندري، زهرا نصر و شمسي وفايي بدون رتبه‌بندي به عنوان برگزيده معرفي شدند و از طيبه شجاعي تقدیر شد.
در بخش شعر كوتاه سنتي محمدرضا تركي، محمد‌كاظم كاظمي و سيد‌علي ميرافضلي‌ در بخش شعر كوتاه نوعباس باقري، حميد نيك‌نفس و عليرضا روشن و در بخش داستان كوتاه كوتاه نيز مهدي ‌محبي ‌كرماني، بلقيس سليماني و يوسف عليخاني داوري آثار را بر عهده داشتند.



حمید نیک نفس و مسوولان کرمانی




شهین خسروی نژاد - سیدعلی میرافضلی - محبی - علیخانی - شریفی - علومی




محمد شریفی - یوسف علیخانی - مهدی محبی کرمانی - محمدعلی علومی


ایستاده: سیدمحسن بنی فاطمه - محمد شریفی - سیدعلی میرافضلی - علی اکبرکرمانی نژاد - محمدعلی علومی - یوسف علیخانی - مجتبی احمدی
نشسته: مهدی محبی کرمانی - افشین اسدی - از برگزیدگان - امیرحسین مدرس

محمدعلی علومی در حال گفتگو با خبرنگار شبکه 3 تلویزیون

عکس ها: رحیم بنی اسد آزاد

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
آرامش فیروزه ای

در جوار آرامگاه «شاه نعمت‌الله ولی» - ماهان - کرمان
جمعه 7 مرداد 1390/ عکس: سیدمحسن بنی فاطمه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اختتامیه جشنواره «آن»
دبیرجشنواره ادبی "آن" با اشاره به ارسال10 هزار اثر به دبیرخانه این جشنواره گفت: شعر کوتاه و داستان کوتاه کوتاه از بکرترین حوزه های ادبی ایران است.
به گزارش خبرنگار مهر، جشنواره سراسری "آن" به همت جمعی از شاعران و داستان نویسان کرمان روز شنبه طی مراسمی برگزیدگان خود را معرفی می کند.
مجتبی احمدی، دبیر این جشنواره در این باره در گفتگو با مهر بیان داشت: از دی ماه سال گذشته، شورای موسس شش نفره جشنواره که با حضور مهدی محبی کرمانی، حمید نیک نفس، سید علی میرافضلی، مرتضی دلاوری پاریزی،‌ محسن بنی فاطمه و شخص بنده تشکیل شده جلسات برنامه ریزی برای برگزاری "آن" را بر پا کرده است.
وی افزود: از بهمن ماه 89 فراخوان جشنواره اعلام و مهلت ارسال آثار هم تا اواخر فروردین ماه 90 تعیین شد.
احمدی ادامه داد: بر اساس برنامه ریزی ها قرار بود تا در اردیبهشت ماه، این جشنواره برگزار شود اما حجم بالای آثار ارسالی معادلات ما را به هم زد و سه ماه داوری آثار طول کشید.
وی با اشاره به استقبال بی نظیر از جشنواره آن گفت: در مدت معین شده نزدیک به 10 هزار اثر در سه رشته شعر کوتاه سنتی، شعر کوتاه نو و داستان کوتاه کوتاه به دبیرخانه ارسال شد.
احمدی اضافه کرد: این آثار در مرحله مقدماتی توسط جمعی از داوران بومی اهل استان کرمان مورد ارزیابی قرار گرفت و سپس آثار برتر به بخش نهایی راه یافت.
وی ادامه داد: در بخش شعر کوتاه سنتی از مجموع 200 شاعر شرکت کننده 43 نفر به مرحله نهایی داوری راه یافتند.
احمدی از راه یافتن 95 اثر از 420 شاعر شرکت کننده در بخش شعر کوتاه نو هم خبر داد و اظهار کرد: در بخش داستان کوتاه کوتاه هم از بین 300 داستان نویس121 نفر برای حضور در مرحله نهایی برگزیده شدند.
دبیر نخستین جشنواره سراسری آن با بیان اینکه در مرحله نهایی با ترکیبی از داوران بومی و غیربومی به داوری آثار پرداخته شد بیان داشت: در بخش شعر کوتاه سنتی محمدرضا ترکی، محمد کاظم کاظمی و سید علی میرافضلی، در بخش شعر کوتاه نوعباس باقری، حمید نیک نفس و علیرضا روشن و در بخش داستان کوتاه کوتاه هم مهدی محبی کرمانی، بلقیس سلیمانی و یوسف علیخانی داوری آثار را بر عهده داشتند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
یزدانبد و گودرزی | نقد سوگ مغان
مریم گودرزی: دومين نشست از سري نشست‌هاي تخصصي نقد كتاب (بلور قلم) روز سه‌شنبه 28 تير در كتابخانه كوثر (شهرك اكباتان) با بررسي رمان «سوگ مغان» نوشته محمدعلي علومي برگزار شد. اميرحسين يزدانبُد (نويسنده و منتقد) و محمدرضا گودرزي (نويسنده و منتقد) در اين نشست رمان «سوگ مغان» را در حضور محمدعلي علومي (نويسنده كتاب) و علاقه‌مندان به ادبيات نقد و بررسي كردند. رمان «سوگ مغان» نوشته محمدعلي علومي زمستان 1389 به وسيله نشر آموت روانه بازار كتاب شد. از اين نويسنده بزودي دو رمان «خانه كوچك» و «پريباد» توسط همين ناشر منتشر مي‌شوند.
«امیرحسین یزدانبد» درباره روايت سوگ مغان چنين گفت: «شكل روايتي سوگ مغان از ساختارهاي بسيار درست اسطوره‌هاي معتبر و درخشان روح و سرزمين بم استفاده مي‌كند كه البته در بعضي جاها دچار پريشاني‌هايي شده است كه مي‌شد با نگاه دقيق‌تر به آن پرداخته شود.
اثر سراسر شيداوار نوشته شده است و روايت به نوعي جنون نزديك مي‌شود و اين روايت مجنون گونه و شيداي داستان گاهي اوقات به قلم نويسنده هم نشت كرده است. اما واقعيت اين است كه حتي در سيال‌ترين اشكال روايت نويسنده هميشه يك گام جلوتر از خواننده‌هايش قرار دارد و اين به اثر قدرت مي‌دهد چون نويسنده آگاهانه شيدايي مي‌كند. كابوس نوشتن كار سختي است چون ظاهر امر اين است كه روايت متلاشي است اما نويسنده متلاشي فكر نمي‌كند. در رمان سوگ مغان تا دو سوم اول كتاب خواننده گيج است و بين لايه‌هاي داستاني سردرگم».
ادامه گزارش ... روزنامه ملت ما / بازنشر در آموت

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
وصف حال
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
(حافظ)
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اِل است و بِل است و جیمبل!

روزنامه «روزگار» سه شنبه 4 مرداد 1390 - صفحه آخر (PDF)

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
تولد نشریه «طومار» در حوزه تئاتر

نشريه طومار با مدير مسئولي دكتر محمود عزيزي استاد دانشگاه تهران و بازيگر نامدار تئاتر و سينماي ايران و سردبيري اميد بي نياز، روزنامه نگار و عضو كانون جهاني منتقدان تئاتر منتشر شد.
طومار نشريه روزانه پانزدهمين جشنواره بين المللي نمايش هاي آئيني سنتي است و در هفت شماره 20 صفحه اي انتشار يافت.
اين نشريه با رويكردي متفاوت و با استفاده از ظرفيت هاي تئوريك و نوشتاري هنرمندان بزرگ ايران چاپ شده است.
جمشيد مشايخي، حميد سمندريان، قطب الدين صادقي، مرتضي احمدي، بهزاد فراهاني، رسول نجفيان، سعدي افشار، ايرج راد، تاجبخش فنائيان، فرشيد ابراهيميان، صادق عاشور پور، اتابك نادري، شهرام كرمي، ژاله محمدعلي، عادل بزدوده، حسين محب اهري، زري اماد و ... در اين نشريه درباره تئاتر آئيني مطالبي را به رشته تحرير درآورده اند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رونمایی از چاپ چهلم «دالان بهشت»
مراسم رونمایی از چهلمین چاپ رمان «دالان بهشت» نوشته نازی صفوی سوم مرداد در انتشارات ققنوس برگزار می‌شود.
مراسم رونمایی از چاپ چهلم رمان «دالان بهشت» با حضور نازی صفوی نویسنده اثر و تنی چند از نویسندگان و اهالی رسانه برگزار خواهد شد.
انتشارات ققنوس ناشر این اثر دوشنبه سوم مرداد از ساعت 17:30 میزبان اهالی فرهنگ و ادب است تا با حضور آنها از چاپ چهلم رمان پرفروش «دالان بهشت» رونمایی کند.
این کتاب در شمارگان 11هزار نسخه و با قیمت 8هزار تومان منتشر شده است. چاپ نخست آن در نیز بهمن سال 78 منتشر شده بود و تاکنون بیش از دویست هزار نسخه از آن به فروش رفته است.
این مراسم در خیابان انقلاب، خیابان منیری جاوید، کوچه مبین، شماره 4 طبقه سوم در تالار گفتگوی ققنوس برگزار خواهد شد.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
كسي كه يك زبان جهاني را بلد نباشد خودش را از يك امكان جهاني محروم كرده و يك چشم‌انداز وسيع را روي خودش مسدود كرده است. امروز، شعر يك امر جهاني است،‌ آنطور نيست كه كسي شب بخوابد و صبح شاعر از رختخواب بيرون بيايد. شعر عرق‌ريزان روح است. شاعر بايد يك زبان جهاني بلد باشد، جهان معاصر را بشناسد، دنياي اطراف خودش را كشف كند، غرب‌ و ‌شرق را تجربه كرده باشد و عميق‌ترين ريشه‌هاي بومي فرهنگ خود را بشناسد.
زير و بم فرهنگ چند‌ هزار ساله ايران را بلد باشد و در عين حال دنيا را هم بشناسد. در اين صورت، خود به خود زبان ويژه خودش را پيدا مي‌كند،

به نقل از اینجا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
فرمول هميشگي‌ كتاب‌‌هاي عامه‌پسند
اگـرچه ادبيــات عامه‌پسند جزئي ضروري در ادبيات هر جامعه‌ به شمار مي‌رود و بازار مطالعه را گرم مي‌كند، اما رواج بيش از حد آن هم به نوبه خود نگران كننده است. اگر نگاهي به رديف كتاب‌هاي چيده شده در كتاب فروشي‌ها بيندازيد، راحت پيدايشان مي‌كنيد. طرح روي جلد كتاب، خلاصه داستان را تعريف مي‌كند. براي راهنمايي بيشتر چشمتان دنبال تصوير يك جفت چشم يا گل پرپرشده باشد.

عوامل پشت و مقابل صحنه
با احتساب اين‌كه زن‌ها و دختران جوان، مخاطبان اصلي كتاب‌هاي عامه‌پسند هستند، بايد گفت قدرت تخيل زن‌ها در پروراندن احساسات و روياهايي درباره مرد آرماني و زندگي ايده‌آل، باعث شده تا در هردو وجه نويسندگي و خوانندگي از داستان‌هاي پرسوز و گداز عمدتا عاشقانه استقبال كنند. اگر نگاهي به فهرست بلند بالاي نويسندگان عامه‌پسند 3 دهه اخير بيندازيد، خواهيد ديد بيش از 90 درصد داستان‌پردازان، زن‌ها هستند، اما در اين ميان منفعت‌طلبي گروهي از ناشران آنها را به سمت انتشار كتاب‌هاي عامه‌پسند سوق مي‌دهد و نيازي به بررسي و انتخاب داستان‌هاي خوب و خلاقانه نيست. چرا كه هميشه مشتري‌هاي ثابت و دست به نقد خود را آماده و منتظر دارند. فاجعه اينجا اتفاق مي‌افتد كه عمده كتاب‌هاي عامه‌پسند (اگر نگوييم همه‌شان!) به لحاظ ادبيات داستاني، محصولي بسيار نازل و پراشتباه هستند. حتي در نگاهي اجمالي مي‌شود جمله‌بندي‌هاي ضعيف و ابتدايي، عبارات غلط را به آساني شناسايي كرد. به طور طبيعي در صورتي كه خواننده به همين ادبيات بسنده كند، دچار خسران ادبي خواهد شد. ضمن اين‌كه داستان‌ها اغلب جهاني رويايي را ترسيم مي‌كنند و به مرور زمان، خواننده را واقعيت‌گريز خواهند ساخت. براي همين به اين سبك داستان‌ها، ادبيات‌گريز هم اتلاق مي‌شود.

عامه‌پسندهاي خارجي
در كشورهاي خارجي هم ادبيات عامه‌پسند بسيار پرطرفدار است و جايگاهي مخصوص به خود دارد. كتاب‌هاي عامه‌پسند نقش سرگرمي را بازي مي‌كنند و ساير گونه‌هاي كتاب، مورد غفلت واقع نمي‌شوند. در همين ژانر، نويسندگان متعدد با ادبياتي منسجم، داستان‌هاي پركشش، جذاب و غيرتكراري را خلق مي‌كنند. ‌از جمله نويسندگاني‌ كه كتاب‌هايشان هميشه در صدر جدول فروش قرار مي‌گيرند، بايد به دو نويسنده پر كار آمريكايي سيدني شلدون و دانيل استيل اشاره كرد. دست بر قضا هردو اين نويسنده‌ها آثارشان به فارسي ترجمه شده و مورد توجه ايراني‌ها قرار گرفته است.

داستان‌هاي سيدني شلدون پر از افت و خيز و ماجراجويي هستند. استقبال از كتاب‌هاي او بقدري زياد بود كه در كنار نوشتن رمان‌هاي پرتيراژ، به فيلمنامه‌نويسي روي آورد و معتبرترين جايزه‌هاي سينمايي مثل توني، امي و اسكار را بدست آورد. عشق، قدرت، انتقام‌/‌ روياهايت را به من بگو‌/‌ در جست‌وجوي معما‌/‌ سفير كبير‌/‌ آن سوي نيمه شب و... تعداد زيادي از خواننده‌هاي ايراني را به شلدون علاقه‌مند كرده است.

اما دانيل استيل، نويسنده پرفروش‌ترين كتاب‌هاي جهان است و تا به حال كسي نتوانسته ركورد فروش كتاب‌هايش را بشكند. كتاب‌هاي او در سراسر دنيا ترجمه مي‌شوند و موفقيتي بي‌برو برگرد كسب مي‌كنند. تا به امروز بيش از 80 عنوان كتاب از او به چاپ رسيده كه بيست و يكي از آنها تبديل به فيلم و سريال شده است. پيمان، قدرت ايمان، غم و شادي، پيوندهاي خانوادگي، حلقه، دوباره عشق، يك بار براي هميشه، رازها و هديه تنها نمونه كوچكي از كتاب‌هاي متعدد استيل هستند كه بعضي از آنها حتي در ايران هم چندين بار تجديد چاپ شده‌اند.

* منتشر شده در روزنامه «جام جم»
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
تازه داشتم باورت میکردم که رفتی ...
تازه داشتم باورت میکردم که رفتی
مثل شعری ازبرت میکردم که رفتی
تازه داشتم دستامو میذاشتم تو دستات
رفتی و گرمی دستاتو گرفتی
حالا تاریک و سردم
مثل یک شعر تنهام
گرمی دستاتو کم دارم
مثل خورشیدی تو شبهام
دستات مثل تردی بارون مثل طعم زمستون
دستات مثل روح اجابت دعای بارون
تو خیالم میمونه میدونم میمونه
با تو میتونم خواب پرواز و ببینم
از هوای چشم تو ستاره بچینم
تا تو هستی قلب لحظه هام پر شوره
از تو میتونم زنده بمونم و نمیرم
حالا تاریک و سردم
مثل یک شعر تنهام
گرمی دستاتو کم دارم
مثل خورشیدی تو شبهام
تازه داشتم باورت میکردم که رفتی
مثل شعری ازبرت میکردم که رفتی
تازه داشتم دستامو میذاشتم تو دستات
رفتی و گرمی دستاتو گرفتی
حالا تاریک و سردم
مثل یک شعر تنهام
گرمی دستاتو کم دارم
مثل خورشیدی تو شبهام ...

باور / مهرنوش/ دانلود

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
روایت می‌کنم، قضاوت نمی‌کنم
کم‌تر نویسنده جوانی این شانس را دارد که اولین اثرش با استقبال خوب مخاطبان کتاب مواجه شود آنچنان که به سرعت به چاپ سوم برسد. نرگس جورابچیان از جمله‌ این نویسندگان خوش شانس است؛ البته اگر تلاش، مطالعه و کار طاقت‌فرسای نوشتن را نوعی شانس به حساب بیاوریم! رمان «به وقت بهشت» توانسته علاوه بر نظر عموم مردم، نظر تعدادی از منتقدان را نیز به خود جلب کند به گونه‌ای که تاکنون چندین جلسه نقد و بررسی درباره آن برپا شده است. به بهانه چاپ سوم این رمان از سوی نشر آموت، گفت‌وگویی با نویسنده اثر انجام داده‌ایم که می‌خوانید.

خانم جورابچیان، برخی «به وقت بهشت» را در گونه ادبیات عامه پسند طبقه‌بندی کرده‌اند و گروه دیگر آن را در دسته ادبیات جدی؛ خود شما آن را در چه بخشی جای می‌دهید؟
از روز اول چاپ «به وقت بهشت» درگیر این موضوع شدم. اما مهم‌ترین سوال من این است که اصلا چرا باید كتاب‌ها را دسته بندی كنیم؟ این دسته بندی‌ها چه كمكی به خواننده می‌كند؟ جز اینكه باعث می شود عده‌ای موضع‌گیری كنند و كتاب را نخوانند؟ «به وقت بهشت» در هر دسته ای كه بگنجد، دوست دارم تمام كتاب‌خوان‌ها، آن را بخوانند و از آن لذت ببرند.

* منتشر شده در روزنامه «تهران امروز» سه شنبه 28 تیر 90 صفحه 18

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
با حضور «یزدانبد» و «گودرزی»
دومين نشست از سلسله نشست‌هاي تخصصي نقد کتاب (بلور قلم) با بررسي کتاب "سوگ مغان" نوشته محمدعلي علومي برگزار مي‌شود.

به گزارش ايسنا، اين نشست روز سه‌شنبه، 28 تير، ساعت 17 در کتابخانه کوثر برپا مي‌شود و در آن، کتاب "سوگ مغان" با حضور علومي، محمدرضا گودرزي و اميرحسين يزدانبد نقد و سؤالات حاضران در جلسه پاسخ داده مي‌شود.

کتابخانه کوثر در شهرك اكباتان، خيابان اصلي، روبه‌روي مخابرات، خانه فرهنگ آيه واقع شده و شماره تلفن 44656424 براي ارتباط با علاقه‌مندان اعلام شده است.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگو درباره عامه‌پسندها؛ خبرگزاری مهر
یوسف علیخانی با اصطلاح عامه‌پسند مخالف است و می‌گوید، اغلب نوبسندگان و منتقدان برخی کتاب‌ها را حتی یک‌بار هم نخوانده‌اند، اما به آن برچسب عامه‌پسند می‌‌زنند.
خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: کتاب‌های عامه‌پسند همواره کانون توجه منتقدان و نویسندگان بوده‌اند. البته بیشتر از همه در کانون توجه مردم؛ چرا که اغلب عنوان پرفروش را هم دارند و با تیراژ بالا به دفعات چاپ مجدد می‌شوند. اغلب منتقدان و نویسندگان سهل بودن متون این کتب و پرداختن ماجراجویانه به مفاهیمی که عمق چندانی ندارد را سبب جذب مخاطبانی می‌دانند که خواندن را خیلی جدی شروع نکرده‌اند یا تفننی و به فاصله‌های زمانی زیاد کتاب می‌خوانند.
در همین باره با «یوسف علیخانی» نویسنده و پژوهشگر به گفتگو نشستیم. علیخانی کتابی با عنوان «معجون عشق» دارد که شامل مجموعه مصاحبه‌هایی با نویسندگان کتاب‌هایی است که برخی آنان را عامه‌پسند می‌نامند. از وی جدای چند کتاب پژوهشی، سه مجموعه داستان به نام‌های «قدم‌بخیر مادربزرگ من بود»، «اژدهاکشان» و «عروس بید» منتشر شده ‌است.
علیخانی برنده دهمین دوره جایزه کتاب سال حبیب غنی‌پور برای نوشتن مجموعه داستان عروس بید، نامزد دوازدهمین دوره جایزه کتاب فصل برای نوشتن مجموعه داستان عروس بید، شایسته تقدیر در نخستین جایزه ادبی جلال آل‌احمد و نامزد نهایی هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری برای نوشتن مجموعه داستان اژدهاکشان، نامزد بیست و دومین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران و برنده جایزه ویژه شانزدهمین جشنواره روستا برای نوشتن مجموعه داستان «قدم‌ بخیر مادربزرگ من بود» است.

آقای علیخانی! معتقد به وجود داستان عامه‌پسند هستید؟
رمان، رمان است؛ حالا اینکه سعی می‌کنیم هزار شقه‌اش کنیم، بحث دیگری است. زمانی آن ‌را به ادبیات شهری و روستایی و مذهبی و جنگ و ادبیات عامه‌پسند تقسیم می‌کنیم که ربطی به ذات رمان ندارد و ما برای راحتی ذهن خود آن را طبقه‌بندی می‌کنیم. درواقع این کار عده‌ای منتقد است که قادر به دیدن جهان در شکل کلی آن نیستند. می‌توانیم بگوییم یک رمان در ارائه آنچه نوشته در جاهایی لغزیده یا به مسائل دیگر رمان‌نویسی بی‌توجه بوده، اما نمی‌توانیم به یکباره اثری خوب و اثری را بد بدانیم. متاسفانه این کار کسانی است که دوست دارند با وجود ادعای نسبی‌گرایی و چند صدایی مطلق‌گرا باشند و عینک سیاه و سفید به چشم بزنند. معتقدم بررسی مسائل در شکل جهانی خود بی زد و خورد بوده، اما زمانی که به ایران می‌رسد به راحتی همه‌چیز شکل دگرگونه‌ای پید می‌کند.

به هرحال ما همیشه با اصطلاح عامه‌پسند یا پرفروش در همه جای دنیا مواجه بوده‌ایم.
در ایران هر کتابی که پرفروش شود برچسب عامه‌پسندی می‌خورد و از گردونه بررسی خارج می‌شود و از آنجایی که بررسی یک اثر در تخصص عده‌ای متخصص و منتقد و دانش آموخته است، خواه ناخواه این اشخاص جرئت نمی‌کنند سراغ کتاب‌های پرفروش یا عامه‌پسند بروند که مبادا برچسب طرفداری از این جریان بر آنها بخورد. در همین شرایط هم در دو ـ سه دهه گذشته آثار کمی ندیده‌ایم که توسط متخصصان و کارآگاهان ادب به ناگاه و یک شبه از جرگه عامه‌پسندی بیرون آمده و آثاری نخبه و قابل توجه و توی چشم شدند؛ مانند «شوهر آهو خانوم» محمدعلی افغانی یا «بامداد خمار» فتانه حاج سید جوادی. اگر نویسنده‌ایم به نظرم تجربه زویا پیرزاد قابل توجه است. سه مجموعه داستان اول او قبل از انتشار «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» یکی دو چاپ بیشتر نخوردند و بعد از مطرح شدن رمان وی بود که حالا همان مجموعه داستان‌ها هم به چاپ‌های دو رقمی رسیده‌اند. در واقع زویا پیرزاد به جایی رسیده بود که زیرکانه به مخاطب توجه کرد. همه ما در طول تاریخ، چند موضوع مشخص نوشته‌ایم که مطرح‌ترین آنها عشق و مرگ است. در این کشور اما گویا رسم شده هرکسی از عشق می‌نویسد عامه پسند است و هرکسی از مرگ نوشت روشنفکر است و نخبه. مردم هم در این میانه همیشه سراغ زیبایی‌ها می‌روند و از سیاهی‌ها گریزان هستند؛ لذا راه دو تا می‌شود.

به نظرتان چرا کتاب‌هایی، حالا چه با اصطلاح عامه‌پسند و چه بدون آن، در این سطح نوشته و خوانده می‌شوند؟
چندسالی است با مخاطبان رمان گفتگو دارم و جالب است بدانید آنها از کتاب‌هایی که جایزه گرفتند، گریزان هستند. معتقدند کتاب‌هایی جایزه می‌گیرند که نشود آنها را خواند. همین‌جاست که فاجعه شکل می‌گیرد و کتابی با تمام ضرب و زور و حمایت رسانه‌ای در یک چاپ می‌ماند و کتاب‌هایی که اصلا در محافل رسانه‌ای مطرح نشدند، به وسیله مردم و به شکل سینه به سینه مطرح و خوانده می‌شوند. مردم دوست دارند داستان بخوانند و لذت ببرند و حتی برایشان مهم نیست که عنصر لذت سرآغاز شکل‌گیری رمان بوده است، اما در ایران و میان جامعه روشنفکری همیشه فکر می‌کنیم هرچه سخت‌تر بنویسیم بهتر نوشته‌ایم! غافل از اینکه وقتی این‌طور پیش می‌رویم، حمایت مخاطبان خود را از دست می‌دهیم. اینجاست که ناله‌ها را آغاز می‌کنیم که چرا مردم نوشته‌های ما را نمی‌خوانند و چرا آثار ما جهانی نمی‌شود. چرا فلان کتاب منتشر می‌شود و به چاپ چندم می‌رسد و لابد پشت آن زد و بند و هزار حرف و حدیث است. چرا غافل شده‌ایم از مردم؟ بگردیم و این مشکل را پیدا کنیم و ببینیم چطور می‌توانیم دوباره به سوی آنان بازگردیم.

آیا با این مسئله موافق هستید که مخاطب بعد از مدتی باید از این سطح عبور کند و به سمت کتاب‌های دیگر برود؟
من با ورود به بحث با این سبک مشکل دارم. ابتدا گفتم که رمان، رمان است. تقسیم‌بندی رمان به شهری و روستایی و ... متاسفانه کار کسانی است که می‌خواهند فقط طبقه‌بندی انجام دهند. فراوان هستند دوستان روشنفکری که فقط به آثار برچسب می‌زنند و نخوانده آنها را عامه‌پسند می‌دانند. کاش یکبار در عمرشان هم شده این آثار را بخوانند و یا حافظه خود را بازخوانی‌کنند و به گذشته خود برگردند و ببینند چطور رمان‌ خوان شدند.
این تجربه شخصی من در نشر آموت است؛ رمانی را چاپ کردیم و شخص یا جلد را دیده و لذت نبرده یا اسم نویسنده را نشنیده و درنتیجه به آن برچسب عامه‌پسند می‌زند. من این دوستان را از نزدیک می‌شناسم. همه‌شان نخوانده نظر می‌دهند. این کتاب‌ها باید باشند و فقط می‌توان درباره سطحشان نظر داد.
نویسندگان هنگام نوشتن چقدر حواسشان هست که قرار است توسط مردم خوانده شوند یا نه؟ آیا اگر تنها به تکنیک فکر کنیم نشان از این است که در رمان خود فرهیخته‌ایم؟ آیا با این اوصاف انتظار پرفروش بودن و دیده شدن منطقی و معقول است؟

شما با سطحی بودن اغلب این رمان‌ها موافق هستید یا نه؟
اغلبشان نه! ولی نیمی از این رمان‌ها سطحی هستند، اما نمی‌خواهم ارزش‌گذاری کنم؛ چون حرف اول این است که اساسا رمان هستند.

رمان هستند، اما خب طبق گفته خودتان تقسیم‌بندی می‌شوند.
در نشر آموت بیش از 60 عنوان کتاب چاپ شده و در بین این‌ها 4-5 عنوان هم به گفته این دوستان عامه‌پسند بودند. آن‌ها شروع می‌کنند به متهم کردن ناشر؛ غافل از اینکه صنعت نشر چطور می‌چرخد؟ آیا به واسطه کتاب دوست روشنفکری که یک چاپ خورده و فروش نمی‌رود، می‌چرخد؟ یا انتشارات پنگوئن که دانیل استیل چاپ کرده و از این سو هم جویس و فاکر را، چرخ نشرش به واسطه کتاب‌های آقای جویس و فاکر می‌چرخد؟ انگار در بین جماعت روشنفکری در ایران مد شده که هرچه را مردم نفهمند بهتر است! سعی می‌کنند چیزی بنویسند که مردم نفهمند و این را نشانه تشخص و بالا بودن سطح آگاهی خود فرض می‌کنند.

با سطحی بودن رمان‌ها و لزوم گذر از آنان بعد از مدتی کتابخوانی موافق هستید؟
من واقعا معنی کلماتی مانند سطحی و عمیق را نمی‌فهمم. یادم هست گوش دادن به شجریان زمانی سطحی شده بود؛ سنتی و عقب مانده و متهم به کهنگی بود. جماعت سر پاپ گوش دادن پز می‌دانند، اما بعد، وقتی یک اتفاق سیاسی می‌افتد، شجریان دوباره بالا می‌آید. چون ما در یک کشور سیاست زده به سر می‌بریم و هیچ چیزی تا ابد درست نمی‌شود. متاسفانه مسائل سیاسی خود را به ادبیات ربط می‌دهیم و سعی می‌کنیم ادبیات را محملی برای رسیدن به اهداف غیرادبی بخواهیم. بدون توجه به اینکه دوره ادبیات سوسیالیستی و توده‌ای به آن معنا گذشته است. متاسفانه چیزی که همیشه در این مملکت به آن بی‌توجهی شده کتاب و کلمه و ادبیات است.

گفتگو از: لیلا باقری
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رز گمشده در نمایشگاه کتاب همدان
بهروز دیجوریان گفت: تفاوتی که نمایشگاه همدان با نمایشگاه تهران دارد، حضور کمتر نویسنده‌ها و مترجمان در آن است. اما تعداد کتاب‌ها و آثاری که از نویسندگان و مترجمان شهرستانی در این نمایشگاه به نمایش درآمده، بیشتر از آثار تهرانی‌هاست.
بهروز دیجوریان شاعر و مترجم در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: نمایشگاه کتاب که از روز چهارشنبه 22 تیر کار خود را آغاز کرده با توجه به ایام تعطیلی موجود، شاهد استقبال خوبی از اهالی این شهر بوده است. نکته مهم تاثیر زیاد اطلاع‌رسانی و تبلیغات در این استقبال است.
وی افزود: درست است که این نمایشگاه مانند نمایشگاه کتاب تهران نیست، ولی همین میزان فعالیت و استقبال، بسیار خوب و راضی‌کننده است و شرایط با ادامه این روند، بسیار بهتر خواهد شد. تفاوتی که این نمایشگاه با نمایشگاه تهران دارد، حضور کمتر نویسنده‌ها و مترجم‌ها در آن است. اما تعداد کتاب‌ها و آثاری که از نویسندگان و مترجمان شهرستانی در این نمایشگاه به نمایش درآمده، بیشتر از آثار قلم‌به دستان تهرانی است.
این مترجم با اشاره به فروش بالای کتاب «رز گمشده» نوشته سردار ازکان در این نمایشگاه گفت: با توجه به این که ناشرانی که بالای 100 عنوان کتاب داشته باشند، اجازه شرکت در نمایشگاه را داشتند و این کتاب توسط نشر آموت منتشر شده بود، من با اجازه انتشارات چنار در غرفه این انتشارات حضور یافتم و ضمن فروش «رز گمشده» به مخاطبان، با آنها به گفتگو و امضای کتاب می‌پردازم. میزان استقبال هم به حدی است که تا ساعات پایانی نمایشگاه، در این غرفه حضور دارم و با خوانندگان صحبت می‌کنم.
دیجوریان ادامه داد: میزان استقبال از این کتاب به حدی است که در همین روز‌های ابتدایی، همه کتاب‌هایی که نشر آموت از تهران برایم فرستاده بود، تمام شد و دوباره درخواست دادم. به نظرم داستان و محتوای مثبت این رمان باعث می‌شود، مخاطبان ایرانی ارتباط خوبی با آن برقرار کنند. با توجه به استقبالی که از «رز گمشده» به عمل آمده، پیش‌بینی می‌کنم چاپ سوم آن به زودی به بازار بیاید.
مترجم کتاب «راز» گفت: نمایشگاه مکان بسیار خوبی برای تعامل خواننده و مولف یا مترجم است. به نظر من مخاطب، کتاب را به خانه‌اش نمی‌برد؛ بلکه نویسنده را با خود به خانه می‌برد. وقتی که خود نویسنده هم حضور داشته باشد، شرایط بهتری ایجاد می‌شود. حتی صحبت با نویسنده یا مترجم کتاب در چند ثانیه باعث آشنایی بیشتر و برقراری ارتباط بهتر می‌شود. استنباط من این است که مردم ما زیاد به کتابفروشی‌ها نمی‌روند در عوض حضور پررنگی در نمایشگا‌ه‌های کتاب دارند.
وی افزود: نمایشگاه کتاب همدان، تا به این جا موفق بوده و پیش‌بینی می‌شود 3 روز پایانی برگزاری‌اش با استقبال بیشتری روبرو شود.
نمایشگاه کتاب همدان تا روز پنجشنبه 30 تیر در شهر همدان برپا خواهد بود.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
قبیله شیناشا | اتیوپی
اتیوپی سرزمین قبیله های متعدد است که هر یک فرهنگ، زبان واعتقادات ویژه خود را دارد و فضای اجتماعی این کشور زمینه زندگی اقوام گوناگون را در کنار هم فراهم ساخته است. هر قوم به زبان خود سخن می گوید، می نویسد و با آداب و رسوم خود زندگی می کند.
یکی از این قبائل، «بنی شنگول »(Bani shangol) و «گومز»(Gomez) است که در بخش شمال غربی اتیوپی زندگی می کنند. این قوم پنج تیره مهم دارد که عبارتند از: «کومو» (Como)، «مائو» (maeo)، «شیناشا» (Shinasha)، «گومز» (Gomez) و «برتا» (Berta). دراین نوشتار با گوشه ای از آداب و رسوم تیره شیناشا آشنا می شویم:

قبیله شیناشا
از کهن ترین طوایف ساکن منطقه «مته کل » (meteh kol) درایالت بنی شنگول و گومز است . این منطقه در 600 کیلومتری شمال غرب آدیس آبابا قرار دارد.
سالمندان قبیله درباره وجه تسمیه شیناشا می گویند «شیناشا» به معنی «هزاران» است و نشانگر کثرت نفوس این طایفه می باشد. تیره شیناشا زبان ویژه ای دارند که گفته می شود از خانواده زبانهای اوماتیک است. شیناشاها زندگی کشاورزی و گله داری دارند وبه کشت غله، ارزن، کنجد و «تف» نوعی دانه شبیه به ارزن که ازآن نانی موسوم به انجرا پخته می شود و پایه غذایی مردم اتیوپی است.
و نیز پرورش گاو،گوسفند وتولید عسل می پردازند و در کلبه هایی از چوب و گل که دیوارهای آن را چوب خیزران تشکیل میدهد، زندگی می کنند.

ازدواج در میان قبیله
شیناشاشیناشاها پنج نوع ازدواج دارند که به ترتیب : «جیوا» (Jiva)، «تسیستا» (tesista)، «ویدا» (vida) ، «بیکا» (bika) و «نانا» (nana) نامیده می شود که به جهت اهمیت به سه مورد اول در این نوشتار پرداخته خواهد شد:

1-جیوا : دراین نوع از ازدواج ،پدر داماد با نیزه ای دردست راست و شاخه زیتونی دردست چپ به همراه تعدادی از بستگان و دوستان خود به خواستگاری دختر می رود. خانواده دختر بنابر رسم قبیله حتی اگر با این وصلت موافق نباشند، پدر داماد و همراهان او را به خانه می پذیرند.
2-تسیستا: ازدواجی است که با توافق زوجین بدون دخالت والدین آنها صورت می گیرد.
3-ویدا: شایع ترین نوع ازدواج درمیان قبیله شیناشاست و عبارت است ازاین که مسئولیت انتخاب همسر را والدین برعهده می گیرند. پدر پسر ابتدا شجره نامه دختر مورد نظر خودرا (با تفحص از افراد قبیله وخانواده وی) بررسی می کند تا هیچ گونه ارتباط نسبی تا هفت نسل بین دوخانواده (عروس وداماد)وجود نداشته باشد.
به عقیده شیناشاها، پسر ودختر نباید هیچ گونه پیوند فامیلی تا هفت نسل با یکدیگر داشته باشند. (البته بنا به مشاهدات عینی نگارنده این اصل درکل اتیوپی رعایت می شود و برابر عرف نباید عروس و داماد تا 7 نسل با هم درارتباط فامیلی داشته باشند). پس از بررسی شجره نامه و اطمینان از عدم هرگونه نسبت فامیلی تا هفت نسل، پدر پسر پیام خواستگاری خود را از طریق یکی از سالخوردگان قبیله به اطلاع پدر دختر می رساند. دراین نوع ازدواج، پسر و دختر همدیگر را ندیده و نمی شناسند. خانواده دختر، زمانی را برای اعلام جواب تعیین می کنند. دراین فرصت برای تصمیم گیری متوسل به فال می شوند که در زبان محلی بدان «میلکی» (milki) می گویند. یکی از روشهای فالگیری این است که مادر دختر سه چهار روز قبل از زمان اعلام جواب دانه هایی را خیس می کند. اگر تا روز جوابگویی دانه ها جوانه زدند با ازدواج موافقت و اگر جوانه نزدند با آن مخالفت می کند. به عقیده شیناشاها، جوانه نزدن نشانه بی ثمری ازدواج است. با اعلام جواب رد، خانواده پسر از خانواده دختر می خواهد یکبار دیگر شانس پسرشان را بیازمایند و مجدداً فال بگیرند. مادر دختر مجدداً دانه هایی را خیس کرده و به همان ترتیب جواب رد یا قبول به خانواده پسر داده می شود.

روش دیگر فالگیری این است که مادر پسر ودختر مشترکاً شب هنگام، خاکستری روی آتش هیزم می ریزند؛ هنگام صبح اگر آتش خاموش شده باشد با ازدواج مخالفت و اگر روشن مانده باشد با آن موافقت می نمایند. آنها معتقدند درصورت خاموش شدن هیزم، ازدواج نیز به خاموشی (مرگ یا بیماری یا تولد فرزندان ناقص الخلقه ) منجر خواهد شد.
روش دیگر در فال زدن در قضیه خواستگاری این است که مرد سالخورده ای که پیام خواستگاری را می آورد در راه اگر به مردی برخورد کند که ابزار کشاورزی به همراه دارد، این ازدواج خوش یمن تلقی می شود و مرد سالخورده به راه خود تا خانه دختر برای رساندن پیام ادامه می دهد واگر درراه به میمون های پر سر وصدا برخورد کند، این وصلت نامیمون (!)، بد یمن ، تلقی شده، عروسی سر نمی گیرد؛ زیرا معتقدند درصورت ازدواج، زن وشوهر زندگی آرامی نخواهند داشت.
به هر حال، درصورت نیک بودن فال، روز عروسی تعیین می شود. سابقاً خانواده پسر رشته نخی را به نشانه پیوند دوخانواده، به خانواده دختر می دادند؛ ولی امروزه خانواده پسر مبلغی درحدود هزار بیر - بیر واحد پول اتیوپی است – (که معادل یکصد دلار آمریکا) به خانواده دختر می دهد. پس از توافق دوخانواده، بلافاصله یک جفت گوشواره، یک حلقه گردن بند (شامل سکه های مجارستانی که زمانی پول رایج منطقه بوده ) و لوازم آرایش به دختر داده می شود. دختر با استعمال این وسایل شوهر دار محسوب می گردد و دیگر کسی به خواستگاریش نمی آید.
پسر و دختر تا روز عروسی یکدیگر را ملاقات نمی کنند. روز عروسی حسب وسع مالی، غذایی تهیه می شود و بستگان و همسایه ها و دوستان دعوت می شوند. طبق رسوم شیناشاها، مرد قبل از بردن عروس به خانه خود، موی پشت سر اورا کوتاه می کند و کلوچه ای به او می دهد. کوتاه کردن موی سر، نشانه شوهر داشتن زن است و با این کار، زن آزادانه و بدون نگرانی در جامعه رفت و آمد می کند.
عروس هنگام رفتن به خانه بخت، یک کدوی قلیانی پر از کره به همراه می برد. این کره برای چرب و براق کردن موی سر به کار می رود و هر گاه بستگان به دیدار زن بیایند آن را به موهای خود می مالد. طبق آیین شیناشاها، این کدو باید تا آخر عمر از سوی زن حفظ شود و اگر قبل از مرگ زن بشکند، کدوی دیگری تهیه می کنند. پس از مرگ زن، کدو را شکسته روی قبر وی می گذارند.

همچنین اگر پس از ازدواج مشخص شود که مرد و زن تا هفت نسل نسبت فامیلی دارند، ازدواج فسخ می شود؛ حتی اگر صاحب اولاد متعدد شده باشند. به زن وشوهر تکلیف می شود یا فوراً از هم جدا شوند و یا هر یک به سراغ پدر خود رفته، اعتراف کند که به دلیل بی اطلاعی از قضیه، تن به این ازدواج داده است و از این بابت پشیمان و خواهان عفو و بخشش است. این کار برای مردان تشریفات خاص خود دارد. مرد با دردست داشتن یک قطعه نمک و یک شاخ حیوان(گاو و گوسفند) به نزد پدر می رود. پدر نمک و شاخ را از پسر می گیرد و در حضور بستگان دختر اعلام می کند که این ازدواج درست است.
درمیان قبیله شیناشا هرگاه فرزندی متولد شود (پسر یا دختر) پدر قطعه نمکی را در کنار بچه خرد می کند و اگر پدر هنگام تولد در مسافرت باشد، پس از بازگشت چنانچه کودک بزرگ شده باشد، کمانی را به دست او می دهد و قطعه نمک را درمقابل او می شکند. در باور شیناشاها، هرگاه پدر قطعه نمکی را در مقابل کودک خرد کند، خانواده از حوادث ناگوار و مرگ زودرس درامان خواهد ماند.
شیناشاها فقط روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ازدواج می کنند و جشن عمومی آنها، سالروز پیدا شدن صلیب واقعی است (که درهمه مناطق اتیوپی جشن گرفته می شود). دراین روز آتش می افروزند و گاوهایی می کشند و گوشت آنها را در میان خود تقسیم می کنند. هرخانواده با آن گوشت غذایی می پزد که «چیپبو» (chipiboo) نامیده می شود. مراسم تدفین مردگان نیز آداب ویژه ای دارد. وقتی فرد سالخورده ای بمیرد مردم جمع می شوند و آواز می خوانند و می رقصند و کسی برای او گریه نمی کند. هنگام حمل جنازه برای دفن، همسر متوفی غذای چییبو را که قبلاً پخته، به تدریج به اطراف می پاشد تا تمام شود. سپس ظرف آن را می شکند.
اگر کودک یا جوانی بمیرد، افراد قبیله جمع شده برای او گریه می کنند. اگر جوانی قبل از ازدواج بمیرد، برادرش به نیابت از او ازدواج می کند و بچه هایی که ازاین ازدواج به دنیا می آیند، فرزندان جوان متوفی محسوب می شوند و برادر متوفی جداگانه برای خود ازدواج می کند. به عبارت دیگر، برادر متوفی موظف است هم به نیابت از برادر و هم برای خود جداگانه ازدواج کند.
زن باردار درمراسم دفن شرکت نمی کند، زیرا شیناشاها معتقدند به طفل او آسیب می رسد. همچنین آنها برای کسی که دراثر صاعقه بمیرد، گریه نمی کنند؛ زیرا معتقدند که به غضب خدا دچار شده است.
پس از مرگ شوهر، زن موظف است کدوی قلیانی خود را (که از منزل پدر به همراه آورده و در طول زندگی آن را حفظ کرده است) روی قبر شوهرش بشکند. وجود کدوی شکسته بر روی قبر نشانگر آن است که صاحب قبر به تازگی ازدنیا رفته است.
شیناشاها فقط بر روی قبر مردان سنگ می گذارند. همسر فرد متوفی، درمراسم عزا سیاه می پوشد و کت شوهرش را روی دوش می اندازد و تا آخر عمر از زینت آلاتی که شوهرش به او داده، استفاده نمی کند.
درمراسم عزا، مردان کلاه سیاه به سر و زنان لباس سیاه به تن می کنند. دو هفته پس از مرگ متوفی، مراسمی به نام «شیرو» (hiro) برگزار می شود که جنبه یادبود و ابراز همدردی با بستگان متوفی را دارد.
شیناشاها به چشم زخم اعتقاد دارند و به همین دلیل برای حفظ مزارع و محصولات خود جمجمه های گاو را در گوشه و کنار کشتزارهای خود نصب می کنند و معتقدند این جمجمه ها می افتد و مزرعه از چشم زخم او درامان می ماند!

به نقل از اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگوی سایر محمدی با محمدعلی علومی




* منتشر شده در روزنامه «ملت ما» یکشنبه 19 تیر 1390 صفحه 6

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نهمین نشست نقد آموت برگزار شد
به گزارش خبرگزاری کتاب ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایسنا ... اینجا


منتقدان: تکین حمزه لو - فرحناز علیزاده / دبیر نشست (میثم نبی)



رمان «ماه تمام» نوشته معصومه چاوشي در نهمين نشست از سري نشست‌هاي نقد آموت بعدازظهر پنج‌شنبه (16 تيرماه) نقد و بررسي شد.

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين نشست، تکين حمزه‌لو (نويسنده و مترجم)، فرحناز عليزاده (داستان‌نويس و منتقد) و ميثم نبي (دبير نقد آموت) با حضور نويسنده کتاب، رمان «ماه تمام» را نقد کردند كه متن اظهارات آن‌ها در پي مي‌آيد.

فرحناز عليزاده در نقد رمان «ماه تمام» عنوان كرد: ««ماه تمام» رماني است که به شيوه يادداشت‌هاي روزانه نگاشته شده است و داستان دختري به نام آيلار را روايت مي‌کند که به تازگي مدرک دکتراي خود را گرفته و مطبي را براي فعاليت باز کرده است. او در روند داستان به دنيال عشقي حقيقي مي‌گردد.

داستان به شيوه کلاسيک نگاشته شده و در اين اثر با توالي زماني روبه‌رو هستيم بر پايه آغاز و ميانه و پايان و گره‌اي که در نهايت با ديدن حبيب در زلزله بم گشوده مي‌شود.

از مهم‌ترين مواردي که از منظر نقد «لاکاني» مي‌توان به آن پرداخت، عنصر انتظار است - از جانب دختري که به دنبال عشق حقيقي خود مي‌گردد. لاکان اشاره دارد که در درون هر فرد عنصري به نام «فقدان» وجود دارد و همه بر اساس ميلي دروني به دنبال عاملي هستيم که بتواند اين خلأ عاطفي و روحي را جبران کند. اين ميل از منظر افلاطون به شکل تمايل براي تصاحب زيبايي به صورت دائمي بيان مي‌شود. در داستان با دختري روبه‌رو هستيم که گذشته موفقي داشته و پله‌هاي ترقي را به بهترين شکل طي كرده است. وي هميشه در دانشگاه جزو شاگردان برتر بوده است. اما با اين حال، باز احساس شادي و موفقيت نمي‌کند، حتا وي نسبت به خواهر کوچکش در مواردي احساس ضعف و کاستي کرده و نسبت به وي حسادت مي‌کند. علت اين فقدان را مي‌توان از منظر «مطالعات فرهنگي» نيز بررسي کرد. بايد گفت که گفتمان غالب يک جامعه باعث شکل‌گيري فرهنگي مي‌شود که ناخواسته بر ذهن افراد آن جامعه رسوخ پيدا مي‌کند. اين نوع نگاه را مي‌توان در بخش‌هاي مختلف رمان ديد. اين دختر داراي تحصيلات عالي است. اما از آن جهت که در جامعه‌اي زندگي مي‌کند که در آن تأهل برتر از تجرد است، وي تنها راه نجات خود را در ازدواج مي‌بيند؛ به همين دليل برخوردش با پسرهايي که مي‌بيند، به گونه‌اي است که به قصد ازدواج، آن‌ها را به سمت خود جلب کند.

در بحث لايه‌هاي انساني با چند لايه روبه‌رو هستيم؛ مثل: لايه بدني، لايه اجتماعي، لايه فردي و... . از مهم‌ترين اين لايه‌ها همان لايه اجتماعي و تأثير نگاه غالب اجتماع بر فرد است؛ مواردي که شخص را به اين باور مي‌رساند که در راستاي نائل آمدن به موفقيت و مورد تأييد جامعه قرار گرفتن به آن‌ها تن بدهد و خود را با الگوهاي ديکته‌شده از سوي جامعه منطبق کند.

از منظر روانشناختي از ديدگاه يونگ با سه بخش روبه‌رو هستيم. نهاد سايه، نقاب، مادينه روان. نقاب به اين معناست که افراد براي مورد تأييد قرار گرفتن از جانب اجتماع احتياج به زدن نقاب‌هاي مختلف بر صورت خود دارند و فرد در صورتي که نتواند اين نقاب را حفظ کند، از سوي جامعه طرد شده و به انزوا کشيده مي‌شود. اين امر در دنياي ذهني شخصيت دختر داستان نيز ديده مي‌شود: زني صبور و عاشق‌پيشه که نبايد ابراز عشق کند و تنها انتظار عشقي را بکشد که قرار است به سراغش بيايد. شخصيتي که بايد از عشق‌ها چشم‌پوشي کند تا از سوي جامعه مورد تأييد قرار بگيرد. بر اين اساس مي‌توان نتيجه گرفت که اين دختر «ديگري» را سر منشأ خوشبختي خود مي‌پندارد. لاکان به اين امر تحت عنوان «خود ديگري» اشاره مي‌کند؛ خودي که براي نائل آمدن به خوشبختي در انتظار تأييد ديگري است.

داستان از منظر «من راوي» روايت مي‌شود و جهان داستاني که خواننده به آن ورود پيدا مي‌کند، برداشت ذهني شخصيت از محيط پيرامون خود است. در اين داستان با سه گونه مختلف عشق روبه‌رو هستيم: عشق يک‌طرفه بين فرهت و آيدا که به علت ارتباطي که فرهت با خانم اخباري دارد، با شکست مواجه مي‌شود. رابطه دوم، رابطه‌اي است تقريبا دوطرفه. اما نادر نيکان تمايلي به مسؤوليت‌پذيري ندارد و دائم قصد فرار از مشکلات را دارد. به همين جهت قصد رفتن به خارج از کشور را مي‌کند. و عشق سوم که رابطه بين آيدا و حبيب است و حالتي دوطرفه و دوسويه دارد. همه اين موارد برمي‌گردد به خلأيي که راوي نسبت به ديگري دارد. اما به نظر مي‌رسد به لحاظ شخصيت‌پردازي و منطق داستاني رفتارهاي آيلار و رفتاري که او به عنوان يک شخصيت تحصيل‌کرده و کسي که با فعايت در مناطق محروم تجربيات زيادي را از سر گذرانده، دارد، به نوعي سطحي به نظر مي‌رسد و در مواردي متناسب با شخصيت او نيست. در بسياري از موارد گويي با نگاه يک دختر نوجوان به مساله عشق روبه‌رو هستيم. نثر داستاني هم در بسياري از موارد تحت تأثير چنين رويکردي است و اين امر موجب عدم يکدستي در کنش‌هاي داستان و برخي ديالوگ‌ها شده است و باورپذيري برخي از بخش‌ها مانند فصل «ماه گرفته» را کم‌رنگ مي‌کند. حضور و تکرارهاي مداوم شخصيت پيرامون برخي مسائل که به شکل ذهني ارائه مي‌شود، به اين فصل رمان ضربه زده است. به نظر مي‌رسد که قصد نويسنده از اين تکرارها رساندن فضاي داستاني به نوعي «ملال» است. اما اگر نويسنده مي‌توانست اين فضاي ملال‌انگيز را با کلمات و جملات کوتاه و مختصري بيان كند، تأثير بيش‌تري پيدا مي‌کرد.

داستان به شکل يادداشت روزانه نگاشته شده و راوي تک تک اعمال خود را در اين يادداشت‌ها بيان کرده است. اما با توجه به اين‌که شيوه بيان داستان «من راوي» است، راوي اين امکان را دارد که دلايل اعمال خود را نيز ابراز کند، اما علت‌مندي اين اعمال در روند داستان ديده نمي‌شود و اين امر به داستان لطمه مي‌زند. در برگزيدن اين شيوه‌ي روايت بهتر است که ويژگي‌هاي شخصيت اصلي به شکلي غيرمستقيم و به وسيله ديالوگ‌ها و... ارائه شود و به طور مستقيم از جانب راوي اصلي بيان نشود که در پاره‌اي موارد اين اثر دچار مستقيم‌گويي و توضيح واضحات بر خود است، که منظور نويسنده از اين امر ارائه اطلاعات به خواننده اثر است که به عنوان يک نقص خودنمايي مي‌کند.

رمان «ماه تمام» فصل‌بندي‌هاي مختلفي دارد که نشان‌دهنده يک چرخه کامل زيستي است که از منظر شخصيت اصلي روايت مي‌شود؛ فصل‌هايي با عناوين ماه‌زده، ماه محاق، ماه چهارده، ماه گرفته و ماه تمام، که متناسب با ويژگي و حس و حال هر فصل انتخاب شده است. اين چرخه کامل در فصل پنجم به سرانجام مي‌رسد. از اين جهت بايد گفت که انتخاب فصل‌ها با درايت رخ داده است. اما پيرامون انتخاب نام اشخاص و کاراکترها که رويکردي نمادين دارند، گاهي با انتخاب‌هاي سطحي روبه‌رو هستيم که به راحتي ويژگي‌هاي رفتاري شخصيت‌ها را آشکار مي‌کند و باعث گره‌گشايي پيش از موعد داستان در ذهن مخاطب مي‌شود و تعليق داستاني را کم‌رنگ مي‌کند.

فصل انتهايي داستان بسيار سريع به جمع‌بندي مي‌رسد که مي‌طلبيد به صورت گسترده‌تري به آن پرداخته مي‌شد و داستان به صورتي «آني» به سرانجام نمي‌رسيد. از ديگر مواردي که مي‌توانست به قوت اين فصل بيفزايد، روايت اين فصل در زمان «حال» بود که مي‌توانست جنبه‌هاي مستندگونه زلزله بم را بهتر و زنده‌تر به خواننده منتقل کند.

پيرامون نثر داستان بايد گفت که اثر در مواردي فاقد يکدستي است. ديالوگ‌ها گاه به حالت نوشتاري ارائه شده است و گاه رويکردي محاوره دارند که اين امر نيز از مواردي است که باعث لطمه خوردن متن شده است.»

تکين حمزه‌لو هم در سخناني در اين نشست گفت: «پيرامون اين اثر بايد دو عامل را جزو قابليت و ويژگي‌هاي آن برشمرد؛ مورد اول جسارت نويسنده در انتخاب سوژه است و عامل دوم تصويري واقعي است که از قشر پزشکان ارائه مي‌کند. شخصيتي که نويسنده انتخاب کرده، داراي ويژگي‌هاي استنادي و رئال است و به درستي توانسته شرايط جامعه امروز را از منظر اين کاراکتر بيان کند. شخصيتي که علي‌رغم زيبايي و تحصيلات و... همچنان در ملال به سر مي‌برد. نويسنده توانسته در وراي دورنماي بسيار زيباي رشته پزشکي مشکلات و مسائل پشت پرده‌اي را که اين قشر با آن دست و پنجه نرم مي‌کنند، ارائه دهد؛ عواملي که در بسياري موارد از ديد مردمان عادي پنهان مي‌ماند.

عشقي که در داستان ارئه مي‌شود، حالتي تکراري دارد که به منطق داستان لطمه مي‌زند. برخورد و رفتار شخصيت در مواردي بسيار عجولانه و سطحي است. به عنوان نمونه برخوردي که راوي با شخصيت نادر نيکان دارد، بسيار سطحي و با توجه به ويژگي‌هاي رفتاري و تجربيات وي در عدم تناسب است؛ چرا که تجربه پيشين وي در رابطه عاشقانه با فرهت ايجاب مي‌کند که وي محتاطانه‌تر عمل كند.

بخش‌هاي نخستين رمان داراي ريتمي کند است و تنها با بيان ذهنيات آيلار سپري مي‌شود و باعث کسل‌کننده و تکراري شدن برخي بخش‌ها شده است.

از مواردي که مي‌توانست به بيان استيصال شخصيت کمک کند، حضور پررنگ‌تر ديگر شخصيت‌ها همچون پدر و مادر آيلار است. اما پدر تنها حضوري سايه‌وار دارد و نقش مادر نيز تنها در حد آوردن سيني چاي و ميوه به اتاق آيلار خلاصه مي‌شود. به همين دليل تمامي بار داستان بر عهده آيلار است و اين امر ايجاد فضايي تکراري را براي خواننده رقم مي‌زند؛ بنابراين بايد گفت که ايراد اصلي رمان، نپرداختن نويسنده به شخصيت‌هاي حاشيه‌يي است.

منطق داستاني در پاره‌اي موارد داراي نقص است. در صفحه 74 رمان از منشي زني گفته مي‌شود که به علت نازايي از شوهرش طلاق گرفته است. اما در صفحه 125 شاهد هستيم که آيلار با تزريق وي را از خطر باردار شدن ناخواسته نجات مي‌دهد. شخصيت اصلي گاهي با نام آيلار و گاهي آيه صدا زده مي‌شود که پيرامون علت اين امر هم هيچ توضيح مشخصي داده نمي‌شود. در اين رمان بخش‌هايي از صحنه‌ها بي سرانجام رها مي‌شوند. نهايت رابطه آيلار و نيکان به درستي و بدون علت خاصي بي سرانجام رها شده و باعث بلاتکليفي مخاطب مي‌شود.

به نظر مي‌رسد که انتخاب شيوه داناي کل پيرامون اين رمان مي‌توانست مؤثرتر عمل کند و صداي شخصيت‌هاي ديگر اين رمان همچون نيکان و فرهت را بهتر به گوش مخاطب برساند.»

همچنين ميثم نبي در توضيحاتي اظهار كرد: «از منظر شخصيت‌پردازي آن‌چه را که به عنوان نقص بايد قلمداد کرد، اين است که بسياري از ويژگي‌هاي رفتاري شخصيت اصلي «گنگ» است و اين گنگ بودن به معناي ابهامي نيست که خواننده خود بتواند پي به آن‌ها ببرد. بلکه عدم يکدستي در رفتار و چندپارگي و حضور کنش‌هاي ضد و نقيض که گاهي از شخصيت بروز مي‌کند، نمي‌تواند در يک نگاه کلي تصويري خوانا از شخصيت را در ذهن مخاطب تصوير کند. به عنوان نمونه پيرامون رفتن آيلار به سراغ مرد فال‌گير نمي‌توان به طور قطع گفت که اين عمل با شخصيت پزشکي که خود مشاوره ازدواج مي‌دهد و تحصيلات آکادميک دارد، سازگار است يا خير. حضور مواردي از اين دست در نهايت گره کوري را در ذهن مخاطب ايجاد مي‌کند.

بر اساس تقسيم‌بندي هشت‌گانه يونگ پيرامون تيپ‌هاي مختلف شخصيتي، اين کاراکتر را مي‌توان جزو تيپ‌هاي «درون‌گراي حسي» قلمداد کرد. در بخش اعظم اين رمان با ذهنيات اين شخصيت روبه‌رو هستيم؛ نه با جهان معقولات و ابژه. در اين دسته از تيپ‌هاي شخصيتي تفکر منطقي حضوري کم‌رنگ دارد و برخوردهاي‌شان عمدتا حسي است که نمود آن را در پيرامون کنش‌هاي مختلف شخصيت اصلي اين رمان شاهد هستيم. حضور هيجانات عميقي که به ندرت بازگو مي‌شوند، از ديگر ويژگي‌هاي اين تيپ است. خواننده اين رمان تا نيمه‌هاي اثر تنها صداي ذهني شخصيت را مي‌شنود و اين امر باعث مي‌شود که کاراکتر بيش‌تر حضوري منفعلانه داشته باشد تا پويا. و در صفحه 166 که تقريبا نيمي از رمان روايت شده، اولين تلاش‌هاي عيني را مي‌بينيم. اين‌که بالأخره آيلار در دنياي واقعي با فرهت تماس گرفته و مکنونات قلبي خود را به او مي‌گويد. اين تيپ شخصيت در بسياري از موارد افرادي از خود راضي به نظر مي‌رسند و خود را برتر از ديگران مي‌دانند که اين امر نيز در جاي جاي اثر نمود دارد. اين‌که او داراي تحصلات عالي و زيبايي ظاهري است و... .

فصل‌بندي رمان نشان‌دهنده يک چرخه کامل زندگي است. اما به نظر مي‌رسد که نويسنده مي‌توانست از عنصر ماه و عناصر وابسته به آن بهره‌برداري بهتري داشته باشد. در روند روايت با يک چرخه زندگي روبه‌رو هستيم. به اين چرخه مي‌توان از دو منظر نگريست؛ منظر نخست بيان‌گر يک چرخه تسلسل که حالتي پوچ‌گرايانه و نيهليستي را القا مي‌کند، در منظر دوم اين چرخه به معناي بازگشت به مبدأ هستي و سرمنزل مقصود است. به نظر مي‌رسد که نيت نويسنده از اين چرخه حالت دوم آن باشد. اما ناتواني نويسنده در القاي اين مفهوم بيش‌تر آن سير تسلسل پوچ‌گرايانه را در ذهن مخاطب القا کند. اگرچه پايان داستان با خواستگاري حبيب از آيلار به سرانجام مي‌رسد. اما از آن‌جا که در روند داستان با تحول شخصيتي خاصي روبه‌رو نيستيم، به نظر مي‌رسد که اين وصال نيز مي‌تواند همچون موارد گذشته در صورت ادامه يافتن به جدايي منجر شود.

تمايل نويسنده در ارائه تاريخ و زمان نشان‌دهنده اين است که داستان رويکردي رئال دارد. اما بايد پرسيد که چقدر در اين امر موفق بوده است. به نظر مي‌رسد که داستان به روي بافت و کانتکست خاصي سوار نيست. بهره‌گيري از اتفاقات و مسائل اجتماعي و سياسي هر دوره و تنيدن آن با تنه و تم اصلي داستان مي‌تواند به عمق بخشيدن به اثر کمک کند و به صرف آوردن نام چند خيابان يا مکان مشخص نمي‌توان اثري را رئال ناميد.»

در نشست نقد و بررسي رمان «ماه تمام»، جمعي از علاقه‌مندان به ادبيات و رمان حضور داشتند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ارج گزاری روز قلم در قزوین
مراسم پاسداشت روز قلم همراه با ارج نهادن به سه نفر از اهالی قلم استان سیدرضا علوی شاعر، سید عبدالعظیم موسوی روزنامه نگار و طنزپرداز و یوسف علیخانی داستان نویس، به کوشش مرکز هنرهای ادبی عبید و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی روز یکشنبه 12 تیر ماه با استقبال گسترده ی دوستداران فرهنگ و هنر در تالار مولانای مجتمع فرهنگی هنری ارشاد برگزار شد.
در آغاز این مراسم که اجرای آن را محمدعلی حضرتی مدیر مرکز هنرهای ادبی عبید برعهده داشت چند نفر از شاعران حاضر در جلسه به شعرخوانی پرداختند. ابتدا سیدجلال موسوی زمزمه کرد: (درسخوان حوزه ی چشم تو بودم سال ها/استخاره با نگاهت می گشودم سال ها/نه خبر از آفرینش بود و نه برنامه ای/از همان هنگام به فکر تو بودم سال ها/خود نمی دانستم اما ناخودآگاه از ازل/من تو را در شعرهایم می سرودم سال ها...)، یاسر قنبرلو سرود: (دیگر درخت ها نفسی سبز نیستند/افلاک هم به حال من و تو گریستند/چیزی به جز خرابه ها نمی ماند از وطن/مردم اگر مقابل مردم بایستند...)، بهزاد خدمتلو خواند: (هیچ فرقی نمی کند ایران یا جماهیر شوروی باشم/عاشق شعرهای مولانا یا غزل های منزوی باشم/من قرار است شاعرت بشوم/تا نگاه تو را غزل بکنم/تا که هر بیت چشم هایت را/با هجای لبت عسل بکنم...).
در ادامه حضرتی به معرفی کارنامه ی استادان پرداخت و مختصری از ویژگی های هنری هریک را برای حاضران بیان نمود. وی ابتدا درباره ی سید رضا علوی چهره ی نام آشنا در زمینه ی شعر گفت: روزگاری که استاد علوی شعر را در قزوین آغاز کردند زمانی بود که پس از کودتای بیست و هشتم مرداد دوران رکود فرهنگی قزوین به شمار می رفته و هیچ نشانه ای از فعالیت پویای ادبی به چشم نمی خورد و معدود شاعران توانای قزوینی نیز به تهران مهاجرت کرده بودند. ایشان در هفده سالگی به طور جدی نوشتن شعر راشروع کرده و زمانی که شاعر نام آشنای ایران استاد زنده یاد منوچهر آتشی به قزوین منتقل شد و تدریس را آغازنمود، رابطه ی آشنایی جناب علوی با استاد آتشی شکل گرفت و همین امر باعث شد از سال 48 به بعد شعرهای استاد علوی در نشریات کشوری چاپ شود. در سال 53 سیدرضا علوی توسط ساواک دستگیرشد و به همین علت دو مجموعه شعر ایشان که در آستانه ی چاپ بود به یغما رفت. پس از آزادی از زندان استاد انزوایی آگاهانه را انتخاب کرده و از حضور در جمع های رسمی به شدت پرهیز نمودند اما به طور جدی و دقیق جریان های ادبی روزگار خود را دنبال کرده و به مطالعه می پرداختند و با داشتن پست های مدیریتی هم چنان با شعر زندگی می کردند. نحوه ی سلوک استاد علوی با شعر به خوبی نشان می دهد که اگر کسی با ریاضت و عرق ریزان روحی به گوهر هنر دست یابد و روحش را در این راه صیقل بدهد، زمانه به جستجوی او برمی خیزد. استاد علوی وارستگی های اخلاقی زیادی دارند. ایشان در طی این سال ها به هیچ یک از آلودگی هایی که ممکن است لغزشگاه بسیاری از اهل هنر باشد مبتلا نشدند و با وارستگی کامل در گوشه ای به کار شاعری پرداختند و حتی اجازه ندادند نامشان جایی مطرح شود. پس از یک انزوای چهل ساله زمانی که حتی دوستان قدیمی استاد علوی یادی از ایشان نمی کردند مجموعه ی "یک رباعی تا صبح" متولد شد، تولد و چاپ های مجدد این مجموعه و مجموعه های دیگر هم چون "تازه هوایی برای چاشت"، "از رنگ کودکی" و "هایکوها از یک پدر و مادرند" نشان داد استاد سیدرضا علوی شاعری است که همه ی شیوه های شاعری، قالب ها و فرم های کلاسیک را تجربه کرده است و بدون اینکه به هیچ یک از آنها وابسته شود راه خود را ادامه داده و خود را تثبیت کرده و نشان داده است شاعری و هنرمند بودن نیازی به هیاهو ندارد. اشعار استاد علوی در نشریات معتبرجهانی مانند فصلنامه ی آیسلند که در استرالیا چاپ و منتشر می شود و اشعار شاعران را به سختی گزینش می کند ترجمه و به چاپ رسیده است.
حضرتی درباره ی استاد سید عبدالعظیم موسوی روزنامه نگار و مدیرمسئول روزنامه ی ولایت قزوین عنوان کرد: استاد موسوی متولد قزوین نیستند اما بنا به دلایل بسیاری اهل قزوین محسوب می شوند و هم چون استاد سید رضا علوی و یوسف علیخانی به قزوین تعلق خاطر دارند، یک ویژگی مشترک هم در این سه عزیز بزرگوار وجو دارد و آن وجود طنز در آثارشان است. در نوشته های استاد موسوی عنصر طنز به شدت مشهود است و این طنز به معنای واقعی است بدون اینکه با کوچکترین غفلتی از لبه ی پرتگاه به سمت فکاهه و هجو سقوط کند. بی تردید اگر استاد موسوی از مشغله و حرفه ی روزنامه نگاری فراغتی پیدا می کردند و می توانستند در زمینه ی طنز دست به آفرینش بزنند، آن زمان ما می توانستیم یک چهره ی درخشان در زمینه ی طنز معرفی کنیم. اما متأسفانه استاد موسوی به دلایل دغدغه های روزنامه نگاری آن طور که مشتاقان انتظار دارند وارد این حیطه نمی شوند و تنها کتاب "کامپیوتری که تولید مثل می کند" به همراه ستون ثابت طنز ایشان در روزنامه به چاپ رسیده است.
مجری برنامه سپس درباره ی یوسف علیخانی به نکاتی اشاره کرد: یوسف علاوه بر وجه ی داستان نویسی و ناشری که دارد، یک محقق ارزشمند در زمینه ی مردم شناسی هم هست و تحقیقات بسیار با ارزشی درباره ی افسانه های مردم الموت را گردآوری کرده است، او به درستی درک کرده است که برای جهانی شدن باید ملی و بومی بود و این هنر والایی است که یوسف عزیز به آن متصف است.
در ادامه حسن لطفی نویسنده و فیلمساز درباره ی میهمانان اذعان داشت: من به هرسه بزرگوار حاضر در مجلس ارادت خاصی دارم، به عنوان یک مخاطب حرفه ای شعر وقتی کتاب های استاد علوی را خواندم به این همه سادگی و آرمانگرایی در ذهن ایشان غبطه خوردم و همانطور که در ستایش مجموعه های این بزرگوار نقدهایی در نشریات چاپ شد من هم به نوبه ی خودم آن را ستایش کرده و از استاد علوی تشکر می کنم. آقای سید عبدالعظیم موسوی را مدت هاست که می شناسم و مدیون او هستم، و قاطعانه می گویم که اگر جناب استاد موسوی وارد قزوین نمی شدند جریان هنری قزوین به خصوص در زمینه ی سینما و داستان به شکل امروزی نبود. موسوی طنزپردازی نمونه است و من این موضوع را سال ها پیش، از مرحوم کیومرث صابری (گل آقا) دریافتم. طنزپردازی که اگر کار روزنامه نگاری و تجارت را رها می کرد و به هنر توجه بیشتری نشان می داد شاید امروز جانشین شایسته ای برای مرحوم صابری محسوب می شد. استاد موسوی با ساختن فیلم کوتاه"حریم" نشان داد که می تواند در این زمینه هم موفقیت کسب کنند. حسن لطفی در ادامه با لحن صمیمی تری از دوست و همکار قدیمی خود یوسف علیخانی مدیر انتشارات آموت سخن گفت و افزود: یوسف عزیز کسی است که به خیلی ها آموخت که می توانند روی پای خود بایستند و می توانند با یک ضبط صوت به سراغ نویسنده های نسل سوم بروند و کتاب بنویسند. یوسف دنیای گسترده ای دارد، او نویسنده ای است با روحیه ی جستجوگری بسیار بالا و علاوه بر آن ناشر و منتقد جسوری است که جسارت او در آثارش هم رخنه کرده است. حُسن بزرگ نوشته های یوسف علیخانی این است که مانند هیچ کدام از نویسنده های بزرگ جهانی نیست و از روی دست هیچ کسی تقلید نمی کند که اگر این طور بود یک روزی تمام می شد، اما او مثل خودش می نویسد مثل یوسفی که اهل روستای میلک است، روستایی با یک موقعیت جغرافیایی و مسائل خرافی و رمز و رازهای خاص خودش. یوسف با همه ی عشقش درباره ی میلک کتاب هایی همچون "قدم به خیر مادربزرگ من بود"، "اژدها کشان" برنده ی جایزه ی ادبی جلال آل احمد، "عروس بید" را می نویسد و فیلم می سازد.
در فواصل برنامه میهمانان پشت تریبون رفته و هریک مختصری برای حضار صحبت کردند. ابتدا سیدرضا علوی به قرائت تعدادی از اشعار خود پرداخت، سپس سید عبدالعظیم موسوی قطعه ای از طنزهایش را خواند و نهایت یوسف علیخانی گوشه ای از فعالیت هایش را در طول بیست سال زندگی هنری خود بیان نمود.
در پایان لوح تقدیر و هدایای ویژه ای توسط محمدحسین شفیعی ها مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد، به سه استاد حاضر در برنامه اهدا شد.

در حاشیه:
• حضور گسترده ی اهالی فرهنگ و هنر استان به ویژه استادان صاحب نام رشته های مختلف هنری در این مراسم چشمگیر بوده و نشان دهنده ی نیاز جامعه ی فرهنگی قزوین به این گونه آیین ها می باشد و ضرورت دارد که در فواصل کوتاهی برگزار گردد.
• فائزه علوی دختر استاد با قرائت شعری از ایشان به دو زبان انگلیسی و فارسی، جلوه ای از هنر پدر را به نمایش گذاشت.
• فروتنی و تواضع سه هنرمند تقدیر شده درس بزرگی برای جوانان و هنرجویان بود و یادآور این مثل که درخت، هراندازه پربارتر باشد افتاده تر ست.
• خوانش داستان طنز استاد موسوی، فضای رسمی جلسه را به محیطی صمیمی و دوست داشتنی تبدیل کرد و بسیار مورد توجه حضار قرار گرفت.
• یوسف علیخانی با اشاره به پژوهش های مردم شناسی اش در قلمرو آداب و رسوم منطقه ی الموت و یادآوری ضرورت انتشار این کتاب گفت: متأسفانه نیمی از کسانی که با آنها گفت و گو کرده ام از دنیا رفته اند و تنها شواهد زنده ی این سنت ها دارند این جهان را ترک می کنند و باید قبل از اینکه دستاوردهای آنان فراموش شود با ساختن مستند های تصویری و مکتوب از این سنت های فرهنگی پاسداری کرد.
* به نقل از وبلاگ «مرکز هنرهای ادبی عبید»




محمدعلی حضرتی، شاعر




سیدرضا علوی، شاعر


حسن لطفی، داستان نویس




سیدعبدالعظیم موسوی، طنزنویس و مدیرمسوول روزنامه ولایت ِ قزوین


یوسف علیخانی، داستان نویس




محمدحسین شفیعی ها مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد قزوین


علیخانی - ناشناس - حضرتی - علوی - لطفی - موسوی


روز قلم - تالار مولانا - قزوین - 12 تیر 1390

عکس ها: خسرو اردشیری

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نقد «ماه تمام» در نشست های نقد آموت
رمان «ماه تمام» نوشته معصومه چاوشي در نهمين نشست از سلسله نشست‌هاي نقد آموت مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد.

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين نشست با حضور منتقدان: فرحناز عليزاده و تکين حمزه‌لو و همچنين نويسنده اثر برگزار خواهد شد.

نشست نقد و بررسي اين رمان روز پنج‌شنبه (16 تير) از ساعت 17 تا 19 در دفتر نشر آموت به نشاني: زير پل كريم‌خان زند، نبش ايرانشهر به طرف غرب، پلاك 170 (178 قديم)، طبقه‌ي دوم، با شماره‌ي تلفن: 88827140 برگزار خواهد شد و شرکت در آن براي علاقه‌مندان آزاد است.

رمان «ماه تمام» در 307 صفحه چندي قبل توسط نشر آموت منتشر شده است.

همین خبر در ایبنا، مهر، فرهنگخانه، پانا،

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نگاهی به مرتضایی‌ترین رُمان كربلایی‌لو
«قارا چوبان» چهارمین رمان مرتضا كربلایی‌لو پس از «خیالات»، «مفیدآقا» و «نوشیدن مه در باغ بهارنارنج» (كه در رمان بودنش شك دارم) و هفتمین اثر داستانی‌اش به‌شمار می‌رود. رمان به تازگی به وسیله نشر افراز منتشر شده و داستان «عیار» نامی را روایت می‌كند كه در پی سرگشتگی‌ها خود است و خواننده همراه او می‌شود و در مدت زمانی كه با این سرگشته همراه هستیم، گوشه‌هایی از زندگی جوانی را دنبال می‌كنیم كه به همه چیز با نگاه تردید می‌نگرد.
راوی انگار سالكی است كه دنیا را در چشمانش پر می‌خواهد و بی‌جهت نیست كه نویسنده هم برای او نام «عیار» را انتخاب كرده و برای تاكید بر شناساندن این شخصیت، نامش را در پایان‌نامه‌اش در صفحه ۲۸ نیز می‌آورد كه امضا كرده: عیار.
عیارها تنها هستند و عیار «قارا چوبان» هم در دنیای نه‌چندان شلوغ اطرافش كه شامل مادر، دایی، سید و بعد مارال و گرانمایه می‌شود، به دنبال سوالاتی است كه ذهنش را درگیر كرده است. «این مرا یاد نهنگ می‌انداخت. به‌رغم اندام غول‌پیكرش، صدایی ناله‌ای و زنانه داشت.» (ص ۲۵)
نویسنده كه مرتضا كربلایی‌لو باشد، در چند صفحه اول رمانش، بازی با كلمه و فعل‌سازی‌های نو را آغاز می‌كند اما هنوز چندصفحه‌ای پیش نرفته، فراموشش می‌شود چه كرده بود در آغاز و البته شاید تعبیر و تفسیر این رویكرد این باشد كه شیوه روایتی‌اش این چنین است كه در آغاز شروعی كلمه باز دارد و بعد درگیر آدم‌ها و داستان می‌شود و قصه او را می‌برد و نه اوست كه با یاری كلمات، قصد دارد داستانی را زنده كند و البته روایت.
قارا چوبان، رمانی است داستان در داستان كه عیار قصد ندارد یكی از آنها را بچسبد و برود جلو و هر پاراگراف این كتاب، داستانی در خود نهفته دارد كه در كل می‌شود زندگی عیار؛ از سفر به گلنگش گرفته تا سید و دفتر ادبیات داستانی تا گرانمایه و فرش فروشی‌اش تا مادرش تا مارال و تا عموی مارال تا...
راوی یا بهتر است بگوییم سالك و عیار، دغدغه اندیشیدن دارد. او همه چیز را با (كه چی؟) به پایان می‌رساند و چشیده و ناچشیده، رد می‌كند. راوی یا بهتر است بگوییم نویسنده، دغدغه دانستن دارد و این یعنی همان نخ تسبیح رمان است كه به جای از چه گفتن، به دنبال چگونه گفتن است و این یعنی رمانی در ستایش كلمه و آدم و آدم یعنی یك عیار سالك كه جانمایه كلامش دانستن است و رسیدن به فلسفه وجودی انسان.
قارا چوبان ادای دین نویسنده است به خودش. این رمان نوشته نشده تا به خواننده بگوید آماده‌ام تا مرا بخوانی. رمان درباره نویسنده است كه خود را واكاوی می‌كند و این واكاوی در دوره اكنونی یعنی در را بازگذاشتن برای دیدن آنچه دیدنی است و البته سالك می‌خواهد كه از پا نیفتند هنگام خواندنش.
نكته قابل توجه اینكه این رمان، آینه تمام نمای شخصیت مرتضا كربلایی‌لوی نویسنده است. اگر خواننده كنجكاوی بخواهد بداند این نویسنده چگونه نویسنده‌ای است و نگاهش به آدم‌ها چگونه است بهتر است این رمان را بخواند. كربلایی‌لو، همه آدم‌ها را همان طور می‌بیند كه عیار: «من این‌ها را قابل برای مكالمه نمی‌دانم. مُخ ِ همه‌شان تعطیل است. این‌ها همین كه بیایند قلیان‌شان را چاق كنند و قل قل راه بیندازند و چرت بگویند خوش‌اند.» (صص ۸۶ و ۸۷)
بدی شخصیت‌های داستان‌های كربلایی‌لو (چه در داستان كوتاه هایش و چه در رمان‌هایش) زمینی نبودن‌شان است. آدم باور نمی‌كند آدم هستند و زمینی. گاهی چنان خیالی می‌شوند كه آدم فكر می‌كنند از عالم مُثُل به جهان داستانی آقای نویسنده پرتاب شده‌اند.
تمام حُسن رمان برای من خواننده تا صفحه ۲۰۰ بود كه فكر می‌كردم چه قدرتی در رمان نهفته است كه مرا می‌كشد به دنبال خودش. تا اینجای كتاب، داستان مشخصی به‌عنوان نخ تسبیح وجود نداشت و انگار زندگی ِ عیار تنها خود، نخ تسبیح بود. اما از وقتی داستان سعی می‌كند به سیاق ِ رمان‌های ماجرادار، آن سمت براند كه دیگران رانده‌اند، از مركز دید خواننده دور می‌شود و باعث دو پاره شدن نگاه نویسنده و در مرحله بعد خواننده می‌شود و بدتر آنكه آنقدر خیالات بر رمان جاری می‌شود كه تمام جادوی واقعیت حاضر در اثر را به یكباره كن فیكون می‌كند و می‌شود نقش‌هایی كه یكی از روی تفنن بر آنها دمیده است.
دو روزی وقت برد خواندن «قاراچوبان» مرتضا كربلایی‌لو. حالا كه نقد ننوشته‌ام و تنها نظراتی كه كنار كلمات رمانش برای خودم برداشته بودم، مرتب می‌كنم می‌بینم رمان، رمان عجیبی بود. در عین حال كه مثل روز روشن بود، به لایه‌لایه بودن شب پهلو می‌زد؛ چون نقش‌های قالی‌ای كه ممكن است یكی بر زیر پا بیندازدش و دیگری قابش كند بر دیوار، همین.
* منتشر شده در روزنامه «فرهیختگان» چهارشنبه 15 تیر 90 صفحه آخر

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
خاطره یک روز

عبدالعظیم موسوی - یوسف علیخانی - سیدرضا علوی


روز قلم در تالار مولانا - مجتمع ارشاد قزوین
یکشنبه 12 تیر 1390 - عکس ها: خسرو اردشیری

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
روزی از پس هزاران روز
تازه عضو انجمن نمایش قزوین شده بودم؛ سال 1369 که ساختمان ارشاد قزوین به وسیله محمد خاتمی در دروازه درب کوشک افتتاح شد. سالن تئاتر این ساختمان هم شد مقر بروبچه های انجمن نمایش که آن روزها سه گروه به طور همزمان و رقابتی داشتیم نمایش «آنکه گفت آری و آنکه گفت نه» برتولت برشت را به کارگردانی «ابراهیم فرخمنش» تمرین می کردیم. این سالن در تمام این سال ها که از عمرش گذشته، همیشه برایم بوی خاصی داشته؛ سالنی که بعدها در آن نمایش فیلم های سینمای جوان قزوین هم برگزار شد. سالنی که در آن خیلی از اهالی هنر قزوین آمدند و رفتند و حالا دیگر نیستند؛ خدایشان بیامرزاد ساعد فارسی رحیم آبادی و ابراهیم فرخمنش را.
دیروز مراسم «ارج گزاری روز قلم» قزوین هم در این سالن برگزار شد.
توی راه همه اش به این فکر می کردم چند نفرشان را می شناسم و چندنفرشان به چشمم غریبه خواهند آمد؟
اول از همه «بابک سبحانی نژاد» آمد به دیدار که حالا برای خودش فیلمنامه نویسی شناخته شده است. بعد «حسن لطفی» آمد. بعد «محمدعلی حضرتی»، بعد «فرشته بهرامی» را دیدم و آن وقت «سیدرضا علوی» و خانواده دوست داشتنی اش را و بعد «سیدعبدالعظیم موسوی» را و آخر مراسم هم «محمدحسین ابوترابی» شاعر عشق را و ...
جلسه دیروز هرچه بود برایم بزرگداشت تمام دوستان نویسنده و شاعر و هنرمند قزوینی بود که یاد و خاطره سال های دور را برایم زنده کردند.
از «حسن لطفی» که همیشه استاد است و همیشه گوش بوده و همیشه چشم بوده و نخواسته و نگذاشته خاری بر چشم و پای کسی برود. از او که اولین فیلمنامه ام را خواند و راهی ام کرد سمت ِ داستان نویسی. اولین کتاب ها را وقتی کارگری می کردم در بازار قزوین، از او می گرفتم؛ کارمند بانک صادرات روبه روی مغازه ای بود که در آنجا کار می کردم در سه راه کورش این شهر.
از «محمدعلی حضرتی» که شاعر است و عاشق است و مهربان است و هنرمند. با کوله باری از تجربه در عرصه تئاتر و شعر و عکس و مدیریت فرهنگی این شهر.
از «سیدعبدالعظیم موسوی» مدیرمسوول روزنامه ولایت قزوین که تا دیشب، هیچ وقت از نزدیک اینطور خواستنی ندیده بودمش و ایمان دارم به حرف حسن لطفی که اگر این مازندرانی زاده، نمی آمد به قزوین و هفته نامه ولایت قزوین را راه نمی انداخت، معلوم نبود الان چه وضعی داشت فرهنگ این شهر.
از «محمدحسین شفیعی ها» مدیرکل ارشاد قزوین که هیچ وقت سعی نکردم او را مدیر بدانم و همیشه وقتی بهش می رسم، شوق برم می دارد که او در سال های گذشته، چه مهربانی ها کرده به فرهنگ این شهر و همچنان پاینده باشد نگاه و همراهی اش با اهالی تنهای این حوالی.
فقط دریغم آمد از دوستان داستان نویس آن سال های قزوین یاد نکنم که جایشان دیشب خالی بود؛ محسن فرجی، محمد حسینی، علی قانع (که آخر مراسم دیدمش)، پروانه زاغ زیان، منوچهر رضایی نصرت، ابراهیم میرقاسمی و ...

الان شمردم؛ 9 تا ریش سفید پخش شده اند در اردوی صورتم.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
مردم کتاب می خرند نه ...
یوسف علیخانی که در زمینه کتاب‌های ادبیات داستانی فعالیت دارد در این باره می‌گوید: برگزاری نشست‌های نقد کتاب در میان مخاطبان و اینکه آنها ترغیب به خرید کتابی شوند هیچ تاثیری ندارد.
مدیر نشر آموت در گفتگو با خبرنگار سوره مهر ادامه می‌دهد: در طی این سالها بیش از 12 نشست نقد در مورد کتاب‌های مختلف برگزار کردم که هیچ بازخوردی از نظر فروش و ترویج کتاب میان مخاطبان نداشته است. نهایت اینکه 20 نفر در این نشست‌ها شرکت می‌کنند و این‌ها هم به 40 نفر دیگر در مورد این کتاب‌ها می‌گویند ولی اولا این تعداد به چشم نمی‌آیند و در ثانی اینها هم جزو طبقه اصلی خریدار کتاب نیستند. ممکن است از این نشست‌ها چهار تا روزنامه هم گزارش یا خبری منتشر کنند ولی این‌ها بی فایده است چرا که مردم اصلا نقدها را نمی‌خوانند.
علیخانی در مورد اینکه پس مردم چگونه از انتشار کتاب و خوب بودن کتابی باخبر می‌شوند و اقدام به خرید می‌کنند، می‌گوید: آنچه مردم را به خرید کتاب‌ها ترغیب می‌کند فرهنگ شفاهی است و ارتباطات شفاهی میان افراد با دوستان و آشنایانشان است. در نمایشگاه کتاب دیدم که دختری با خاله‌اش به غرفه ما مراجعه کرده بود و کتابی را نشان داد و گفت خاله همین رمان بود و خاله اش هم سه جلد از آن کتاب خرید. مردم کتاب‌ها را از این طریق خریداری می‌کنند.
وی در ادامه در مورد نقشی که رسانه‌های جدید و فضای مجازی و رسانه‌های اجتماعی در معرفی و ترویج کتابخوانی دارند می‌گوید: من به شخصه از سال‌های گذشته در این زمینه‌ها فعالیت گسترده‌ای داشتم و از طریق شبکه‌های اجتماعی چون «دوره»، «یو 24»،«گوگل ریدر»،«کلوپ» و ... به معرفی و اطلاع رسانی درباره کتاب می‌پرداختم ولی تاثیری در فروش کتاب‌ها نداشت. مثلا برای یکی از کتاب‌های تازه منتشر شده انتشارات، اقدام به معرفی و اطلاع رسانی در گوگل ریدر کردم، بعد از چهار روز بیش از 300 کامنت درباره این کتاب نوشته شده بود. ولی همین کتاب در نمایشگاه تنها 50 نسخه فروخت. بنابراین جریان سازی در فضای مجازی هم هیچ ربطی در مورد فروش کتاب و بالا بردن فرهنگ کتابخوانی ندارد. البته باید اضافه کنم کسانی که در فضای مجازی فعالیت می‌کنند جماعت خریدار کتاب نیستند و بیشتر تحت تاثیر پزهای روشنفکری هستند.
علیخانی در مورد کتاب‌ها برگزیده و جوایز ادبی هم می‌گوید: نوع نگاهی که مردم به کتاب‌ها برگزیده دارند این است که فکر می‌کنند که برگزار کنندگان این جوایز بیشتر به دنبال برگزیده کردن کتاب‌های سخت خوان هستند و علاقه‌ای به این گونه کتاب‌ها ندارند.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
روز قلم در قزوین
مرکز هنرهای ادبی عبید به مناسبت روز قلم مراسم ویژه‌ای برگزار می کند.
به گزارش روزنامه ولایت قزوین، در این مراسم از سه هنرمند برجسته‌ی استان: سیدرضا علوی (در قلمرو شعر)، یوسف علیخانی (در قلمرو ادبیات داستانی) و سیدعبدالعظیم موسوی (در قلمرو رسانه و طنز) تقدیر می شود.
این مراسم ساعت 18 روز یکشنبه 12 تیرماه در تالار مولانا مجتمع ارشاد واقع در میدان میرعماد قزوین برگزار خواهد شد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
يك سوم اول را تا بزن

خامه کاری خودم؛ غروب دلگیر پریروز؛ همراه ِ صدای مهرنوش

خواننده‌اي پيام داده كه سر در‌گم شدم وقتي ستون شماره يك «با چشمان كاملا بسته» را خواندم. برايش جوابي نفرستادم تا پاسخم به او، ستون شماره دو بشود كه يادداشت اولم را به حساب دست گرمي بگذاريد و فكر كنيد آغاز از اكنون است و نه آني كه خوانديد. پير داستان‌نويسي توصيه كرده وقتي داستاني مي‌نويسيد، يك سوم اول آن را تا بزنيد و از جايي كه تا تمام مي‌شود، شروع كنيد.

اين جمله را بايد آب طلا گرفت و در قاب نشاندش كه هميشه هرچيزي آغازي دارد كه نياز به واگويه‌ آن آغاز نيست و آغازي كه بايد همه گير شود، از آنجاست كه ديگر واگويه نيست و كلامي است همه گير و همه خوان.

داستان خلقت را هم كه نگاه كني، تا زمين سرد شود و از گل، آدمي فراهم آيد و گل‌ها پا بگيرند و روح دميده شود، زماني برده به سان همان تازدن‌ها.

آدمي هم كه ميل به راه رفتن مي‌كند، از تاتي تاتي كردن مي‌آغازد و اين تاتي تاتي كردن را راه رفتن، نتوان دانست و بايد از لحظه‌اي، اشاره به راه كرد و آدمي كه پا در راه گذاشته كه تاني آمده و راه چه سنگلاخ و چه فراخ و چه هموار، هموار شده پيش پاي.

فراوان فراوان اين روزها رمان و داستان مي‌خوانيم كه آغازش‌سازي مي‌زند و از آن تاي معروف به بعد ساز ديگري نواختن مي‌گيرد كه خواننده بيا! بعد كه دو دو تا چهارتا مي‌كني در خوش‌بينانه‌ترين حالت مي‌گويي طرف آمده جفتك وارونه زده كه چيزكي نوشته باشد؛ نوشته شدني. آمده و ديده نمي‌تواند بنويسد، آسمان را به ريسمان بسته و هي كشيده دنبالش. خوش شانسي همراهي‌اش كرده و جان كلام آمده و دستش را گرفته و او را برده به باغ داستان اما فراموشش شده كه توصيه‌اي هست ازلي و ابدي كه تاي آغاز داستان را فراموش نكن.

يادش نبوده يا نخواسته به ياد بياورد يا اصلا نشنيده و حاصل كارش آني شده كه اين روزها فراوان فراوان شاهدش هستيم و صد هزار حيفا و دريغا از جوانمرگي و نا تمام ماندن اين همه استعداد. استعدادهايي كه فقط جرقه هستند و جرقه مي‌مانند. غافلند كه داستان، امروزه ديگر صنعت شده و هر صنعتگري بيش و پيش از عرضه اثرش، آن را ورز مي‌دهد و ورز مي‌دهد و آني به‌دست مي‌آورد كه ديگر اگر به هر گوشه‌اش تقه‌اي بزنند عيب در آفرينش پيش مي‌آيد و آفرينش از حلقه خلقت دور مي‌ماند. داستان هم حكمش حكم خلقت را دارد و حكم آن آدم‌را. آدم اگر آدم باشد و آنكه هرگز نتواند پاي در راه بنهد و جهان اگر پيرجهاني كه همه مي‌شناسيم و در آن نفس مي‌كشيم، آغازي دارد كه داستان نيست و داستان را از آن هنگام مي‌توان داستان ناميد كه قصه در آن پخته شده و حواشي ندارد و يك راست مي‌توان دويد سمت گل‌هاي آتش و نشست پاي سخن پير شكارچي‌اي كه حرفي براي گفتن دارد.

* منتشر شده در روزنامه «تهران امروز» شنبه 11 تیر 90 صفحه 16

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چشمات خیلی قشنگه | مهرنوش
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبیه
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبیه
میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید
میدونستی یا نه
میدونستی که تو چشمای تو رنگین کمون و میشه دید
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی من و تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی آرزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
میدونستی همه ی آرزوهام واسه ی چشم قشنگ تو پروندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که جوونیم و واسه چشم عجیب تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی من و تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی آرزوهامی

دانلود ... اینجا و اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
فقط با مرگ درگیرم | مهرنوش
اشاره کن، فقط بهم بگو بمیر
اشاره کن، به ثانیه، به لحظه اومدنت
به عطر خوب بودنت، بوی تنت، بوی تنت
من از تاریکی شب های فردا سوز می ترسم
از این تنهایی تکراری هر روز می ترسم
من از شب سایه های پشت هر دیوار می ترسم
از این تخریب و فرسایش از این آوار می ترسم
بدون تو نمی میرم فقط با مرگ درگیرم
بدون مرهم دستات، یه زخم کهنه و پیرم
نمی تونم، نمی میرم، فقط با مرگ درگیرم
نمی مونم، می دونم از این تکرار دلگیرم
بدون برقِ چشمات از شب و فانوس می ترسم
از اینکه کم بشی از خوابم از این کابوس می ترسم
نمی تونم، نمی میرم، فقط با مرگ درگیرم
نمی مونم، می دونم از این تکرار دلگیرم

دانلود ... اینجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
هشت ماه انتظار برای مجوز «پریباد»
محمد علی علومی گفت: در شرایطی که باید ماه‌ها برای انتشار یک اثر منتظر ماند به نظرم نمی‌توان کار مهم و اساسی در زمینه ادبیات انجام داد.

محمد علی علومی در گفتگو با خبرنگار مهر با گلایه از معطلی هشت‌ماهه تازه‌ترین رمانش با نام «پریباد» برای دریافت مجوز گفت: فکر نمی‌کنم چیز مهم و اساسی بتوان در این شرایط نوشت. از سویی من نویسنده‌ام و کارم نوشتن است و نمی‌توانم ننویسم ولی دیگر انگیزه‌ای برای نوشتن ندارم چون فکرمی‌کنم با بحران انتشار روبرو می‌شود.

علومی که رمان «پریباد» را نتیجه دو دهه کار فشرده خود در زمینه فرهنگ مردم می‌داند، ادامه داد: با این وضعیت فعلا ترجیح می‌دهم به مقاله نویسی بپردازم که البته این کار را در حال حاضر برای نشریات محلی استان کرمان انجام می‌دهم.

داستان ر‌مان «پریباد» به موضوع آداب و رسوم و جشن‌های ایرانی به ویژه مراسم تعزیه‌خوانی می‌پردازد و سعی دارد به نوعی شباهت‌های فرهنگی میان اقوام ایرانی را در خود به نمایش بگذارد.

نشر آموت، زمستان 89 رمان «سوگ مغان» را از محمدعلی علومی روانه بازار نشر کرد و در حال حاضر رمان «خانه کوچک» را از این نویسنده در چاپخانه دارد. رمان «پریباد» نیز پس از اخذ مجوز به وسیله نشر آموت منتشر می شود.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com