تادانه

يوسف عليخاني: اگر خودي و ناخودي نباشد
بهترين رمان جنگ هم نوشته خواهد شد

خبرگزاري مهر: ادبيات، ادبيات است و جنگي و غيرجنگي كردن آن موضوعي كاملا ثانوي است
يوسف عليخاني، داستان نويس و محقق با عنوان كردن اين موضوع، گفت وقتي داستان يا رماني خوب نوشته شود، براي من خواننده هيچ فرقي نمي كند جنگي باشد يا غيرجنگي. من داستان مي خوانم و نگاه مي كنم كه ببينم چطور نوشته شده است
وي افزود: متاسفانه دولت و مسوولان به جاي اين كه از مقوله ادبيات و هنر، در شكل كلي آن حمايت كنند و باعث رونق هرچه بيشتر فرهنگ و هنر و ادبيات شوند، با اقدامات رسمي خود مانع نوشته شدن ادبياتي جدي در اين حوزه شده اند
ادامه مطلب
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
زباني فراتر از ميلك من؛ گويش تاتي
هرگز فكر نمي كردم زباني كه مادرم با آن حرف مي زد و پدرم و برادرها و خواهر و پسرعموها و پسرخاله ها و پسردايي ها و دخترخاله ها و دخترعموها و دختر دايي ها و تمام مردم ميلك، فراتر از باغستان هاي ميلك هم گويشور داشته باشد و دهات اطراف و اغلب روستاهاي الموت و طالقان هم به اين زبان حرف بزنند
وقتي قصه عزيز و نگار درگيرم كرد و دنبالشان رفتم احساس كردم بايد اول درباره گويش تاتي بيشتر بدانم وهرچه مي فهميدم بيشتر احساس درماندگي و ناتواني مي كردم كه دست تنها هيچ كاري نمي توانم بكنم چرا كه در تمام كوهستان هاي البرز از سمنان گرفته تا رودبار قصران، لواسانات، ساوجبلاغ، طالقان، رودبار الموت، رودبار شهرستان، رودبار زيتون و خلخال و... از يك طرف و تاكستان و بويين زهرا و وفس و ... از طرف ديگر مردمان بسياري ديدم كه به زبان تاتي حرف مي زدند. بعد ديدم چقدر الموتي ها با مردم اشكورات و تنكابن و لاهيچان شبيه هم حرف مي زنند. بعد هم خواندم كه در جمهوري آذربايجان و جمهوري هاي تازه استقلال يافته اتحاد جماهير شوروي سابق هم هستند كساني كه هنوز گويش شان تاتي است
وقتي خودم را در اين ميدان تنها ديدم و احساس كردم تات جنوب، تات شمال را تات نمي داند و پدر من تاكستاني ها را تات نمي داند و ... اين روند ادامه داشت، تنها كاري كه توانستم بكنم تمركزم بود روي روستاي زادگاه خودم "ميلك" و بعد اندكي گشت و گذار در روستاهاي ديگر رودبارالموت و رودبار شهرستان (رودبار و الموت). ديشب داشتم وب گردي مي كردم كه رسيدم به اين مطلب. آقايي به نام بابك آذرتات (عليخاني) تحقيقي مفصل كرده درباره ردپاي زبان تاتي در كتاب ها و مقاله ها. كار خيلي ها را ساده كرده و كاش زماني كه من درباره گويش تاتي از اين كتابخانه به آن كتابخانه و از قزوين به تاكستان و از تاكستان به رشت و از رشت به خلخال و از آنجا به طالقان و ... مي رفتم اين راهنمايي ها بود با اين همه به همه علاقمندان گويش شناسي، زبان فارسي و آذري، تالشي و تاتي پيشنهاد مي كنم اينجا و اينجا را كليك كنند

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اول مهر نيست مگر؟
خوشحالم كه خوشحالم. خوشحالم كه اول مهر است كه يادم مي افتد اول مهر 60، آقاي شعباني آمد ميلك و همه به صف شديم و "انجز انجز انجز وعده نصر نصر نصر عبده لا شريك لاشريك لاشريك له انجز وعده ونصر" خوانديم و هيچي نفهميديم و آقاي شعباني را فقط براي اين دوست داشتيم كه گفتند مال دهات آن طرف است و درس خوانده و حالا معلم شده و ما هم دوست داشتيم معلم بشويم؛ براي همين هم هميشه آقاي شعباني را دوست داشتيم.
خوشحالم كه اول مهر است. اول مهر 61 آقاي سبكرو از تاكستان آمد. هنوز نيامده گفتند همنام من است. خوشحال شدم و آقاي يوسف سبكرو را دوست داشتم و مي خواستم مثل او بشوم.
خوشحالم كه اول مهر 62 است و همه كوچ كرده ايم قزوين. مادرم من را مي رساند دبستان دهخدا. همان اولش راه را يادم مي دهد. دلشوره دارم مي ترسم گم شوم مي گويند ميرزا امين و ميرزا آقا، پسران مشدي لطيف ميلكي هم دهخدا مي آيند. مي مانيم. شيفت ما فرق دارد. قلبم تند تند مي زند. مدرسه دهخدا. شيرمال يك توماني هم نمي چسبد. مادرم مي رود يا نشان مي دهد كه رفته. من مي ترسم اما دوست دارم معلم بشوم و برگردم ميلك.
خوشحالم كه اول مهر 63 است و من كلاس چهارم هستم. خانم معين پارسال خوب آشنايم كرد با زندگي. اول از همه پرسيد با شيخ قدرت عليخاني نسبتي داري؟ پرسيدم نسبت يعني چي؟ اسماعيل، مبصر كلاس و همسايه عمه مهين گفت: يعني فاميل تانه؟ گفتم نه خانم و هنوز هم كه هنوز است مي گويم نه بخدا. تا به حال حتي يك بار هم او را نديده ام كه كاش مي ديدمش. كاش يك جوري خودم را به اين ها وصل مي كردم و كاش به شيخ و قدرت نزديك مي شدم.
مهر 65 و 66 و 67 و 68 و ... هم گذشت. دبستان دهخدا جايش را داد به مدرسه شهيد قدوسي و همچنان "انجز انجز" خوانديم و نفهميديم كه يعني چي و بعد دبيرستان بخارايي و بعد دانشگاه تهران و بعد... همه اش كه شد بعد.
ساينا هنوز وقت مدرسه اش نشده و تا چند ماه ديگر پنج سالش تمام مي شود ولي قرار است از امروز برود كلاس موسيقي. از امروز ساعت 3. همزماني اول مهر و كلاس و ... خوشحالم كه خوشحالم؟
چرا معلم نشدم؟ چرا به قول مادرم كه مي گفت " پسر، تو دستت مثل خانم معلما مي مونه، آخرش بايد معلم بشي" راست مي گفت چون تميز بودم و پشت دست هايم ترك ترك نمي شد و سفيد مانده بود، اما چرا معلم نشدم. يعني گذاشتند و نشدم؟ چرا هنوز دوست دارم درست بدهم؟ حالا كه ديگر وقت استخدام گذشته و ديگر سي و دو سال من هم دارد پر مي شود. كار؟ كار ثابت؟ حقوق؟ استخدام؟ دخترم؟
با همه اين ها داستان چه مي شود؟
خوشحالم كه با اين همه هنوز مي نويسم و هنوز مي توانم بنويسم و هنوز مي خواهم كه بنويسم و هنوز داستان هاي چاپ نشده زيادي دارم و هنوز.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ديدار با آقاي بي نقطه
اومده بودم درباره رضا هدايت بنويسم؛ از نقاشي هايش؛ از داستان هايش؛ از خانه زيبايش و اين كه به وسيله ساعد فارسي رحيم آبادي با او آشنا شديم. اين كه گفت دلش خيلي براي محسن تنگ شده. هيات علمي دانشگاه سوره شده و اين كه چقدر اين كرد دوست داشتني را دوست دارم و ... اين كه با وجود داشتن سايت، به تازگي وبلاگ نويس هم شده. اما نوشتنم نيامد. مشغول ديدن عكس هايي شدم كه ديروز ازش گرفتم. مي تونيد بريد توي وبلاگش و اونجا عكس ها رو ببينيد. فكر كنم بيش از بيست تايي رو انتخاب كردم
براي ديدن ادامه عكس ها اينجا را كليك كنيد

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
كامران محمدي نشان داد مديري تواناست
اين را كسي مي نويسد كه بيش از دوازده سال است كامران محمدي، داستان نويس، روزنامه نگار و روان شناس را مي شناسد. كسي كه طي اين سال ها جز چند سال گذشته، لااقل هر يكي دو روز او را مي ديده و با او نشست و برخاست داشته و داستان هايش را شنيده و داستان برايش خوانده و نظرات جدي او را درباره مبحث داستان نويسي شنيده و خوانده است
كامران سال دوم روان شناسي دانشگاه تهران بود كه من و محسن فرجي وارد دانشگاه شديم. محسن هم رشته اي او بود و من هم دانشكده اي اش. كامران را گاهي در راهروي دانشكده ادبيات مي ديدم؛ آن وقت ها هنوز گروه روان شناسي مستقل نشده و كلاس هاي آن ها طبقه دوم دانشكده ادبيات برگزار مي شد. به وسيله محسن فرجي با او آشنا شدم. گفت از خودمان است
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
من بودم و حبيب و ابراهيم؛ مهدي جليل زاده هست و ماكو و انجمن نويسندگان و ...داستان
من بودم و حبيب و ابراهيم، آن وقت ها ديگر هرمز نبود البت اولش بود اما بعد نورنبرگ گرفتيم و ازش جدا شديم؛ گمانم سال 69 بود چرا كه سال 70 ما سه نفر رفتيم هلال احمر تا نمايش "چهاردستان" را كار كنيم اونا بازي كنن و من مثلا كارگرداني كه بعد با جمشيد شمسي پور آشنا شديم و بعد سال 71 كه رفتيم سينماي جوان تا... اين ها چقدر توي سرم مي چرخند. راستي چند سال مان بود؟ من به زور شونزده هفده ساله بودم و ابراهيم يك سال بزرگتر از من و حبيب يك سال بزرگتر از ابراهيم. چقدر انرژي داشتيم. چقدر داستان مي نوشتم. ابراهيم نمايشنامه مي نوشت و حبيب از طرح هاي داستاني اش مي گفت كه تهديدش مي كرديم اگر ننويسد از او مي دزديم و هنوز هم كه هنوز است طرح دارد و نوشته نه. البته عكاسي را من و ابراهيم پيش از اين كه برويم سينماي جوان از او ياد گرفتيم. حالا كجان؟ يكي توي زندان چوبيندر كار مي كند و يكي توي سپاه قزوين... اي روزگار! از كي باهاشون تماس نگرفتم؟ نمي دانم
***
اين ها را قبلا هم يه گونه اي ديگر نوشته بودم حالا اين بار دليل نوشتنش چيز ديگري است
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ادبيات داستاني معاصر در دانشگاه مدرس
امروز صبح به اينجا رسيدم استاد دانشگاهي آن هم در ايران، آن هم در دانشگاه تربيت مدرس، به غير از ادبيات كهن، ادبيات معاصر را حتي شده دست و پا شكسته مي شناسد و استاد راهنماي اين همه پايان نامه درباره ادبيات معاصر، مخصوصا نويسندگان به اصطلاح دگرانديش، باشد.عناوين پايان نامه ها را ببينيد
ادبيات داستاني عهد قاجاريه با تأكيد بر داستانهاي عاميانه
سير تحول مضامين داستانهاي كوتاه جنگ
تحليل شعر اخوان ثالث
مقايسه درونمايه‏هاي شعر پروين اعتصامي و فروغ فرخزاد
تحليل آثار داستاني ابراهيم گلستان
تحليل آثار داستاني گلشيري
مقايسه رئاليسم در آثار داستاني ساعدي و آل احمد
تحليل رمانهاي شهرنوش پارسي‏پور
بررسي نقش زن در رمانهاي معاصر فارسي
بررسي و تحليل نقد در ادبيات داستاني از سال 1368 تا 1382
مقايسه رمان سووشون سيمين دانشور و

براي آشنايي بيشتر با دكتر قبادي اينجا را كليك كنيد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
توقيف يك روزنامه ديگر
اميدوارم اين خبر دروغ باشد
***
مورچه هايي كه پدر علي قانع را خوردند
***
فراسوي پست مدرنيته دات كام شد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بناب - 8 شهريور 85

عكس ها: يوسف عليخاني

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نقد "چوب خط" در "كانون ادبيات ايران"
نشست نقد مجموعه داستان " چوب خط " نوشته محسن فرجی با حضور عليرضا سيف الديني و يوسف عليخاني به عنوان منتقد دوشنبه سيزدهم شهريور در کانون ادبیات ایران برگزار شد

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
شماره‌ی اول و دوم فصل‌نامه‌ی ادبی، داستانی "خوانش" با ظاهر و محتوایی متفاوت‌‌تر از پیش‌شماره‌ی آن با مديرمسوولي و صاحب‌امتيازي بهناز صالحی منتشر شد. اين شماره‌ی "خوانش"، مشتمل بر چند بخش اندیشه‌خوانی، داستان‌خوانی، شعرخوانی، برگردان‌خوانی، مقال‌خوانی و ادبیات کودک است."خوانش" ويژه مردادماه 85 با نوشته‌هایی از نویسندگان زیر در 94 صفحه و با قيمت هزار و پانصد تومان منتشر شده است: فتح الله بی‌نیاز/ محسن بنی‌‌فاطمه/ محمدعلی مسعودی/ علی اکبر کرمانی‌نژاد/ یوسف علیخانی/ نفیسه آفرین‌زاد/ محمد ضیمران/ محمد صنعتی/ داریوش مهبودی/ حسن مرتجا/ محمد آشور/ علی باباچاهی/ محمد شريفي و ... ادامه
***
***
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com