تادانه

نمایشگاه کتاب کرمان و ...
اولین بار شهریور 86 رفتم؛ آسیدمحسن بنی‌فاطمه آمد دنبالم؛ در فرودگاه. با تعجب بهش گفتم. چقدر خنکه این وقت ِ‌سال؟
بعد «محمد شریفی» و «علی اکبرکرمانی‌نژاد» و «رضا زنگی‌آبادی» و «مهدی محبی» و ... را دیدم و دوستان دیگر را ... بهانه این سفر، سخنرانی‌ام در نمایشگاه کتاب کرمان بود. آن‌سال تازه «اژدهاکشان» را نشر نگاه منتشر کرده بود که با کیف رفتم به غرفه‌اش. حسین‌آقا، فروشنده نشر نگاه، خندید بهم. هرچی نگاه کردم، کتابم را نبرده بودند به نمایشگاه.
دومین‌بار تابستان 90 بود؛ با «علیرضا روشن» رفتیم. داور جشنواره «آن»‌ بودیم. رفتیم به شهر کتاب کرمان و بعد نمایشگاه‌ کتاب‌های آموت را دیدم به همت «اکبرکرمانی‌نژاد» در ورودی جشنواره. شبش هم با محمد شریفی و مهدی محبی و سیدعلی میرافضلی و محسن بنی‌فاطمه و علیرضا روشن، راهی روستای بوج شدیم؛ به نوشته‌سرای «مهدی محبی» نویسنده‌ی «آل» و «کت‌زوک».
سومین بار تابستان 91 رفتم به کرمان؛ برای داوری جشنواره داستان کرمان؛ با احسان عباسلو و جواد محقق. این‌بار دست ِ دوستان کرمانی در کار نبود برای بردنم به شهری که کم‌کمک دارم آنجایی می‌شوم انگار.
و حالا برای چهارمین بار راهی کرمان هستم؛ چهارشنبه شب در اتوبوس خواب خواهم دید که روزهای شلوغی را در نمایشگاه کتاب کرمان خواهد داشت نشر آموت و پسر شاهزاده افسانه‌ها با اسب ِ سفیدش خواهد آمد به غرفه آموت و میلیون‌میلیون تومان کتاب خواهد خرید و خجالت نخواهم کشید از این‌همه سفر به شهرهایی که دوست‌شان دارم و قبلا یا برای نوشتن ِ داستانی به آنجاها رفته‌ام یا برای خوانده‌شدن داستانی.
آمده بودم چیز دیگری بنویسم؛ حوصله با من نیست. انگشتانم گز‌گز می‌کنند از بی‌نوایی. چشمانم به نمایشگاه کرمان است که پنجشنبه باید غرفه را تحویل بگیرم و قفسه بزنم و از جمعه چشم بچرخانم که آیا کسی کتاب می‌خرد در این اوضاع؟ تا یک هفته.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رمانی از عشق و سیاست منتشر شد
 http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2012/10/879426_orig.jpg
«صخره‌های شیشه‌ای» نوشته‌ی «منیرالسادات موسوی»/ نشر آموت/ 152 صفحه/ 6000 تومان

منیرالسادات موسوی همزمان با انتشار رمان «صخره‌های شیشه‌ای» گفت: این رمان حاصل مشاهدات من از مناظره‌ها و بجث‌های دانشجویی در جریان پیروزی انقلاب اسلامی است و در داستان اذعان شده که زنان در جریان پیروزی انقلاب اسلامی کمتر اهل چپ روی بوده‌اند.
منیرالسادات موسوی در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به انتشار تازه‌ترین رمان خود با نام «صخره‌های شیشه‌ای» از سوی نشر آموت اظهار کرد: این رمان را در گونه ادبیات انقلاب و با شخصیت‌هایی که در این فضا رشد می‌کنند و بزرگ می‌شوند نوشته‌ام و تمام شخصیت‌های موجود در آن هم بر اساس علاقه‌مندی‌های خودم در کنار دیده‌ها و مشاهداتم شکل گرفته‌اند.
ادامه مطلب را بخوانید

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
این‌روزها
سال 78 هنوز چند ماهی از استخدامم در روزنامه «انتخاب» نگذشته بود که دیدم دارم در باتلاق خبرهای بد «افغانستان» و «عراق»‌ و «فلسطین» خفه می‌شوم. کارم مونیتور تلویزیون الجزیره و شبکه‌های ماهواره‌ای عربی بود و ترجمه خبرها و گفتگوها وتحلیل‌هایشان؛ البته سیاسی و بین‌المللی. چند بار قصد کردم بیرون بیایم، یادم نمی‌رود دوستان نزدیکم گفتند «بمان! داری برای خودت یک‌پا کارشناس می‌شوی در حوزه جهان عرب.» ماندم و ماندم و قلبم تیره شد و بارها و بارها به تهوع رسیدم؛ پوشش خبرهای حمله آمریکا به افغانستان و حمله آمریکا به عراق، مثلا از فعالیت‌های آن دوره شد.
بعد سال 81 از «جام‌جم» سردرآوردم و ترجمه را رساندم به بخش فرهنگ و ادبش، اما همچنان سایه شوم آشنایی با افغانستان و عراق و فلسطین، از سرم کنار نمی‌رفت. باز نشاندندم روی صندلی مترجمی عربی و باز جنگ و مرگ و خون و خونریزی و قتل و جنایت. جنگ 33 روزه لبنان و جدایی فتح و حماس و ترور رفیق حریری و ...
بعد سال 85 به روزنامه «همشهری» رسیدم، مدتی صفحات گردشگری «همشهری امارات» را درآوردم تا گفتند کنارش چون عربی می‌دانی و آشنا هستی با احوالات سیاسی افغانستان و عراق و فلسطین، بمان و بین‌الملل را هم پوشش بده.
از روزنامه‌ها دوری کردم که خبر نبینم. خبر نشنوم. خبر نخوانم. خبردار نشوم.
سال 87 کاری را شروع کردم که کار خودم باشد. کاری که به جای ده نفر هم شده، کار کنم اما کار باشد.
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که رسیدیم به این روزها.
روزهایی که دوست ندارم با هیچ‌کس صحبت کنم. دوست ندارم همکار ناشری زنگ بزند. دوست ندارم با کتاب‌فروش‌ها حرف بزنم. دوست ندارم از چاپخانه زنگ بزنند. دوست ندارم قیمت جدید کاغذ را بشنوم. دوست ندارم به حروفچینی بروم. دوست ندارم به شماره حسابم نگاهی بیندازنم. دوست ندارم ببینم بدهکاری‌ها دارند، ایران را زمین‌گیر می‌کنند.
دوست دارم زود از این خواب و این کابوس بیدار بشوم؛ اما لطفا کسی خبردارم نکند؛ همین.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
رمانی درباره تیم «بارسلونا» در ایران
رمان «من کاتالان نیستم» نوشته‌ی «هادی خورشاهیان»/ نشر آموت/ 152 صفحه/ 6000 تومان

«من کاتالان نیستم» رمانی از هادی خورشاهیان از سوی نشر آموت منتشر شد. نویسنده در این کتاب همراه با نگاه به فضای آشفته فوتبال و مافیای مواد مخدر در کشور آرژانتین، به ایده‌ها و ارزش‌های ایرانی در دوران جنگ از منظری نو و تحسین‌آمیز نظر داشته است.
ادامه مطلب را بخوانید

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
مادرم
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up10/44290399294691684302.jpg
نمایشگاه کتاب قزوین - شنبه 22 مهر 91 - غرفه نشر آموت
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
دوشنبه‌ی من جمعه و شنبه ندارد
نمره‌ی دوشنبه ۲۰ نبود اما آمده بود ببیند و دیده شود و حالا آن‌ها که دمغ از کار نکردن، بی‌رمق نشسته‌اند و گمانشان این شده که اوضاع به گونه‌ای است که همه دمغ و بی‌رمق شده‌اند، وقتی در روز، دوشنبه را باز می‌کنند، جانی تازه می‌گیرند که نه! برخیز! دیگران دارند کار می‌کنند.

کارکرد جایی مثل دوشنبه کارکردی است روزنامه‌ای گویا، با این تفاوت که روزنامه امروز، فردا کهنه می‌شود و دوشنبه فقط برای دوشنبه‌ها نیست و شنبه و یک‌شنبه و دوشنبه و... هم کهنه نمی‌شود.

سوال اولم این اسم متفاوت و ماندنی در ذهن است. به‌راستی چرا دوشنبه؟ شاید جوابش را نوشته‌اند اما تا به حال دلیلش را نپرسیدم از دوستانی که آنجا هستند.

حالا که این‌ کلمات را لباس می‌کنم تن ِ این صفحه‌ی سفید، تعداد لینک‌های دوشنبه رسیده به این عدد: ۱۲۷۲۳ و این یعنی ۱۲۷۲۳ بار نفس دمیده شده به تن دوشنبه.
ادامه مطلب را بخوانید
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com