تادانه

اون وقت ها که پدرم تازه از ميلک آمده بود هر وقتی - به سال نمی کشيد خيلی وقت ها - هی اسباب کشی می کرديم و می رفتيم يه جای ديگه، تا دست آخر که بابا با هزارتا قرض و قوله تونست خونه ای بخره. بعد فکر کرديم ديگه همه چی تموم شد و ما ديگه هرگز اسباب کشی نخواهيم ديد. ( البته من ديگه اومده بودم تهران و ساکن کوی دانشگاه تهران بودم.)
بابا مدتيه بازنشسته شده و باز برگشته ميلک. نمی دونم چرا ولی انگار اين نفرين ابدی و اجدادي حالا در عصر ارتباطات ول کن من هم نيست.
وبلاگم در پرشين بلاگ خردادماه ۱۳۸۱ به اسم يوسف راه اندازی شد . زد و بعد از مدتی که نتونست يوسف بمونه، شد ... و قابيل هم بود، که اسم يکی از داستان هام بود و هنوز جرات انتشارش را ندارم چون اونی نشده که می خوام.
بعد قابيل پيداش شد و برای خودش جون پيدا کرد و شد اونی که ديدين.
بعد هم وبلاگ ... وقابيل هم بود شد تادانه، اينی که می بينين.
تادانه اسم درخت مقدس ميلکی هاست. شما شهری ها بهش می گين زبان گنجشک يا ديدم می گن داغ داغان يا ... جدا از اين ها انگا باز تقدير با من و سفر همراه است، اگرچه نه حوصله وبلاگ نويسی دارم و نه ... اين بازی ها را دنبال می کنم که فقط باشم. همين.
تادانه را از اين به بعد در اينجا خواهيد ديد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment