تادانه

بوي سمرقند اين داستان‌ها
قاسم کشکولی: آموزش عالي و آکادميک اگر هيچ نداشته باشد، اين برکت را دارد که به شکلي علمي، تحولات و رخداد هاي ادبي را به مداقه نشسته و با در نظر داشتن منافع ملي و فارغ از حب و بغض هاي رايج، حداقل به معرفي آثار درخشان احتمالي بپردازد. نمي پردازد. نداريم. و نتيجه اين مي شود که همه چيز احساسي و سليقه اي مي شود و در نهايت، فرد جاي گروه مي نشيند تا عاقبت باند به وجود بيايد. باند هم که بدهکار کسي جز خودش نيست، همه چيز را تحت نفوذ خود مي گيرد و اين چنين مي شود که به يک باره مي بينيم چند دهه گذشته و آثار و جرياني نقل محافل شده اند که به واقع فاقد آن ارزش ادبي هستند. گروه در جهت منافع گروه اعضا را در بوق مي کند. و از طرفي آثاري که ارزشمندند و اتفاقاً خارج از اين سيستم زيرزميني - گلخانه اي، در محاق فراموشي مي مانند و احياناً در ميان ترس باندهاي حاکم گم مي شوند و البته که قلب حقيقت ديرزماني نمي پايد و نهايتاً اين زمان است که تکليف همه چيز را روشن مي کند و زمان چه بي رحم است در نشان دادن حقيقت. که با کسي تعارف ندارد.

اين همه را گفتم، تا برسم به «باغ اناري» نوشته «محمد شريفي» که در سال 1371 توسط نشر گردون به چاپ رسيد. آنچه که اين مجموعه را برجسته و از ديگر آثار متمايز مي کند، اصرار و در عين حال وابستگي آن به نشانه هاي متن فارسي است. اين کتاب درست در عصرگرايشات روزافزون «نثر مردد ترجمه اي» براي ما از نو رايحه سمرقند و نيشابور را به ارمغان مي آورد. در حقيقت باغ اناري شکل امروزي نوشته هاي عطار است. بار عظيم شعري که داستان در اين مجموعه با خود حمل مي کند آن را از پيرنگ و پسرنگ هاي مرسوم در داستان، بي نياز مي کند. «گوش هايم را تيز کردم تا روباه عبوس با صدايي بغض گرفته، آخرين شعرش را خواند.» (باغ اناري، ص 131)

روباه آخرين شعرش را مي خواند و ما ابداً ترديد نمي کنيم در حقيقت آن. همان طور که روي آب رفتن بايزيد را و اما آنچه که سبب شد تا در مورد اين مجموعه بنويسم همانا داستان درخشان «وضعيت» است که نخستين بار در همان سال نخست انتشارش توسط «محمود دولت آبادي» در کنفرانسي - به گمانم در امريکا - به عنوان نمونه داستان مدرن ايران به جهانيان معرفي شد. توهم و تکرار موقعيت که از مشخصه هاي بارز اين مجموعه است به نحو استادانه اي در اين داستان به کار گرفته مي شود. شريفي با تکرار چند جمله که به شکل ترجيع بند در مقدمه، متن و موخره داستان مي آيد، داستان را به شدت دراماتيزه مي کند و اين از نشانه هاي بارز شعر فارسي به خصوص غزل است. شريفي داستان نمي نويسد بلکه همچون پيکرتراشي چيره دست با کلمات برايمان شيء جديدي خلق مي کند که همانا داستان است. «وقتي آموزگار پير وارد کلاس شد، شاگردي که در ميان ميز و نيمکت هاي خالي به تنهايي خوابيده بود گفت؛ «برپا» و همان طور خوابيده پس از لحظه اي گفت؛ «برجا». آموزگار پير دفتر حضور و غياب را پشت پنجره چوبي کلاس گذاشت و عينک مشکي ذره بيني اش را به چشم زد و آبنوسي، شاگرد تنهاي کلاس با صداي بلند گفت «غايب»، «علي براتياني،» «حاضر»، «جلال الدوله اي،» «آقا از جلال الدوله اي تا آخر همه غايبن.» (باغ اناري، ص 7) در کلاس همه غايبن غير از «علي براتياني» که خود مرده است، و اين چنين است که «محمد شريفي» ما را تا اعماق وهم پيش مي برد، تا ما نيز همچون «آموزگار پير» که «سکوت ديوانه کننده» ديوانه اش مي کند و سر آخر «وحشت زده در حالي که عقب عقب خودش را به کوچه مي انداخت» از مدرسه مي گريزد، به جنون برسيم.

زمان در داستان هاي مجموعه «باغ اناري» نه خطي و نه دايره اي که بي زماني مطلق است. و از همين روست که «گفتم؛ گروهبان،» «گفت؛ کدوم گروهبان؟» «گفتم؛ گروهباني که گريه مي کرد» دريغا که آدم ها با حالاتشان شناخته مي شوند و نه درجه و نام... استوار» سري تکان داد. ولي باز هم به من نگاه نکرد، آهسته گفت؛ گروهبان... سي سال پيش تيرباران شد،»... «عاشق شيرين شده بود حيووني.» (باغ اناري، ص 18) سرباز، گروهبان را امروز در «باغ اناري» - داستان دوم مجموعه - مي بيند. در حالي که وي سي سال پيش تيرباران شده بود. چرا که عاشق «شيرين»ي شده بود که هزار سال پيش مي زيسته. و بدين نحو است که من خواننده در هزارتويي از سکوت، وهم، مکاشفه... سرگشته مي شوم...

درست است که نويسنده مجموعه باغ اناري وابسته به هيچ گروه و باندي نيست. درست است که تا به حال پس از گذشت 16 سال از چاپ نخستين کارش هيچ کس نه مصاحبه اي از او شنيده و نه خودش را ديده. باور کنيد تا به حال حتي عکس چهره وي را هم نديده ام و نمي دانم در کجاي اين جغرافياي نخبه کش زندگي مي کند، مهم نيست. با اين حال ترديد ندارم «محمد شريفي» در تاريخ ادبيات ما خواهد ماند. حتي اگر ديگر ننويسد.
***
درباره محمد شریفی ... اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment