تادانه

سلام بر سایر محمدی
ساير محمديدرباره سایر محمدی خیلی کم نوشته شده حال آن که درباره خیلی ها نوشته است. سایر محمدی شاعر است؛ شاعری که عطر "دختران پرتقال چین" و "ترانه های تمشک و باران" همه جا پراکنده است؛ اگرچه زندگی کمرش را دو تا کرده باشد و کمتر شعر بگوید. از دورانی که می رفتیم تکاپو، می شناسمش؛ آرام بود و مهربان. اگر اشتباه نکنم سایر هیجده سال از من بزرگتر است؛ یعنی متولد 1336 بابلسر.
کمتر خبرنگاری دیده ام چون سایر محمدی که در کاری که می کند جدی باشد؛ تصور کنید چند سال است ستون "گفتگوی روزانه" یا معروف به " امروز با ... " در صفحه آخر روزنامه ایران منتشر می شود؟ این ستون کار ِ سایر است.
یا در کتاب هفته. هر شماره را که باز کنی بی شک دو گفتگو دارد. مدتی البته سه سال قبل در روزنامه آسیا همکارش شدم.
دکتر شکرخواه خیلی دوستش دارد؛ این را همیشه به عیان می گوید و در وبلاگش هم چند بار نوشته درباره اش.
این کم هنری نیست که اسم خبرنگاری به ذهن تان بیاید و بعد کارهای خوبی که کرده است فوری ردیف بشود جلوی چشمان تان. مثل سایر محمدی که وقتی اسمش را می بری فوری حواس مان می رود به صفحه آخر روزنامه ایران و کتاب هفته و پنجشنبه بازار کتاب روزنامه ایران و ...
فکر نکنم زیاد با اینترنت میانه ای داشته باشد، اما اگر کسی باهاش در ارتباط است بگوید که دلم حسابی گرفته بود و یادش افتادم و یاد شعرهایش و بعد چهره مهربان و سبیل های خسته اش. بعد هم گشتم در کتاب هفته و این چند تا گفتگو را پیدا کردم در چند هفته گذشته که یکی اش هم البته گفتگویی است که یک شب زنگ زد و یک ساعت حرف زدیم و صبحش از کتاب هفته زنگ زدند که عکس می خواهند و معلوم شد با چه سرعتی کارش را انجام می دهد. لطفا از طرف من ببوسیدش.

درباره سایر محمدی ... اینجا


youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
شبی در خیمه بودم و حکایت از خویش بر انیسان کجاوه رها می کردم که بانو فضل اللهی از در درآمد وگفت کلمات سر می خورند وقتی می خوانی. راحتی و بی غش. حکایت را نیمه رها کرده و نعره ها بزدم و به بیابان در گریختم که به رایانه ای رسیدم و تادانه دیدم که می رقصید. سماع کلمات را دیدم که از اغیار می گفت. حالی نشستم و بر خود گفتم که این ععلیخانی بر که می گوید او خود می سرد و می گوید و می گوید مدام هر لحطه که نقد ادبی به مثابه اثر ادبی است. نعره ها بزدم و باز گریختم تا به خیمه خویش باز اندر آمدم که یاران بودند. گفتند بر ما از آن قندت بخوان که گفتم من نوایی خوشتر از او ندیدم پس بر من اشتباه است که از خود بگویم و از آن پس من تو شدمو محمود علی پور.

Anonymous Anonymous said...
مطلب جالبی بود . مثل بسیاری از مطالبی از چنین دست که شما نوشته اید. کاش طولانی تر بود

Anonymous Anonymous said...
marde nazanini hast ...

Anonymous Anonymous said...
salam

Post a Comment