تادانه

ویژه نامه «غلامحسين ساعدي»

ویژه‌نامه
مروری بر زندگی غلامحسین‌ساعدی
داستانی منتشرنشده از غلامحسین‌ساعدی
ساعدیِ شاعر
ساعدیِ نمایش‌نامه‌نویس
ساعدیِ مردم‌شناس
داستانی از علی‌مؤذنی
به‌بهانه‌ی ساعدی
یادی از عباس‌جلالی‌سوسن‌آبادی
تبعید خودخواسته
دالتونیسمِ تحمیلیِ‌ادبی
به‌کوشش: یوسف‌علیخانی، محسن‌بنی‌فاطمه

تادانه نوشت: اول فكر كردم دو سال قبل بود بعد يادم افتاد 20 ماه از تعطيلي قابيل مي گذرد و آن وقت ياد سعيد موحدي افتادم و بعد ناخودآگاه به خاطر آوردم كه آبان 83 بود و تازه هفت ماه از انتشار قابيل مي گذشت. محسن بني فاطمه دوباره برگشته بود به دنياي اينترنت، بعد از مدت ها فراري بودنش از وبلاگ نويسي و اينجايي بودن و الحق كه اگر نبود قابيل هم نبود (اگرچه هميشه از اين كه گفته شود قابيل دست پخت او و من بوده، فراري است).
آن وقت قرار شد من مطالب را جمع كنم كه تهران هستم و او كارهاي فني اش را انجام دهد در آرامش كرمان.
بعد جمع كردم يكي يكي.

آرامگاه ساعدي در پرلاشز( پاريس)از پيدا كردن برادر غلامحسين ساعدي گرفته تا گرفتن يادداشت از دكتر جواد مجابي، محمدعلي سپانلو، زنده ياد سعيد موحدي، فريدون حيدري ملك ميان، علي موذني، افشين نادري و عليرضا سيف الديني و بعد كساني كه قرار بود حضور داشته باشند در اين ويژه نامه و نيامدند و حيف از مطالبي كه دوست داشتم برسند و نرسيدند.

اين ويژه نامه دوم آذر 83 منتشر شد و ترديد ندارم از كارهايي بوده كه هرگز فكر نكرده ام عبث رفته و يك ماه از عمر و پولم را هدر داده ام. ساعدي را هميشه دوست داشتم و دارم و دلم مي خواسته و مي خواهد درباره اش حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم.

بگذريم از اين كه سال دوم قابيل را با ترس و لرز و واهمه هاي بي نام و نشان رفتيم جلو. محسن بود و دوستاني كه بودند و نبودند. ترسي پنهان بود كه باعث شده بود همه جا بگوييم قابيل، با مديريت تحريريه اي منتشر مي شود و لابد همه فكر مي كردند تحريريه يعني دو دست آدم ِ آدم، اما دلم براي تنهايي آن روزهاي خودم و بني فاطمه تنگ مي شود و خيلي وقت ها دلم پر مي كشد براي روزهاي رفته كه ديگر رفته اند اما خوشحالم كه خوش رفته اند؛ مثل اين روزها كه مي روند و نمي دانيم كه دارند مي گذرند.

Labels: , , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
اگرنه معني اندك كه در زبان قوالان آمده است رقصيدن و گريه كردن به وقت بدحالي بسيار زيبا مي بود اگر وطن نمي سوخت و آن چه بر ما مي ماند تپه ها و گردنه ها بود و از بالاي قله ها آهويي گردن مي كشيد و... من به خواب راحتي فرو مي رفتم./ غلامحسين ساعدي 30 خرداد 1363

Post a Comment