تادانه

محمد شريفي نعمت آباد
ديدار با محمد شريفي .... اينجا
بوي سمرقند اين داستان‌ها ... قاسم كشكولي
نگاهی به داستان کوتاه وضعیت ... مريم حسينيان
دو نقطه از رمان "باغ خُرفه" ... محمد شريفي نعمت آباد
گفتگو با محمد شريفي ... ساير محمدي
روزگار ليلي ... محمد شريفي
آخرين شعر - محمد شريفي
وضعيت ... محمد شريفي
ويكيپيديا ... اينجا

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رونمايي انسانم آروزست
سخنراني علي دهباشي ... اينجا
پيام دكتر قمر آريان ... اينجا

عكس هاي سالي بيداروطن ... اينجا
عكس هاي احمد باطبي ... اينجا

سخنراني دكتر بردبار ... اينجا
سخنراني دكتر توفيق سبحاني ... اينجا
سخنراني دكتر محمد استعلامي ... اينجا
سخنراني جمشيد مشايخي ... اينجا
سخنراني بهاءالدين خرمشاهي ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رونمايي انسانم آرزوست

مراسم رونمايي كتاب «انسانم آرزوست» برگزيده و شرح غزليات مولانا به وسيله بهاءالدين خرمشاهي، چهارشنبه شب، هفتم آذر ماه به همت انتشارات نگاه با همكاري مجله بخارا در محل تالار اجتماعات اين انتشارات برگزار مي شود.
در اين مراسم ، دكتر محمد استعلامي، دكتر توفيق سبحاني، محمد بردبار، غلامحسين اميرخاني و جمشيد مشايخي سخنراني خواهند كرد.
كتاب «انسانم آرزوست» برگزيده و شرح غزليات مولاناست كه به وسيله بهاء الدين خرمشاهي در 694 صفحه تنظيم شده است .
همچنين فيلم مستندي از زادگاه مولانا در بلخ و مزارش در قونيه در مراسم مذكور به نمايش درخواهد آمد.

علاقه‌مندان برای حضور در این مراسم می‌توانند امروز چهارشنبه از ساعت ۱۸ به تالار اجتماعات انتشارات نگاه به نشاني خيابان انقلاب، خيابان شهداي ژاندارمري، بين خيابان‌هاي فخر رازي و دانشگاه، شماره 139، طبقه پنجم مراجعه کنند.

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
negah pub
رونمايي مجموعه اشعار "حميد مصدق" ... اينجا
رونمايي "انسانم آروزست" بهاءالدين خرمشاهي ... اينجا
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رضا بدهيد به آزادي!

رضا ولي‌زاده در كافه تيتر (روز ديدار با علي دهباشي) اسفند 85

از صبح حالم بد بود همه اش گيج بودم احساس مي كردم همه چيز سنگين است بعد خوابيدم بعد كابوس ديدم بعد از خواب بيدار شدم بعد خبر را ديدم بعد ياد رضا افتادم بعد بازنگارش را باز كردم بعد و بعد و بعد ...
خدا كند همه اين ها خواب باشد سرم درد مي كند تو رو خدا يكي منو از خواب بيدار كنه چرا اينجا اينقدر همه چيز سنگين است
بيتا نوشته فردا تولد رضاست تو رو خدا برش گردونين مي خواييم براش جشن تولد بگيريم خواهش مي كنم رضا نمي تونه اونجا خوب نفس بكشه دلتون مياد پسين فردا هم تولد بازنگار ِ خواهش مي كنم رضا بدهيد به آزادي رضا



تادانه نوشت: همين الان ديدم محمد آقازاده اين ها را نوشته. من ديشب مي خواستم بنويسم شان. بنويسم كه رضا ول كن اين مسخره بازي ها را. تو رو خدا ول كن! جماعت دنبال چيز ديگري اند. تو چرا خودت را كاسه داغ تر از آش كرده اي؟ ول كن بابا! در جامعه اي زندگي مي كنيم كه هيچ كس به فكر كس ديگري نيست. تو چرا از خواب و خوراك و زندگي زده اي؟ در جامعه اي زندگي مي كني كه هل ات مي دهند به جلو رفتن و بعد وقتي افتادي به جايي، نگاه كه بكني به پشت سرت، هيچ كس را در پس ِ پشت نخواهي يافت. بيكار كه بشوي، كسي نمي پرسد خرت به چند! تا خانه اي داري همه دور و برت خواهند بود تا از سايه بانش استفاده كنند و مجيزت را هم فراوان خواهند گفت اما فكر مي كني دائمي است اين احوال؟ باور كن اينطور نيست! وقتي تنها بشوي، زودتر از آني كه فكرش را مي كني دوستانت تنهايت خواهند گذاشت چون اصلا اين ها دوست نبوده اند كه دور و بر من و تو گرد آمده اند. خواهش مي كنم عذرخواهي كن و بيا برويم برايت بهترين دختر را بگيريم كه تو هم آدم بشوي و بچسبي به زندگي ات. پول دربياوري و با هم بگوييم گور باباي كتاب و فكر و انديشه و آدم ها! باشه؟ پس منتظرم و دعا مي كنم مثل همه ما سر به راه بشوي و ديگر غلط زيادي نكني. زياده عرضي نيست. منتظريم تا بي سر و صدا برت گردانيم به زندگي آرام. قربانت يوسف
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
كارگاه داستان "كارنامه"
اين روزها محمد محمدعلي براي انتشار جلد سوم سه گانه هاي روز اول عشق "مشي و مشيانه" كه افسانه آفرينش ايراني – آريايي است بسيار خوشحال است. او كه در كلاس هاي آموزشي اش همواره دقايقي را به داستان هاي عاميانه و متون كهن اختصاص مي دهد از من قول گرفت درباره "عزيز و نگار" و داستان هايم (قدم بخير مادربزرگ من بود و اژدهاكشان) صحبت كنم تا هنرآموزان تشويق شوند با نگاهي ديگر به متون، آداب و رسوم و باورهاي كهن، نگاه كنند.
محمدعلي در ابتداي جلسه (يكشنبه 4 /9/86) پيش از معرفي من و طبق روال جلسات خود، نخست نكات مهم هفته را متذكر شد و گفت جوانان نبايد در شكسته نويسي و محاوره نويسي افراط كنند.
اشاره دوم به ذي شعور بودن و باشعور بودن اشياء در داستان بود. مي گفت دادن صفت هاي انساني به اشياء و حيوانات مثل درخت و گرگ و باران و ... بيشتر در ادبيات ما مثلا در كليله و دمنه اتفاق افتاده و حالا مي بايست در صورت به كار گيري و دادن صفت به اشياء و حيوانات به عنوان يك روش براي نويسنده شناخته شود يا نشود.
نكته سوم، بحث داشتن وب سايت "تادانه" و "قابيل" مرا پيش كشيد و گفت: چون يوسف عليخاني داستان نويس و مردم شناس و محقق است و بيش از آن كه در ايران معروف و مشهور باشد در خارج از كشور، اسم و آوازه اي دارد.من درباره قابليت هاي متن در كامپيوتر جلوي او نمي خواهم صحبت كنم اما گفتني است كامپيوتر علاوه بر وظايف معمول اش قادر است با حافظه قوي اش يك كتابخانه معتبر به وجود آورد و در ايجاد فضايي متافيزيكي بكوشد. وقتي نويسنده از كتاب و كتابت بيرون مي آيد و در كامپيوتر با سطح و لايه هاي گوناگون و ساختارهايي چندگانه روبه رو مي شود تبديل به نظامي قدرتمند و ضد تك صدايي مي شود.
ادامه مطلب

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
حوض نقره؛ سه كتاب تازه
نعيمه دوستدارنعيمه دوستدارنعيمه دوستدار
متولد آذر 1356
فوق ليسانس ادبيات فارسي

كتاب ها:
در انتهاي كوچه پرنده (مجموعه شعر) حوض نقره. 1382
دو كتاب كودك و نوجوان: ايوان خدا و گردنبند آسماني
خيلي دلم مي خواست؛ شامل پنج داستان كوتاه
نشر حوض نقره. 1386
وبلاگ شخصي ... اينجا

نيلوفر عاكفياننيلوفر عاكفياننيلوفر عاكفيان
متولد فروردين 1358
تحصيلات ليسانس مهندس صنايع
كتاب ها:
نان و نارنج (مجموعه شعر) حوض نقره. 1382
اين فنجان كي بود؛ شامل ده داستان كوتاه
نشر حوض نقره. 1386
وبلاگ شخصي ... اينجا

حديث لزر غلاميحديث لزر غلاميحديث لزر غلامي
متولد مرداد 1360
ليسانس ارتباطات
كتاب ها:
نقد اشعار جعفر ابراهيمي (نشر روزگار)
پنج كتاب كودك و نوجوان مثل "قصه هاي كوچولو، روي دماغ يك فيل گنده و ..."
من و سرخ پوستم؛ شامل پنج داستان كوتاه
نشر حوض نقره. 1386
وبلاگ شخصي ... اينجا
***
حوض نقره ... اينجا
تماس با حوض نقره ... اينجا
گفتگو با مدير حوض نقره ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اوهام شاعرانه يك روستا

عكس: شباب گلچين
به نقل از اينجا
***

اغلب داستان‌هاي اين مجموعه را مي‌توان به نوعي تحت‌عنوان <داستان‌هاي پسامدرن> طبقه‌بندي كرد چرا كه شيوه‌هاي داستان‌نويسي مدرن در آنها براي پرداختن و رجعت دوباره به سنت و حتي بازآفريني آن به كار رفته است و اين خود بخشي از ادبيات پسامدرن را رقم مي‌زند. اما برخلا‌ف <قدم بخير...> كه ساختار اغلب داستان‌هايش با استفاده متناوب از چند نوع زبان شكل گرفته بود، در <اژدهاكشان> با چندگانگي زباني كمتري روبه‌رو هستيم
ادامه مطلب

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
ویژه نامه «غلامحسين ساعدي»

ویژه‌نامه
مروری بر زندگی غلامحسین‌ساعدی
داستانی منتشرنشده از غلامحسین‌ساعدی
ساعدیِ شاعر
ساعدیِ نمایش‌نامه‌نویس
ساعدیِ مردم‌شناس
داستانی از علی‌مؤذنی
به‌بهانه‌ی ساعدی
یادی از عباس‌جلالی‌سوسن‌آبادی
تبعید خودخواسته
دالتونیسمِ تحمیلیِ‌ادبی
به‌کوشش: یوسف‌علیخانی، محسن‌بنی‌فاطمه

تادانه نوشت: اول فكر كردم دو سال قبل بود بعد يادم افتاد 20 ماه از تعطيلي قابيل مي گذرد و آن وقت ياد سعيد موحدي افتادم و بعد ناخودآگاه به خاطر آوردم كه آبان 83 بود و تازه هفت ماه از انتشار قابيل مي گذشت. محسن بني فاطمه دوباره برگشته بود به دنياي اينترنت، بعد از مدت ها فراري بودنش از وبلاگ نويسي و اينجايي بودن و الحق كه اگر نبود قابيل هم نبود (اگرچه هميشه از اين كه گفته شود قابيل دست پخت او و من بوده، فراري است).
آن وقت قرار شد من مطالب را جمع كنم كه تهران هستم و او كارهاي فني اش را انجام دهد در آرامش كرمان.
بعد جمع كردم يكي يكي.

آرامگاه ساعدي در پرلاشز( پاريس)از پيدا كردن برادر غلامحسين ساعدي گرفته تا گرفتن يادداشت از دكتر جواد مجابي، محمدعلي سپانلو، زنده ياد سعيد موحدي، فريدون حيدري ملك ميان، علي موذني، افشين نادري و عليرضا سيف الديني و بعد كساني كه قرار بود حضور داشته باشند در اين ويژه نامه و نيامدند و حيف از مطالبي كه دوست داشتم برسند و نرسيدند.

اين ويژه نامه دوم آذر 83 منتشر شد و ترديد ندارم از كارهايي بوده كه هرگز فكر نكرده ام عبث رفته و يك ماه از عمر و پولم را هدر داده ام. ساعدي را هميشه دوست داشتم و دارم و دلم مي خواسته و مي خواهد درباره اش حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم.

بگذريم از اين كه سال دوم قابيل را با ترس و لرز و واهمه هاي بي نام و نشان رفتيم جلو. محسن بود و دوستاني كه بودند و نبودند. ترسي پنهان بود كه باعث شده بود همه جا بگوييم قابيل، با مديريت تحريريه اي منتشر مي شود و لابد همه فكر مي كردند تحريريه يعني دو دست آدم ِ آدم، اما دلم براي تنهايي آن روزهاي خودم و بني فاطمه تنگ مي شود و خيلي وقت ها دلم پر مي كشد براي روزهاي رفته كه ديگر رفته اند اما خوشحالم كه خوش رفته اند؛ مثل اين روزها كه مي روند و نمي دانيم كه دارند مي گذرند.

Labels: , , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
عاشورا در روستاي ميلك

عاشورا در روستاي ميلك (رودبار و الموت)
عكس: تورج خامنه زاده - تصوير سال 85

تاسوعا عاشوراي پارسال نه، پيارسال بود. تورج خامنه زاده از قبل گفته بود كه ببرمش ميلك. "قدم بخير مادربزرگ من بود" را خوانده بود و مي خواست عكس هايي بگيرد از دنياي به خيال او وهم آلود اين روستا. چند بار قرار شد ببرمش كه هر بار نمي شد و دست آخر ، بهمن 84 راهي ميلك شديم.
غروب بود كه رسيديم. فضا وهم آلود بود. خورشيد داشت از اسپي گيله (گردنه سفيد) غرب ميلك مي افتاد توي دره هاي آن دورها كه مرز رودبار الموت و رودبار زيتون است.
عكس گرفت و عكس گرفت از ديوارها و درخت ها و آدم ها و گورها و گنبد امامزاده اسماعيل. شب هم رفتيم عزاداري پيش از تاسوعا.

ميلكي ها دو عَلم دارند كه قديم ، علم كوچك را صبح تاسوعا برمي داشتند و كرنا مي زدند رو به ورگيلي ها (روستاي پايين ميلك) كه يعني ما داريم مي آييم. بعد آن ها مي آمدند پيشواز و ميلك ها و ورگيلي ها مي رسيدند به هم و آنجا عزاداري مي كردند و بعدازظهر با هم برمي گشتند كه بعد علم ِ بزرگ ميلك را ببرند پيشواز علم كوچك و با هم بروند جلوي امامزاده كه السلام و السلام بخوانند. پنج صبح روز عاشورا هم باز مي رفتند امامزاده كه "زاره زاره" بخوانند و عزاداري كنند براي سيدالشهدا.

الغرض، تورج خامنه زاده شب تاسوعا از عزاداري عكس گرفت و همان شب به بزرگان ميلكي گفتيم كه صبح زودتر بيايند مسجد كه پيش از بردن عَلم به ورگيل، عكس هايي هم گرفته شود.
ميلكي ها هم آمدند. تورج هم عكس گرفت. بعد با هم ورگيل هم رفتيم. دو ساعت پياده روي است از ميلك تا ورگيل. بعد هم برگشتيم و از تادانه درخت ميلك عكس گرفتيم و باقي عزاداري.

گذشت تا هفته قبل كه عليرضا روشن زنگ زد كه ديده اي يوسف؟
- چي را؟
- جشن تصوير سال است در خانه هنرمندان و عكسي هم آنجاست با عنوان "عزاداري در روستاي ميلك"
- عكس ِ تورج خامنه زاده است؟
- بله.

بعد خودم رفتم و ديدم. كار جالبي كرده خامنه زاده. دوازده عكس از عكس هاي صبح تاسوعا در فرم هاي مختلف را با هم يك تصوير كرده؛ تصوير عزاداري اهالي ميلك.

بعد بهش زنگ زدم. جواب نداد.
بعد زنگ زدم خانه اش. نبود.
بعد زنگ زدم به اميرحسين ثنايي، هم اتاقي اش. گفت نيست.
گفتم كجاست؟ گفت كشمير بود. آمد و رفت پاريس.

بعد ايميل زدم به تورج.
بعد جواب تورج امروز صبح رسيد كه نوشته:
سلام يوسف جان
دمت گرم رفيق
عكس را ايميل كردم
20 روز هند بودم
و حالا با مهدي وثوق نيا و حمزه اي پاريس هستيم
مي بوسمت
تورج

لينك هاي مرتبط
سايت خانه هنرمندان ايران ... اينجا
تورج خامنه زاده در گروه عكاسان قزوين ... اينجا
نمايشگاه تصوير سال به روايت سايت عكاسي ... اينجا
آغاز پنجمین جشن تصویر سال-بي بي سي ... اينجا

Labels: , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سخنراني در دماوند
دماونداز قبل گفته بودند. بعد هم آمدند و ما را بردند. محسن فرجي درباره "باغ اناري" ِ محمد شريفي حرف زد و من هم درباره "سياسنبو"، "تيله آبي" و "من ببر نيستم پيچيده به بالاي خود تاكم" ِ محمدرضا صفدري.

تا برسيم به دماوند يا به قول خودشان "دوماوند"، حتي نمي دانستيم كجا قرار است برويم، از راننده پرسيديم كه آيا مي رويم دانشگاه دماوند؟ گفت: نه كتابخانه كوثر.
بعد هم توضيح داد كه كتابخانه كوثر يكي از سه كتابخانه دماوند است و ...

آن وقت كه رسيديم دماوند ديگر ساعت شده بود بيست دقيقه مانده به سه بعدازظهر. گرسنه مان بود. چقدر دوغ و كباب چسبيد با ماست موسير.
آن وقت برگشتيم دم در كتابخانه كوثر كه نماي بيروني اش اصلا نشان نمي داد اينجا بايد چون هزارتوهاي ادبيات، لايه لايه باشد، ايستاديم به دودآلوده كردن هواي پاكيزه و پاييزي درخت هاي تبريزي و برگ هاي زرد گردو يا به قول دماوندي هاي "جوز".

آن وقت كه رفتيم داخل، هي پله ها را رفتيم پايين و پايين و
چرخيديم و چرخيديم تا چند طبقه زير زمين رسيديم به سالني كه با كتاب تزيين شده بود و نشان مي داد برنامه هفته كتاب است و ...

آن وقت اول آقاي سلطان محمدي مسوول ادبيات آنجا خيرمقدم گفت و گزارش كار داد و تشكر كرد از خانم "نازي پازُكي زاده" كه اولين بار ايشان زنگ زده بود به من و محسن فرجي كه برويم صحبت كنيم.
محسن يادم نيست اول چه كسي را گفته بود كه درباره اش حرف بزند اما من يادم هست كه اصرار داشتم درباره "غلامحسين ساعدي" حرف بزنم. بعد كه گفتند نمي شود گفتم خب درباره محمدرضا صفدري حرف مي زنم كه خودش را هم دوست دارم. آن وقت بود كه محسن فرجي هم گفت كه درباره محمد شريفي و تك مجموعه داستانش حرف خواهد زد.

آن وقت خيلي جلسه خوب بود. بيشتر شركت كننده ها البته خانم بودند اما اين تعداد حاضر در سالن عجيب بود و حضورشان روي ِ حضور علاقمندان تهراني در جلسات پايتخت را كم كرده بود و نشان از خيلي چيزها داشت. و البته هيچ انتظاري از مقامات كشوري و لشگري نبود كه باشند كه هستند البته براي بيلان كار اما خوشبختانه تك نفر آدمي كه از مقامات فرمانداري آنجا هم بود و مدام موبايل گوشش بود خيلي زود همان پنج شش دقيقه اول حرف هاي من يواشكي بلند شد رفت كه لابد مزين كند جلسه ديگري را با قدومش.

دكتر علمداري را هم ديديم و كتاب خوبش "فرهنگ عاميانه دماوند" را به ما داد و گفت كه گويش دماوندي را هم خواهد داد.

و جالب تر اين كه من با آقاي سلطان محمدي، مسوول بخش ادبيات و برگزاركننده، چند شب قبل از مراسم بيش از نيم ساعت "تاتي" حرف زدم. مي دانستيد كه بخشي از روستاهاي دماوند مثل لواسانات و طالقان و رودبار الموت و رودبار زيتون و خلخال و ... تاتي (مادي) حرف مي زنند؟

اگر همت بيايد حرف هاي خودم و محسن فرجي را از روي نوار پياده و در همين جا منتشر خواهم كرد.

راستي دوستي وسط راه كه بوديم و داشتيم مي رفتيم از كوه ها بالا تا برسيم به دماوند، SMS زد "راستي تو كه مي روي دماوند، رفته اي سخنراني يا كوهنوردي؟"
محسن گفت جواب بدهم: سخناني اندر باب كوهنوردي.

تا بعد.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اژدهاكشان در كانون ادبيات

کتاب

اين نشست به روايت "آينه ها"ي الهام مهويزاني يكتا

سعيد شكيبا:‌ (راديو زمانه) دنیای عجیب و غریب داستان‌های علیخانی
فتح الله بي نياز: (مهرهرمز) مروري بر ده داستان اژدهاكشان
محمدرضا گودرزي: (روزنامه همبستگي) اژدهاكشان بدون مرز

فتح الله بي‌نياز: «اژدهاكشان» يك اثر مدرنيستي است
محمدرضا گودرزي:‌ «اژدهاكشان» مرز ميان زندگي و مرگ را محو مي‌كند
فريدون حيدري مُلك‌ميان:‌ «اژدهاكشان» اثر مستقلي نيست

سه نگاه متفاوت به یک مجموعه مشترک ... اينجا

نقد ِ فتح‌الله بي‌نياز ... اينجا
نقد ِ محمدرضا گودرزي ... اينجا
نقد ِ فريدون حيدري مُلك‌ميان ... اينجا
گزارش تصويري جلسه ... اينجا

خبرگزاري كتاب
اينجا و اينجا و اينجا
به روايت ايسنا ... اينجا
روايت مهر ... اينجا
روايت ميراث ... اينجا
روايت جام جم آنلاين ... اينجا
روايت خبرگزاري فارس ... اينجا
روايت كانون ادبيات از اين نشست ... اينجا
اينجا و اينجا و اينجا و اينجا
به روايت حميدرضا علاقبند (گردباد) ... اينجا


نقدهاي ديگر درباره اين كتاب ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
عزيز و نگار در جشنواره
جشنواره فيلم كوتاه تهران بيست و چهارمين جشنواره ملي و دوازدهمين جشنواره بين‌المللي فيلم كوتاه تهران افتتاح شد
فيلم هاي اين جشنواره را در سينماهاي فلسطين و قيام مي توانيد ببينيد.
فيلم "عزيز و نگار" در بخش مسابقه ملي: چشم انداز سرزمین زیبای من جشنواره فيلم كوتاه تهران نمايش داده مي‌شود
اين جشنواره تا 27 آبان ادامه خواهد داشت.

عزیز و نگار ، ‌داستان دو دلداده آردکانی است که قدمت آن به چند قرن می‌رسد و مردم روستاهای طالقان، رودبار الموت، ‌تنکابن (مازندران)، ‌اشکور (گيلان) ، لواسانات،‌ دماوند و ... طي اين سال‌ها آن را زمزمه كرده اند.

تادانه‌نوشت: زمان پخش فيلم ِ عزيز و نگار (28 دقيقه) ساخته يوسف عليخاني
چهارشنبه 23 آبان 86 - سالن شماره سه سينما فلسطين - ساعت 10 الي 11:30
شنبه 26 آبان 86- سالن شماره دو سينما فلسطين - ساعت 20:30 الي 22
***
لينك‌هاي مرتبط ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
مروري بر نامزدهاي جايزه پكا
مهرگان؛ پيشكسوت جوايز ادبي [فهيمه خضرحيدري]
چند نكته درباره هشتمين دوره جايزه ادبي مهرگان
[محمد ولي‌زاده]

مهرگان ادب

درباره <چرت كوتاه> نوشته ليلي دقيق
[لا‌دن نيكنام]
درباره <چوب خط> نوشته محسن فرجي
[حسن محمودي]
درباره <لكه‌هاي گل> نوشته علي صالحي
[طلا‌ نژادحسن]
درباره <چمدان خالي سنگين> نوشته پروين مختاري
[رسول آباديان]
درباره <زني با چكمه ساق بلند سبز> نوشته مرتضي كربلا‌يي‌لو
[حامد حبيبي]
درباره <زندگي مطابق خواسته‌ تو پيش مي‌رود> نوشته‌ اميرحسين خورشيدفر [
مهدي يزداني‌خرم]

مهرگان ادب
درباره <باغ تلو> نوشته مجيد قيصري
[اسدا... امرايي]
درباره <خاطرات سرد>‌نوشته شيوا كريمي
[امير احمدي‌آريان]
درباره <حلقه كنفي> نوشته وحيد پاك‌طينت
[محمدحسن شهسواري]
درباره <عقرب روي پله‌هاي راه‌آهن انديمشك، يا...>
[ناتاشا اميري]
درباره < خط تيره، آيلين> نوشته ماه منير كهباسي
[جواد عاطفه]

***
مروري بر نامزدهاي جايزه هوشنگ گلشيري- دوره هفتم
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com

زمان: دوشنبه 21 آبان ، ساعت 16:30 تا 18:30
منتقدان: فتح الله بي نياز، فريدون حيدري ملك ميان و محمدرضا گودرزي
مكان: خیابان مفتح جنوبی، روبروی ورزشگاه شیرودی، خیابان اردلان، شماره 31 (کانون ادبیات ایران)

***
"اژدهاكشان" در كانون ادبيات نقد شد ... اينجا

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
به یاد "نیما یوشیج"

نیما یوشیج
نیما یوشیج
آمدن: 21 آبان 1276 روستای یوش
رفتن: 13 دي 1338 تهران

زندگی‌نامه ... اینجا
مجموعه شعر ... اینجا
گزیده‌ها شعرها ... اینجا
نیما در فرهنگسرا ... اینجا
مازندران و اشعار نیما ... اینجا
نیما یوشیج: من شاعر زبان تاتي هستم

نیما در زبان‌های دیگر:
Azərbaycan ،Bosanski ،Deutsch ،English ،Français ،مَزِروني ،Svenska

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
داستان‌هاي خوف انگيز

نظرات م.ع. سپانلو، بني‌فاطمه‌ و پنهاني (روزنامه همشهري)

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چطور درباره يك "بز" بنويسيم
دوستي زنگ زده بود كه فلاني! تو كه اسمت را نويسنده گذاشتي و وبلاگ هم داري و مدام از سفرهايت مي نويسي و گهگاهي هم معرفي كتاب مي كني، دستت را حسابي رو كرده اي كه زياد اهل كتاب خواندن نيستي؟
پرسيدم: چطور به اين قطعيت رسيدي كه زياد كتاب نمي خوانم؟
گفت: نه كه نخواني، كتاب داستان زياد نمي خواني؟
باز پرسيدم: حالا چطور به اين قطعيت رسيدي؟
من و من كرد و جواب داد: آخه كتاب هاي داستان را كمتر معرفي مي كني.
ديگر نه من چيزي پرسيدم و نه او چيزي گفت.

بعد گذشت تا رفتم كرمان، وقتي كه از متكلم وحده بودن خلاص شدم و جمع شديم دور هم و سوال و جواب برقرار شد ميان مان، يكي گفت: چرا اينقدر تاكيد داريد كه همه مثل شما بروند سفر كه بعد بنويسند؟
گفتم: خب به گمان من آدم با نشستن در خانه و كتاب خواندن، نويسنده نمي شود.
جواني كه شهرتي هم دارد در اين شهر، با توپ پر جواب داد: نه هيچ هم اينطور نيست. من نه سفر مي رم و نه تحقيق مي كنم و اون قدر هم موضوع براي نوشتن دارم كه حد نداره.
اون روز چيزي نگفتم. خيلي حرف ها داشتم بگويم اما بعد گفتم: تو بدين نمط راه بر!

آن وقت مدتي قبل بود يكي ايميل زد و پرسيد فلاني تو براي اين كه داستاني درباره يك "بز" بنويسي، چكار مي كني؟
گفتم: هم مي روم بز را مي بينم. هم كتاب درباره اش مي خوانم هم مي روم ببينم بزشناسي هست كه قبل از من رفته و بزي را ديده و درباره اش نوشته باشد يا نه.

يك سالي مي گذرد از زماني كه دست به كار شدم و به خودم گفتم به هر بهانه اي راهي شهرهاي مختلف ايران بشوم. از اردبيل شروع كردم. دنبال آدمي رفته بودم به اين شهر كه بعد از سه روز پيدايش نكردم اما در عوض با چند كتاب درباره اين شهر برگشتم تهران.
بعد راهي كندوان ِ اسكوي تبريز شدم و ماه بعد به بيرجند رفتم و بعد به آمل و محمودآباد ِ مازندران و بناب ِ آذربايجان و مهاباد و ماكو و جلفا و سراب و آن وقت به لنگرود ِ گيلان و خورگام ِ رودبار زيتون و قم و بعد به ماهان و كرمان و بعد به رودبار و الموت ِ قزوين و بعد به شاهرود و بسطام و خرقان و ...

قرار نيست تمام زندگي ما بسته به كتاب هايي باشد كه منتشر شده اند.
قرار نيست تمام حرف هايي كه بيان مي كنيم نشان از چيزهايي باشد كه خوانده ايم.
قرار نيست به جرم اين كه از اين زندگي سياه، اندك زماني مي بُرّيم و كلمه و كتاب و حضور بزرگان و همه چيز را رها مي كنيم، مجرم شويم به نخواندن و ناداني.
زندگي ما در خيابان هم، تلاش براي دوري از ناداني است.
صبح ها بهترين زمان براي كتاب نخواندن است و اين كه سوار اتوبوس بشوي و فشار بياوري به جمعيت و سرپا بماني و از بالا نگاه كني به آدم هايي كه هر كدام شان نشان از يك زندگي هستند و يك جاي ايران با خلق و خوي متفاوت.
وقتي سر كار مي رويم، همكاران مان را مي بينيم كه هر كدام سلوك خود را دارند و هر كدام به شيوه اي راه مي برند كه مي تواني صبح تا بعدازظهر بنويسي شان در ذهنت و بعد شب پاكنويس شان كني.
بعدازظهرها هم بروي پارك شهرك تان بنشيني و نگاه بكني به پيرمردها و پيرزن هايي كه كتاب هاي ننوشته هستند و آماده اند كه يكي استارت بزند تا چانه شان بجنبد و تو وقت نكني تمام حرف هاشان را به لذت فرو ببري در ذهنت كه بعد شايد جايي بنويسي شان.

حالا سفر و كتاب خواني كه پيشكش تان!

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com

محمدعلي جمالزاده
محمدعلي جمالزاده
آمدن:‌1270 شمسي اصفهان
رفتن:آبان 1376 ژنو

كتاب‌ها ... اينجا
زندگي‌نامه ... اينجا
سيدمحمدعلي جمالزاده ... اينجا
شب جمالزاده (شب‌هاي بخارا) ... اينجا
« فارسي شكر است » اثر محمد علي جمال‌زاده ... اينجا

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
bad dogs
از ديدن اين عكس‌ها، خودم هم حالم بد مي‌شد، براي همين ترجيح دادم نباشند اينجا. اگر هم كسي خواست ببيندشان، اينجا و اينجا را كليك كند
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
پيش از داستان‌نويس شدن
پيش از "داستان نويس شدن" ، "مار شدن" بياموزيد!؛ اين تيتر فقط يك آگهي تبليغاتي نيست و اين موضوع را جدي بگيريد و پيش از اين كه بگرديد تا كلاس هاي داستان نويسي پيدا كنيد و در آن شركت كرده و داستان نويس شويد، بگرديد كلاس هايي بيابيد تا سياستمداري به شما ياد بدهد.
اين موضوع كاملا جدي است و به جاي خريد كتاب هايي در زمينه آموزش داستان نويسي، كتاب هايي بخريد كه به شما ياد بدهد چطور مي توانيد يك سياستمدار خوب باشيد.
ترديد نكنيد كه كتاب "ماكياولي" بيشتر به درد نويسندگان اين مملكت مي خورد تا عناصر داستان و هنر داستان نويسي و قصه نويسي چيست؟ و ...
شك ندارم خواندن كتاب هاي تاريخي مخصوصا كتاب هايي از سري "تاريخ روابط ايران و انگليس" و "سياست يعني..." بيش از خواندن كتاب هايي در شناخت نويسندگان ماندگار جهان و ايران، ادبيات ما را جهاني تر خواهد كرد.
با جستجوي بسيار سردستي در اينترنت هم مي توانيد به كلاس هايي برسيد كه دوره هاي آموزش سياست را مي آموزانند و با شركت در آن ها مي توان حداقل اصول اوليه سياستمداري آموخت.
اگر عده زيادي پيدا مي شوند كه معتقدند با خواندن كتاب هاي آموزشي در زمينه داستان نويسي و شركت در كلاس هاي داستان نويسي آقا x و خانم y نمي توان داستان نويس شد اما كمتر كسي پيدا مي شود ترديدي در سياستمدار شدن با خواندن مباحث مربوط به اين حوزه شود.

تا اينجاي بحث، كاملا رسمي پيش رفتيم اما مي توان ادامه بحث را اينطور پيش گرفت كه چرا فلان آقاي نويسنده و شاعر گمنام شهرستاني وقتي مي بيند فلان نويسنده و شاعر جوان همشهري اش روانه تهران مي شود، به او توصيه هايي مي كند كه هنوز و هميشه برايش آموزنده و قابل اعتناست.
اين آقاي گمنام به آن آقا و يا خانم جوان مي گويد: تهران پر از اژدهاست، اونقدر مار خوردن كه اژدها شده اند.
اين درست كه بعد به او توصيه صوري مي كند كه سعي كن مار قدرقدرتي شوي تا "اژدها"ها تو را نبلعند اما يادش مي رود بگويد سعي نكن مار كوچولوها و كرم خاكي ها را نبلعي.
اين دوست جوان هم ياد مي گيرد مراقب "اژدها"ها باشد اما يادش مي رود كرم خاكي ها و مار كوچولوها را زير نيشش، مزه مزه نكند.

اما چرا بايد اول سياستمدار شد و آن گاه داستان نويس؟
چون بسياري از آن ماركوچولوها و كرم خاكي ها و در مرحله بعد "اژدها"ها، مي گردند در ميان داستانت كه :
• او در اين داستانش به فلاني توهين كرده.
• او در فلان رمان يا داستان كوتاهش به مذهب نگاه "يه وركي" داشته.
• در فلان جا به "سياستمداران" نيش زده.
• او به فلاني تبريك نگفته.
• او در فلان باند نيست.
• او ...
و "او"، "او"، "او"هاي ديگر.

وقتي سياستمدار شديد چه نتايج شيريني نصيب تان خواهد شد؟
وقتي سياستمداري آموختيد آن وقت مي توانيد به راحتي مجيز كسي را بگوييد و كك تان هم نگزد.
وقتي سياستمدار شديد، مي توانيد به راحتي يك كتاب بد را جاي كتاب خوب جاي بدهيد و كتاب خوب را جاي كتاب بد و هيچ كس هم نفهمد.
وقتي اين اتفاق افتاد، به راحتي مي توانيد عضو فلان بنياد و كلوپ و جايزه و ... شد و به راحتي اين راي را به آن راي تبديل كرد و هيچ كس هم نتواند انتقاد كند كه راه به جايي داشته باشد.
اگر چنين كنيد، مي توانيد آن وقت، قله هاي پيشرفت را بپيماييد تا دست آخر برنده جايزه نوبل هم –حتي- بشويد.
و اگر سياستمدار بشويد ...

تا سياستمدار نشويد مزه داستان نويس شدن را درك نخواهيد كرد.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com