تادانه

روزی از پس هزاران روز
تازه عضو انجمن نمایش قزوین شده بودم؛ سال 1369 که ساختمان ارشاد قزوین به وسیله محمد خاتمی در دروازه درب کوشک افتتاح شد. سالن تئاتر این ساختمان هم شد مقر بروبچه های انجمن نمایش که آن روزها سه گروه به طور همزمان و رقابتی داشتیم نمایش «آنکه گفت آری و آنکه گفت نه» برتولت برشت را به کارگردانی «ابراهیم فرخمنش» تمرین می کردیم. این سالن در تمام این سال ها که از عمرش گذشته، همیشه برایم بوی خاصی داشته؛ سالنی که بعدها در آن نمایش فیلم های سینمای جوان قزوین هم برگزار شد. سالنی که در آن خیلی از اهالی هنر قزوین آمدند و رفتند و حالا دیگر نیستند؛ خدایشان بیامرزاد ساعد فارسی رحیم آبادی و ابراهیم فرخمنش را.
دیروز مراسم «ارج گزاری روز قلم» قزوین هم در این سالن برگزار شد.
توی راه همه اش به این فکر می کردم چند نفرشان را می شناسم و چندنفرشان به چشمم غریبه خواهند آمد؟
اول از همه «بابک سبحانی نژاد» آمد به دیدار که حالا برای خودش فیلمنامه نویسی شناخته شده است. بعد «حسن لطفی» آمد. بعد «محمدعلی حضرتی»، بعد «فرشته بهرامی» را دیدم و آن وقت «سیدرضا علوی» و خانواده دوست داشتنی اش را و بعد «سیدعبدالعظیم موسوی» را و آخر مراسم هم «محمدحسین ابوترابی» شاعر عشق را و ...
جلسه دیروز هرچه بود برایم بزرگداشت تمام دوستان نویسنده و شاعر و هنرمند قزوینی بود که یاد و خاطره سال های دور را برایم زنده کردند.
از «حسن لطفی» که همیشه استاد است و همیشه گوش بوده و همیشه چشم بوده و نخواسته و نگذاشته خاری بر چشم و پای کسی برود. از او که اولین فیلمنامه ام را خواند و راهی ام کرد سمت ِ داستان نویسی. اولین کتاب ها را وقتی کارگری می کردم در بازار قزوین، از او می گرفتم؛ کارمند بانک صادرات روبه روی مغازه ای بود که در آنجا کار می کردم در سه راه کورش این شهر.
از «محمدعلی حضرتی» که شاعر است و عاشق است و مهربان است و هنرمند. با کوله باری از تجربه در عرصه تئاتر و شعر و عکس و مدیریت فرهنگی این شهر.
از «سیدعبدالعظیم موسوی» مدیرمسوول روزنامه ولایت قزوین که تا دیشب، هیچ وقت از نزدیک اینطور خواستنی ندیده بودمش و ایمان دارم به حرف حسن لطفی که اگر این مازندرانی زاده، نمی آمد به قزوین و هفته نامه ولایت قزوین را راه نمی انداخت، معلوم نبود الان چه وضعی داشت فرهنگ این شهر.
از «محمدحسین شفیعی ها» مدیرکل ارشاد قزوین که هیچ وقت سعی نکردم او را مدیر بدانم و همیشه وقتی بهش می رسم، شوق برم می دارد که او در سال های گذشته، چه مهربانی ها کرده به فرهنگ این شهر و همچنان پاینده باشد نگاه و همراهی اش با اهالی تنهای این حوالی.
فقط دریغم آمد از دوستان داستان نویس آن سال های قزوین یاد نکنم که جایشان دیشب خالی بود؛ محسن فرجی، محمد حسینی، علی قانع (که آخر مراسم دیدمش)، پروانه زاغ زیان، منوچهر رضایی نصرت، ابراهیم میرقاسمی و ...

الان شمردم؛ 9 تا ریش سفید پخش شده اند در اردوی صورتم.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment