تادانه

خوشحالم و اميدوار
امروز شنیدم که کتاب " عزیز و نگار" من تمام شده است. خوشحالم، خوشحال از این جهت که کتابی را که ناشری برایش پیدا نمی کردم حالا دو سال بعد از انتشار تمام شده و حتی یک نسخه هم نه پیش ناشر و نه توی هیچ کتابفروشی پیدا نکردم.
کتاب عزیز و نگار را چاپ کرده بودم که مدام باز این طرف و آن طرف تک نسخه هایی پیدا می کردم و قصد داشتم که اگر، تاکید می کنم اگر روزی قرار باشد تجدید چاپش کنم این تک نسخه ها را به اضافه مقدمه ای دیکر منتشرش کنم که گویا این امکان وجود ندارد و ناشر در صورت تجدید چاپ، عزیز و نگار را به همان شکل قبلی اش منتشر خواهد کرد، با این حال خوشحالم.
تمام سال 80 را دنبال این داستان عامیانه الموتی و طالقانی بودم و بارها و بارها برای پیدا کردن نسخه مختلفش کوه و کمر البرز کوه و اطرافش را گشتم و سرآخر با مقدمه مفصل من منتشر شد. یک نسخه را اصل قرار دادم و سیزده چهار نسخه مکتوب و شفاهی را به شکل پی نوشت توضیح دادم و حالا تیراژ 2200 تایی اش تمام شده است.
توی این مدت هم روی داستان بلندی کار می کردم که تمام شد و به گمانم تا یکی دو هفته دیگر منتشر شده اش به دستم می رسد. داستانی متفاوت در داستان هایم هست، چرا که برعکس تمام داستان هایم که در فضای روستایی می گذرند این داستان درباره یک خروس باز است که به جبهه رفته. خودم از این داستان راضی هستم . قرار است به شکل پالتویی و در 60 صفحه چاپ بشود.
و دیگر این که این روزها، اگرچه روزهایی سخت بوده اما تجربه جالبی هم بوده است، چرا که بی دغدغه و بی حاشیه نشسته ام و ویراستاری می کنم برای اینجا و آنجا و داستان های خودم را می نویسم و حقوق بخور نمیری هم درمی آید و خوشحالم که زیر بلیط کسی نیستم که دو روز دیگر هم بخاطرش از هر کس و ناکسی حرف بخورم. خوشحالم، خوشحالم که این چند ماه توی لاک خودم فرو رفته ام و امیدوارم که به جای برسم که حتی این تک یادداشت ها را هم در این وبلاگ ننویسم.
خوشحالم و امیدوارم.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com