تادانه

چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۸۷
ديدار با دكتر روح‌الاميني
بار اول كه زنگ زدم، پروين مقدم، همسر استاد گوشي را برداشت و گفت: «كرمان هستند»، بار دوم، صداي منشي تلفني را شنيدم « با سلام و درود. پيام خوش آشنايي را پس از شنيدن صداي بوق بفرماييد». هنوز «بفرماييد» به پايان نرسيده بود كه خانم مقدم گوشي را برداشتند و وقتي گفتم: «عليخاني هستم» گفتند «گوشي!» و بعد به دكتر محمود روح الاميني گفتند «از جام جم ».
پيش از آن كه نفس تازه كنم و مودبانه تر بگويم « مي خواستيم مزاحم بشيم» شنيدم « آقا، من تا به حال گفتگو نكردم. بهتر است شما موضوع بدهيد تا من بنويسم». موقعيت را كه مناسب ديدم خواهش كردم كه براي عرض ادب، به منزل شان بروم؛ 4 بعدازظهر دوشنبه 26 فروردين؛ مجموعه بهجت آباد.
هراس داشتم؛ از كسي كه يك عمر كارش تدريس رشته مردم شناسي بوده، چه بايد مي پرسيدم؟
وقتي رسيدم به تقاطع حافظ و كريمخان، آرام شدم كه چند سالي از دوره دانشجويي ام در خوابگاه سنايي و تنهايي هايم در پارك ابن سينا گذشته بود. وارد مجموعه كه شدم هنوز 20 دقيقه تا زمان قرار مانده بود؛ همان بيرون منتظر ماندم و راس ساعت 4 بعدازظهر، با نرمي انگشت، دگمه زنگ را فشار آوردم.
آسانسور طبقه هفت ماند و اولين در باز بود. شاخي ديده مي شد كه كنار آيينه جلوي در بود در كنار كاسه سر حيواني كه ندانستم چه بود. بعد عصاي استاد بود و آن وقت زنگوله هايي به هم آويخته و بعد تعارف خانم مقدم براي اين كه «تشريف داشته باشيد الان مي آيند».
شايد اگر استاد روح الاميني نشسته بود، به آن آرامش، داس هاي آويخته به ديوار را نمي ديدم و آفتابه و لگن و كرسي و پالان و گهواره و زنگوله هاي انتهاي راهرو را.
حسرت خوردم كه كاش دوربين فيلمبرداري همراهم برده بودم. خانم مقدم گفت «دوربين عكاسي هم نبايد داشته باشيد.»
به داس ها نگاه كردم و وقتي استاد را كه با لباس يكپارچه سفيد و موهاي سپيدتر آمده بود بوسيدم، با اين جمله شروع كردم: « پدربزرگم زماني از اين داس ها استفاده مي كرد و حالا پدرم از آن ها كار مي كشد و من اجازه دارم از ابزارهايشان عكس بردارم.»
اجازه گفتگو نداشتم اما ضبط ديجيتال، تمام حرف هاي دكتر روح الاميني درباره كتاب تازه و 101 ابزار زندگي مردم ديروز را كه در منزلش نگهداري مي كند، در دل خود به يادگار برداشته بود.
آشفته رفته بودم و آرام و با حافظه اي قوي از ضبط و عكس، از بهجت آباد بيرون آمدم و ياد زندگينامه دكتر محمود روح الاميني افتادم كه در آن آمده است: «متولد 1307 روستاي كوهبنان كرمان. پس از تحصيلات ابتدايي در كرمان راهي دارالفنون تهران شد و سال 1331 تحصيلات دانشگاهي اش را در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران آغاز و چهار سال بعد از رشته زبان و ادبيات فارسي فارغ التحصيل شد. چند سالي در آمل، معلمي كرد و بار ديگر به تهران بازگشت و فوق ليسانس گرفت و سال 1339 راهي فرانسه شد تا دكتري مردم شناسي را از آنجا دريافت كند.
راه اندازي و تنظيم موزه مردم شناسي كاخ گلستان در سال 1351، راه اندازي موزه حمام گنجعليخان كرمان از جمله فعاليت اوست. دكتر روح الاميني سال 1379 از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
وي سال 1381 در دومين همايش چهره هاي ماندگار به عنوان چهره ماندگار مردم شناسي ايران تقدير شد. رد پاي ادبيات در آثار دكتر روح الاميني بسيار ديده مي شود.
زمينه فرهنگ شناسي، در گستره فرهنگ، گرد شهر با چرالغ، نمودهاي فرهنگي و اجتماعي در ادبيات فارسي، آيين ها و جشن هاي كهن در ايران امروز، به شاخ نباتت قسم و حمام عمومي در جامعه و فرهنگ و ادب ديروز، از كتاب هاي دكتر محمود روح الاميني هستند كه «حمام عمومي» چند ماه پيش به وسيله انتشارات اطلاعات روانه بازار كتاب شده است.»

نمي دانم تقدير چه بود كه ظهر از ميدان انقلاب، خسته ي زندگي شهري و كلافه ي شلوغي‌ها راهي منزلم شدم و دوش گرفتم و بعد راهي منزل استاد روح الاميني شدم و در آنجا هم پس از گذشتن از موزه اي عجيب، اولين حرفي كه استاد زد، حرف از حمام بود و كتاب تازه اش«نگرش و پ‍ژوهش مردم‌شناختي/ حمام عمومي/ در جامعه و فرهنگ و ادب ديروز».

اين گفتگو چهارشنبه 4 ارديبهشت 1386 در صفحه 7 روزنامه جام‌جم منتشر شد (Html) و (Pdf)

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
اول اردیبهشت ماه ۱۳۸۷
چاپ سوم اژدهاكشان!
خبرگزاري كتاب ايران: چاپ سوم مجموعه داستان«اژدهاكشان» به تازگي توسط انتشارات نگاه عرضه شده است ... ادامه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سی و یکم فروردین ماه ۱۳۸۷
کاش خدا بخش بدهد
از صبح مدام صدای "حاج قربان" دوتار نواز قوچانی می‌آید و می‌چرخد روی زبانم و صدایش توی گوشم می‌چرخد که: " بخشی یعنی سواد داشته باشه، طبع شعر داشته باشه، صدای خوب داشته باشه، بیان خوب داشته باشه. اینا که درست،‌ولی سازش که خراب شد خودش باید درست کنه ... "
کاش یکی از مشهد برایم صدای حاج قربان را بیاورد؛ حالم اصلا خوب نیست.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
گفتگو با دكتر صداقت‌كيش
درست سه ماه قبل بود؛ اول بهمن ماه كه جام جم آنلاين سنتي (با چند مترجم و تحريريه جداگانه) از هم پاشيد و عده اي را بردند به اسم گروه ترجمه، مستقل شان كردند و دو سه نفري ماندند كه فني سايت باشند و گفتند جام جم آنلاين ِ نو، از اين به بعد مي شود در خدمت روزنامه و نه اين كه روزنامه مستقل اينترنتي باشد؛ من را هم برگرداندند به گروه فرهنگ و هنر.

چهار سال قبل از همين جا رفته بودم؛ كه سه صفحه ادبيات درمي آوردم (با همراهي محمدرضا رستمي) و اين بار كه برگشتم، قرار شد كاري به ادبيات نداشته باشم و صفحه فرهنگ مردم را بگردانم و گفتگو بگيرم با آدم هاي مختلف براي صفحه 7.

همان روز اول دفترچه اي دويست برگ برداشتم و اولش نوشتم: ايران ِ‌ بزرگ.
بعد 30 بخش كردم اين دفتر را و هر بخش شد يك استان و هر استان هم چند شهر و اول از همه نگاه كردم ببينم در هر استان چه كساني را مي شناسم كه در حوزه فرهنگ مردم كار كرده باشد و بعد آن نفر را كه يافتم، زنگش زدم كه سلام!

بعد اين آدم ها، آدم هاي ديگر را آوردند به دفترم و حالا دفترچه ام، شاهد زنده اي است براي فعاليت گسترده كساني كه عاشق فرهنگ مردم (ادبيات شفاهي) ايرانند و ...

با آدمي آشنا شدم در يزد كه چند جلد «ترانه هاي چوپاني» گردآوري كرده و ناشر ندارد.
در همدان كسي را مي شناسم كه «ترانه هاي قاليبافخانه» اي گردآوري كرده و كسي را نمي شناسد كه دستش را بگيرد و ترانه هايش، كتاب شوند.
در رشت كسي را مي شناسم كه قبل از من درباره «عزيز و نگار» كار كرده و هنوز ناشر پيدا نمي كند.
در كردستان كسي را مي شناسم كه خواب ندارد.
در مشهد كساني هستند كه مي دوند.
در جنوب، گردآوري مي كنند.
در آذربايجان، با عاشيق ها همراهند و ...

در شيراز هم دو سه نفري هستند كه از «اساطير الاولين» بايد شمارشان آورد؛ صادق همايوني و ابوالقاسم فقيري و دكتر جمشيد صداقت كيش.

و حالا امروز گفتگوي دكتر جمشيد صداقت كيش در صفحه 7 روزنامه جام جم (31 فروردين 1386) منتشر شده؛ اينجا (html) و (Pdf)
جمشيد صداقت كيش

Labels: , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
سی ام فروردین ماه ۱۳۸۷
درست دو هفته قبل بود که وقتی وصل شدم به اینترنت، دیدم که به جای صفحه تادانه، صفحه دیگری باز شد که نشان می داد ویروس است. بعد داخل آدرس همان وبلاگ که شده بود صفحه خانگی ام، آدرسی بود برای از بین بردن ویروسی به اسم «کاظم جون» یا «کظم غیظ». رویش کلیک کردم. اولش اتفاقی نیفتاد و گذشت تا چند روز بعد.
چند روز بعد وسط کار دیدم که موس از دستم می پرد و دارد از طرف من برای دوستانم در مسنجر یاهو پیغام می فرستد.
دوستی را خبر کردم که بیاید و بیفتد به جانش.
آمد اما هاردم را فرمت کرد.
رفتم دست به دامن بچه های روزنامه شدم که ریکاوری کنند.
کردند اما فقط فایل هایی برگشت که ازشان ذخیره داشتم.
گذشت.
گذشت تا رفتم دوباره ویندوز عوض کردم.
کلی خرج افتاد روی دستم.
امشب دوباره دیدم که «کاظم جون» اومده به دیدار.
اتفاقی رسیدم به اینجا. آنتی ویروس حضرت آقا اینجاست؛ آنتي ويروس kazme__gheyz. شما هم برای این که داستانی مثل من سراغ تان نیاید تا حضرت «کظم غیظ» را دیدید کلکش را اینطوری برکنید.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
فاطمه تنکابنی | پریسا
یادت میاد بهار بود و من و تو مست ِ رویا
شاد و سبک، چو عطر گل به بال آرزوها
سفر می کردیم دوتایی تا شهر عشق و مستی
دور از همه دنیا رها، از فتنه های هستی

آسمون به کام ما بود و زمین بهشت ما بود
این جدایی رو کی می دونست که توی سرنوشت ما بود
یادش بخیر اون روزگار
اون عشق و شور و نوبهار

سفر می کردیم دوتایی، تا شهر عشق و مستی
دور از همه دنیا رها، از فتنه های هستی

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بیست و نهم فروردین ماه ۱۳۸۷
جمعه‌بیست‌‌وهشتم ...
الان صفحه 36 کتابی هستم؛ يعني دو داستان اولش را خواندم و از روان بودنش خوشم آمده.

داستان اول درباره دختری دانشجوست که دل بسته به استاد پیرش. فضا چنان خوب تصویر می شود و لکنتی در زبان راوی نمی بینی که همین طور می روی جلو و جاهایی هم حتی اگر لغزیده نادیده اش می گیری که باقی جاها جبران کرده لغزش های ناشیانه را.

داستان دوم درباره سرایداری به نام «سمندر» و همسرش «زینت» است که چنان زیبا کنجکاوی های همسر سمندر به تصویر درآمده که اگر گیر می افتاد دلت می لرزد و اگر پایش می برد دلت می گیرد و اگر مرده می بیند تو را هم وهم با خودش می برد.

مدت ها بود فکر می کردم چیزی در داستان های ما گم شده . چیزی که مندنی پور «اندروا» می خواند و دیگران «تعلیق» و من می‌گویم «قصه گویی». یعنی ذاتی که باعث نشاندن و بی خواب شدنم بشود وقتی چیزی می شنوم یا می خوانم و بخواهم بدانم بعد؟ بعد چه شد؟

داشتم فکر می کردم دو داستان اول مجموعه «جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی» نوشته غزال زرگر امینی براي مجموعه 88 صفحه ای غنیمت است حتی گیرم داستان های بعدی اش به قوت این دو تا نباشند.

غزال زرگر امینی گویا از شاگردان محمد محمدعلی است.

کتاب را انتشارات ققنوس منتشر کرده؛ قیمتش 1200 تومان است و چاپ اولش در 1500 نسخه، زمستان 1386 منتشر شده است. «جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی» 8 داستان دارد: جمعه بیست و هشتم، روی صندلی لهستانی ، زن سمندر یا زینت؟، شیفت شب، صدای استخوان، نشانه گذار، شیرینی پزی مانوک، من و گربه و ساحره، نیمروزی برفی در دوهزار و ششصد و بیست و پنج سال بعد.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بیست و هفتم فروردین ماه ۱۳۸۷
كتاب ها و اتوبوس‌ها
من يك شهروند عادي هستم كه صبح‌ها سوار اتوبوس مي شوم تا به ونك برسم. از آنجا هم سوار بر ميني‌بوس مي‌روم تا ميرداماد پياده شوم و از آن طرف خيابان، منتظر بمانم خودروهاي عشق ِ سرعت، اندكي آرام برانند و عرض خيابان را به روزنامه برسانم.
امروز صبح، پس از آويزان شدن اوليه به ميله‌هاي اتوبوس، با نشستن روي صندلي خالي مسافري كه در ايستگاه بيمارستان ميلاد پياده شد، خوشبخت شدم. وقتي نشستم، نگاهم به سبد كتاب شهر افتاد كه سركليشه رويش بي‌رنگ شده بود: «سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران.» ولي زير عنوان درشت «سبد كتاب شهر» هنوز خوانا بود و جمله پاييني‌اش«شهروند گرامي! لطفا كتاب‌ها را از اتوبوس خارج نفرماييد.»
ياد روزي افتادم كه براي اولين بار سبد كتاب شهر را در اتوبوس ديدم. خنديدم و گفتم «باز لابد مسوول جديد و طرح تازه.» مسافر كنار دستي‌ام خنديد و گفت«اين جماعت مگه مي‌ذارن كتاب بمونه توي اتوبوس؟»
روزهاي اول كتاب‌هاي توليدي انتشارات مدرسه و كتاب‌هاي پالتويي زندگينامه مفاخر بين سبدها و دست‌ها به جنبش درآمد. بعد اندكي كه گذشت، همزمان با ناپديد شدن اين كتاب‌ها، كتاب‌هاي ديگر هم نيامدند.
و حالا كه من يك شهروند عادي هستم به طور اتفاقي مي‌بينم از آن همه اتوبوس كه سبد كتاب داشتند، يكي سبد كتاب دارد و آن هم خالي. از خودم مي‌پرسم:
- يعني همه كتاب‌ها به وسيله مسافران محترم و شهروندان گرامي از اتوبوس خارج شدند؟
- يعني خوانده و تمام شدند؟
- يعني به وسيله سارقان فرهنگي كه تا پيش از اين ضبط صوت مي‌بردند، برده شدند؟
- يعني اين‌همه خواهان داشتند؟

بعد ياد زماني‌ افتادم كه محصل عادي بودم و آن وقت‌ها شروع كرده بودند در پارك‌ها، گل مي‌كاشتند و گل‌ها را دوست داشتيم. با محصلان ديگر، گل‌ها را مي‌برديم تا هر روز گل داشته‌باشيم؛ مدرسه و داخل اتاق و حياط و كوچه‌ و حتي پارك ناديده گرفته شده سر محله‌مان.
اما آقايان مسوول كه نام‌شان آن وقت‌ها براي‌مان مهم نبود، دستور دادند گل بكارند و گل بكارند و گل بكارند تا همه مدارس و خانه‌ها و كوچه‌ها و خيابان‌ها پر از گل شود و ديگر كسي رغبت نكند گل‌ها را از پارك‌ها و معابر ببرند و حالا همه جاي تهران و ايران پر از گل است و گل، چيزي است مثل نيمكت و درخت اقاقيا و سطل زباله و ... كه كسي توان بردن نيمكت ندارد براي بعدازظهرهاي شلوغ پارك خلوتِ حياط خانگي‌اش.

آن وقت ياد آقا يا آقايان مسوولي افتادم كه مبتكر طرح «سبد كتاب شهر» بودند. به خودم گفتم:
- يعني آن وقت‌ها كه گل مي‌كاشتند و ما مي برديم به همراه خود، گل نچيده و نچيدند اين‌ها؟
- آيا پر گلي ِ حياط خانه‌شان را نديدند؟
- گل را نديدند، ايران را ديدند كه گلستان شد؟
- آيا كتاب در اندازه گل نيست؟

بعد سياستمدار شدم: «نكند آقاي مسوول هم با تغييرات اصولي در تغييرات ادارات مختلف، تغيير كرده و آقايي كه جايش نشسته، از كساني بوده كه از آغاز مخالف كاشتن گل‌ها بودند؟»
و بعد نتيجه گرفتم: « شايد هم تغييراتي صورت نگرفته و آقاي مسوول هنوز پابرجاست» ولي به دلايل زير، كتاب از سبد افتاد و در شهر گم شد:
- شايد شهرداري مدت زماني اندك، كتاب‌هايي مانده در انبار را به اين وسيله خرج كرد؟
- شايد شهرداري در عوض قراردادي بي‌پاسخ ، از ناشراني دولتي، كتاب گرفت و كتاب‌ها تمام شد؟
- شايد با گسترش طرح «سبد كتاب شهر»، فرهنگ كتاب‌خواني گسترش يافت و اين موضوع خطرناك است؟
- شايد ...

مسوول گرامي! لطفا كتاب‌ها را به اتوبوس‌ها بازگردانيد.

به نقل از روزنامه جام‌جم. دوشنبه 26 فروردين 1387. صفحه آخر

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بیست و پنجم فروردین ماه ۱۳۸۷
نامه به «محسن مخملباف»

همه چيز از سلام سينما شروع شد و بعد «حجت غياثوند» كه وقتي كنار من مي‌ايستاد تا كمرم هم نمي‌شد؛ آن‌وقت‌ها با «اسماعيل محمدبيگي» رفيق گرمابه و گلستان بودند.
اين دوتا پا شده و رفته بودند تجريش (در واقع آمده بودند) و شده بودند يكي از كساني كه جلوي دوربين مخملباف، تير در كردند و از ته دل‌شون گريه‌ كردند و عشق‌شان را برملا كردند و بعضي‌هاشان را در فيلم ديديم و بعضي‌هاشان را هم مثل همين حجت و اسماعيل نديديم.
بعد حجت كه مي‌دانست دوستش دارم آمد در پارك شهداي قزوين كه پاتوقم بود و پشت كنكوري‌ام را در آنجا گذرانده بودم. آمد و گفت قرار است در «نون و گلدون» بازي كند كه بعد بازيگر ديگري بازي كرد و حجت ماند كنار.
با اين حال حجت كه مي‌دانست من در خوابگاه سنايي (زير پل كريمخان) در تهران زندگي مي‌كنم، آمد و گفت اوضاع و احوال چطوره؟
- بد. خيلي بد. هرچي مي‌گردم كار پيدا نمي‌كنم.
- هنوز فيلمنامه مي‌نويسي؟
بعد آدرس «محسن مخملباف» را داد كه محسن فرجي چون ازش خوشش نمي‌آمد و آن وقت‌ها هم‌خوابگاهي من بود، بهش نگفتم و يك روز صبح كه دل توي دلم نبود رفتم به طرف دفتر فارابي؛ روبه‌روي آسمانخراش بانك صادرات در طالقاني و بهار.
بعد از نگهبان جلوي در فارابي پرسيدم آقاي مخلمباف امروز ميان؟
- شما؟
- مي‌خوام ببينم‌شون.
البته اين آخري را فكر كنم جور ديگري گفتم كه مثلا مخملباف مي‌دونه كه من امروز ميام. گفت:
- بمونين، تا نيم‌ساعت ديگه ميان.
نيم‌ساعت نشد.
نيم‌ساعت من هي مرور كردم «دستفروش» و «باسيكل‌ران» و «نوبت عاشقي» و «شب‌هاي زاينده‌رود» و «سلام سينما» و «هنرپيشه» و ...
و هي فكر كردم چرا دست‌هام مي‌لرزند.
و هي ديدم كه چشم‌هام دودو مي‌زنند.
و هي‌ فكر كردم او نخواهد آمد؛ مگر به اين سادگي‌هاست كه مخملباف را ببينم.
بعد فكر كردم عجب روزي است امروز.
بعد گفتم كه خب ديدمش، چي بگويم؟
و هي ...

و بعد آمد.
كاپشني سفيد بر تن داشت.
دويدم طرفش؛ از يك پاترول پياده شد؛ محرم زينال‌زاده هم بود همراهش.
بعد من گفتم: عليخاني هستم، مي‌تونم ببينم‌تون؟
بعد دستم را گرفت و از پله‌ها بالا رفتيم.
نمي‌دانم فارابي چه‌ شكلي است الان كه آن روز اصلا نفهميدم چند تا پله را بالا رفتم.
بعد وارد اتاقي شديم كه زينال زاده، صندلي اي برايم گذاشت.

رفته بودم كه بگويم در پشت صحنه كارهايش، كاري بكنم.
رفته بودم كه دوست داشتم رفته باشم.
رفته بودم كه چيزي بگويم.

بعد گفت: چي مي خوني؟
- زبان و ادبيات عرب.
- چقدر خوب.
- اما مي‌خوام فيلم كار كنم.
- عربي بخون. حيفه.
- مي‌خوام پيش شما باشم.

بعد به دروغ گفتم كه كار ندارم. مي‌خواهم كار كنم. وضعيت تحصيلي ام چون كار پيدا نمي‌كنم رو به ترك تحصيلي است.
بعد برداشت و ده هزار تومان داد به من.
بعد تلفن خودش را داد.
بعد تلفن آقاي علاقبند را داد در سيمافيلم.
بعد من ده هزارتومان را از زينال زاده گرفتم و آوردم و همان روز اسم نوشتم در پيش‌فروش فرهنگ معين كه يازده هزار و پانصد تومان بود.

بعد فقط خواب مخملباف را مدام ديدم.
چند بار پيش علاقبند رفتم اما فقط مي‌ديدمش؛ همين.

بعد خيلي سال مي‌گذرد حالا از آن روز؛ از سال 73.
و من چند بار تماس گرفتم با دفتر مخملباف‌ها.
اما نمي‌دانستم چه بگويم؛ ولي مي‌خواستم بگويم: آقاي مخملباف من نيامده بودم ده هزار تومان بگيرم.

بعد كسي تلفن‌هاي دفترشان را جواب نمي‌داد و دوست نداشتم اين راز را به منشي‌تلفني بگويم.
بعد مخملباف را دوست دارم.
بعد هرچه از او مي‌بينم و مي‌خوانم برايم عزيز است.
و همه جا از او تعريف كرده‌ام بدون اين‌كه بدانند چرا تعريفش را مي‌كنم.

وقتي هر كتابي از من منتشر مي‌شد مي‌خواستم به او برسانم كه نمي‌شد.
بعد فيلم «عزيز و نگار» را كه ساختم، خواستم نشانش بدهم كه نشد.
بعد حالا ...

چرا اين‌ها را نوشتم؟
چه مي‌دانم، شايد دوباره بتوانم ببينمش؛ يا لااقل شماره حسابي بدهد كه اين ده هزار تومان را بريزم به حسابش يا آن فرهنگ معين را هديه ببرم برايش.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بیست و چهارم فروردین ماه ۱۳۸۷
كتاب براي خواندن است
دوست منتقدي كه از اتفاق نوع نگاهش را مي‌پسندم و براي تلاش‌هايش در اين عرصه احترام قائل هستم مدتي است در مرور كتاب‌هايي كه در وبلاگش مي‌نويسد سراغ «نسل سوم داستان‌نويسي امروز ايران» مجموعه گفتگوهاي من رفته و گفتگو به گفتگو درباره‌اش نوشته است.

امروز ديدم نوشته: «نسل سوّم داستان‌نویسی امروز» را اگر با «روياي نوشتن» مقايسه كنيد؛ از طرح روي جلد و صفحه‌آرايي و عنوان‌بندي و تعداد صفحات و قيمت گرفته تا متن و نثر و سؤال و محتوا و ... نمره‌ي اوّلي خيلي كمتر از دوّمي است! ... چهار ستاره مانده تا صبح

برايش اندكي مي‌نويسم كه چرا اين مقايسه از پايه غلط است:
1: نسل سوم را جواني 21 ساله (طي سال‌هاي 1374 تا 1379) با عده اي نويسنده كه آن زمان دو يا سه كتاب داشته و متوسط سني‌ شان كمتر از 40 سال و معروفيت و سوادشان به اندازه يك نويسنده ايراني و جهان سومي!‌ است انجام داده و روياي نوشتن، گزيده يي از مصاحبه هاي مجله پاريس ريويو است كه مژده دقيقي ترجمه‌شان كرده.
2: نسل سوم، گزيده‌ گفتگوهاي يوسف عليخاني است در 21 سالگي تا 25 سالگي با نويسنده هاي به تعداد انگشتان دو دست: فرخنده آقايي، بيژن بيجاري، رضا جولايي، اميرحسن چهل تن، ابوتراب خسروي، فرشته ساري، محمدرضا صفدري، منصور كوشان، محمد محمدعلي و شهريار مندني پور و «روياي نوشتن» گزيده يي از مصاحبه هايي با گابريل گارسيا مارکز، وودي آلن، اسماعيل کاداره، وي اس نايپل، طاهر بن جلون، ژوزه ساراماگو، سيمون دوبوار، پل استر، آيزاک باشويس سينگر و نام هاي ديگر
3: اولي در ايران منتشر شده و دومي در ايران ترجمه.
4: اولي تاليف خودي است و ديگري كار يك ناخودي (غير ايراني و اجنبي)!
5: اصولا چه نيازي به مقايسه كردن اين دو كتاب؟
6: كدام ناشر حاضر شد 3200 صفحه گفتگوي يوسف عليخاني با نويسندگان نسل سوم را منتشر كند كه او مجبور نشود 271 صفحه از ميان آن ها انتخاب كند و به چاپ برساند (گيرم به وسيله نشر مركز كه معتبرترين است).
7: خوشحالم دست گذاشته‌ايد روي اين كتاب و بعد از 7 سال از زمان انتشار و ناياب شدنش، سراغش رفته‌اي.

پساتادانه‌نوشت: راستي يه خاطره برات بگم از سال‌هاي دور؟
وقتي مثل جواني‌هام جوان بودم و سال هم سال 1374 بود مي‌رفتم به جلسات داستان مجله دوران كه شاگردان استاد زنده‌ياد هوشنگ گلشيري، پايه‌هاي ثابتش بودند. وقتي داستان مي‌خواندم چنان مي‌پيچاندندم كه خيس عرق مي‌شدم و دستگيره در را مي‌ديدم كه فرار كنم؛ چون ايمان مي‌آوردم كه من ادبياتي نيستم و بهتر است برگردم به جايي كه همينگوي و فاكنر و ماركز و ... نباشند.
دليلش مي‌داني چه بود كه خيس عرق مي‌شدم؟
چون در نقد داستان من نوجوان 21 ساله شهرستاني كه تازه آمده تهران و نهايت علي‌اشرف درويشيان را خوانده بود، مي‌گفتند كه بهترين ديالوگ‌ها، ديالوگ‌هاي همينگوي است و بهترين خيالات، خيالات ماركز و بهترين شخصيت‌پردازي، شخصيت‌پردازي فاكنر و ... (نگاه نمي‌كردند كه چه كسي آن داستان را نوشته و با داشته‌هاي ذهني خود نقدم مي‌كردند.)

راستي همه اين‌ها را ننوشتم كه از «نسل سوم» دفاع كنم كه خودم هم سال‌هاست فراموشش كرده‌ام و اگر ديده‌باشي يادي هم ازش نمي‌كنم.
زياده عرضي نيست.
ارادتمند يوسف عليخاني

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
درباره «اميد بي‌نياز»
«محمد مطلق» معرفي‌اش كرده بود؛ آن‌وقت‌ها با «رضا رستمي» سه صفحه ادبي درمي‌آورديم در جام‌جم؛ سال 82.
بعد آمد. همان جلسه اول يك بغل كتاب داستان دادم كه ببرد؛ يكي دو نقد تئاتر هم به رضا داد و رفت.
هفته بعد سه نقد برايم آورد.
باز كتاب دادم.
باز نقد آورد.
تعجب كردم.
گفتم قبلا نديده بودم اسمت رو؟
سرش را خم كرد و با نيم‌لبخندي كه نشست روي گونه‌هايش، جواب داد: بودم.
بي‌پروا بود در نقد. كسي را نمي‌شناخت و اين كمكش مي‌كرد كه صريح باشد در نوشتن نظراتش درباره كتابي كه نقدش مي‌كرد و شايد همين موضوع باعث مي‌شد بسياري از كساني كه درباره‌اش نوشت، از او دلخور شوند.

بعدها فهميدم كه كلاس‌هاي براهني هم مي‌رفته.
بعدها فهميدم كه كرد است و سنندجي و در تهران تنها.
بعدها فهميدم كار ثابت ندارد.
بعدها فهميدم با «پيمان ادب‌آموز» نقد را از كلاس‌هاي محمد حقوقي آموخته.
و همين الان كه داشتم اين‌ها را مي‌نوشتم از خودش شنيدم كه هم‌سن و سال هستيم؛ 1354.
بعدها نقد تئاتر را دنبال كرد و الان پايه ثابت روزنامه ايران است و خبرنگار اين روزنامه.
و هنوزاهنوز مهرباني‌اش را دوست دارم؛ به قول ايرنا، همسرم اين كيه كه اينقدر باسواده اما از لاكش بيرون نمياد؟
همه مي‌پرسيدند: پسر فتح‌الله بي‌نياز هست؟
و جواب مي‌دادم: فكر كنم هنوز آقاي بي‌نياز را نديده باشد.

وقتي «قدم‌بخير مادربزرگ من بود» منتشر شد نقدي نوشت همان‌روزها و آورد جام‌جم كه به روال هميشگي كه هيچ مطلبي درباره ما در روزنامه منتشر نمي‌شود نقدش ماند روي دستش؛ بعدها داد به «پونه ندايي» و بخشي‌اش در «شوكران» منتشر شد.
وقتي هم «اژدهاكشان» درآمد، نقدي نوشت بر آن كه رسيد به «علي دهباشي» و ماند تا همين چند روز قبل در شماره 64 بخارا منتشر شد.

اميد بي‌نياز از آن‌هايي است كه اسم‌شان را نوشته‌ام تا روزي ميني‌بوسي بگيرم و ببرم‌شان ميلك؛ كه ميلك هم ببوسدشان.
***
دو نقد از «اميد بي‌نياز»:
درباره «اژدهاكشان»: اينجا ميلك است؛ پاتوق رئاليسم بومي ايران ... مجله بخارا
درباره « قدم‌بخير مادربزرگ من بود»: زباني گمشده در آن سوي زمان ... مجله شوكران

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بیست و دوم فروردین ماه ۱۳۸۷
جشن‌هاي ايراني
جشن های فروردین ماه
نوروز
هرمزد روز از فروردین ماه برابر با یکم فروردین
سر سال نو هرمز فرودین بر آسوده از رنج تن ، دل زکین
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند

زاد روز اشو زرتشت
خرداد روز از فروردین ماه برابر با ششم فروردین

زیارت پیر هریشت
زرتشتيان ايران از سراسر جهان،
هر سال از روز امرداد تا روز خور از ماه فروردين (7 تا 11 فروردين) براي برگزاری آيينهای دينی و سنتی در زيارتگاه «پيرهريشت» گردهم ميآيند.
اين زيارتگاه در 15 كيلومتری اردكان يزد، بر دامنه كوههايی پست واقع شده است.

جشن آبان روز
دهــم فـرورديـن ، آبان‌روز از فروردین ماه ، نخستين آبان‌روز سال است

جشن سیزده بدر
سخن پیرامون جشن سیزده بدر همانند دیگر جشن های ملی و باستانی، نیاز به پژوهش زیاد و مقدمه چینی ای طولانی دارد ، و در این راستا کوشش من این بوده که خرد ورزانه ترین و در عین حال مستند ترین گفتارها، مقالات و نگرش ها را در این زمینه گرد آوری کنم تا مبادا خدشه ای در شناساندن آیین های کهن وارد سازم.

جشن سروشگان
سروش روز از فروردین ماه برابر با هفدهم فروردین

جشن فروردینگان
فروردین روز از فروردین ماه برابر با 19 فروردین

نیایش شاه ورهرام
ورهرام روز از فروردین ماه برابر با بیستم فروردین

جشن های اردیبهشت ماه
جشن اردیبهشتگان
اَردیبهشت روز از اَردیبهشت ماه برابر با سوم اردیبهشت

چلمو
آبان روز از اردیبهشت­ماه برابر با دهم اردیبهشت

گاهنبار میدیوزرم
از روز خور تا دی­به­مهر از ماه اردیبهشت برابر با یازدهم تا پانزدهم اردیبهشت .

پنجاه بدر
بهرام روز از اردیبهشت­ماه برابر با نوزدهم اردیبهشت

روز بزرگداشت فردوسی
روز ملی بزرگداشت فردوسی برابر با بیست و پنجم اردیبهشت ماه

جشن های خرداد ماه
جشن ارغاسوان
هرمزد روز از خردادماه برابر با یکم خرداد

عید عروج عیسی مسیح
بیست­وپنجم ایار ماه آشوری (25 May) برابر با 4 خرداد

جشن خردادگان
خرداد روز از خردادماه برابر با ششم خرداد

عید شاووعوت
ششم و هفتم سیوان ماه عبری برابر با 12 و 13 خرداد

عید پنطیکاست
چهارم ماه خزیران آشوری و ژوئن میلادی برابر با 14 خرداد

زیارت ستی پیر و پیرسبز
از اشتاد روز تا انارام روز از خردادماه برابر با 26 ام تا 30 ام خرداد

گل و گوجه عروس
مانتره سپندروز از خردادماه برابر با بیست و نهم خرداد

عیدماه
بیست و ششم نَوروزماه تبری برابر با 29 خرداد

پایان بهار
سی و یکم خردادماه

جشن های تیر ماه
آغاز تابستان
هرمزد روز از تیرماه برابر با یکم تیر

پرسه ی همگانی تیرماه
هرمزد روز از تیرماه برابر با یکم تیر

نیایش پیر نارستانه
از سپندارمذ روز تا آذر روز از تیرماه برابر با 5 تا 9 تیر

جشن نیلوفر
خرداد روز از تیرماه برابر با 6 تیر

گاهنبار میدیوشهم گاه
از خور تا دی بمهر روز از تیرماه برابر با 11 تا 15 تیر

جشن تیرگان
تیر روز از تیرماه برابر با 13 تیر

جشن خام خواری
دی به مهر روز از تیرماه برابر با پانزدهم تیر

زیارت پارس بانو
از مهر روز تا ورهرام روز از تیرماه برابر با 16 تا 20 تیر

عید نوسردایل
هفتم ماه تموز آشوری برابر با 16 تیر

آتش افروزی و کشتی لوچو
از زامیاد روز از تیرماه برابر با 28 تیر

جشن های امرداد ماه
دهوا ربا
روز یکم ماه دولا صابئین مندایی برابر با دوم امرداد

سال نو طبری
نخستین روز از فردینه ماه تبری برابر با دوم امرداد

عید وارداوار
26 ژوئیه برابر با 4 امرداد

جشن امردادگان
امرداد روز از امردادماه برابر با هفتم امرداد

عید تادئوس
بیست و نهم جولای برابر با 7 امرداد

جشن چله تابستان
آبان روز از امردادماه برابر با 10 امرداد

جشن فندق
تیر روز از امردادماه برابر با 13 امرداد

جشن میانه­ی تابستان
دی به مهرروز از امرداد ماه برابر با 15 امرداد

زیارت پیر نارکی
مهر روز تا ورهرام روز از امردادماه برابر با شانزدهم تا بیستم امرداد

سال نو دیلمی
یکم نوروزما دیلمی برابر با 17 امرداد

جشن مَی خواره
رَشن روز از امردادماه برابر با 18 امرداد

عروج مریم عذرا
پانزدهم ماه «ناواسارد» ارمنی و ماه «آب» آشوری برابر با 24 ام امرداد

جشن خاچوراتس
هیجدهمین روز از ماه ناواسارد ارمنی برابر با 26 ام امرداد

جشن های شهریور ماه
جشن فغدیه
هرمَزد روز از شهریورماه برابر با 1 شهریور

جشن کشمین
اردیبهشت روز از شهریورماه برابر با 3 شهریور

جشن شهریورگان
شهریور روز از شهریورماه برابر با 4 شهریور

جشن خزان
دی­به­آذر روز از شهریورماه برابر با 8 شهریور

بازار
دی­به مهر روز از شهریورماه برابر با 15 شهریور

روز بزرگداشت سالخوردگان
ارد روز از شهریورماه برابر با 25 شهریور

گاهنبار پتیه شهیمگاه
از اشتاد روز تا انارام روز از شهریورماه برابر با 26 تا 30 شهریور

جشن انار
از ماراسپند روز شهریورماه برابر با 29 شهریور

جشن پایان تابستان
واپسین روز از شهریورماه برابر با 31 شهریور

جشن های مهر ماه
جشن میتراکانا
هرمَزد روز از مهرماه برابر با یکم مهرماه

روش هشانا Rosh Hashanah
یکم تیشری عبری برابر با یکم مهرماه

جشن کاشت
از هرمزد تا سپندارمذ از مهرماه برابر با یکم تا پنجم مهر

جشن تیرگان سه­ام
تیر روز از مهرماه برابر با 13 مهر

سوکوت یا عید سایبان­ها
پانزدهم ماه تیشری عبری برابر با پانزدهم مهرماه

جشن مهرگان
مهر روز از مهرماه برابر با 16 مهر

هوشعناتبا
بیست­ویکم ماه تیشری عبری برابر با 21 مهرماه

جشن رام روزی
رام روز از مهرماه برابر با 21 مهر

شمینی عَصرِت
بیست­ودوم ماه تیشری عبری برابر با 22 مهر

سیمحاتورا
بیست­وسوم ماه تیشری عبری برابر با 23 مهر

عید مترجمان مقدس
پانزدهم اکتبر میلادی برابر با 23 مهر

عید فل
یکم ماه تورا مندایی برابر با 27 مهر

جشن های آبان ماه
جشن آبانگان
آبان روز از آبان ماه برابر با 10 آبان

تیرما سیزه شو
ماه روز از آبان ماه برابر با 12 آبان

دهواحنینا
روز هیجدهم ماه تورا مندایی برابر با 14 آبان

پاییزانه
دی­ به­ مهر از آبان ماه برابر با 15 آبان

گالشی جشن
آسمان روز از آبان ماه برابر با 27 آبان

جشن های آذر ماه
آذر جشن
هُرمَزد روز از آذرماه برابر با یکم آذر

کوسه برنشین
هُرمزد روز از آذرماه برابر با یکم آذر

جشن آذرگان
آذر روز از آذرماه برابر با 9 آذر

عاشوریه
بیست و هفتم ماه کیسلو عبری برابر با 27 آذر

شب چله
انارم روز از آذرماه برابر با 30 آذر

جشن های دی ماه
خرم روز
هرمزد روز از دی ماه برابر با یکم دی

بازار
سپندارمَذ روز از دی ماه برابر با 5 دی

جشن دیگان
دی به آذر روز از دی ماه برابر با 8 دی

سیرسور
گوش روز از دی ماه برابر با 14 دی

جشن تبیکان
دی به مهر روز از دی ماه برابر با 15 دی

درامزینان
مهر روز از دی ماه برابر با 16 دی

کوسه گلدی
در نیمه ی زمستان، چوپانان و دامداران مناطق مرکزی ایران مراسمی به نام «کوسه گلدی» برگزار می کنند.

جشن های بهمن ماه
جشن بهمنگان
بهمن روز از بهمن ماه برابر با 2 بهمن

نوسده
سپندارمذ روز از بهمن ماه برابر با 5 بهمن

پیرشالیار
از سپندارمذ روز از بهمن ماه برابر با 5 بهمن

جشن سده
آبان روز از بهمن ماه برابر با 10 بهمن

طوبی شباط
پانزدهم ماه شواط (شباط) عبری برابر با 14 بهمن

بهار کردی - میانه ی زمستان
دی به مهر روز از بهمن ماه برابر با 15 بهمن

بادروزی
باد روز از بهمن ماه برابر با 22 بهمن

درندز
سیزدهم فوریه برابر با 24 بهمن

آفریجگان
انارام روز از بهمن ماه برابر با 30 بهمن

جشن های اسفند ماه
پای بران
مانتره سپند روز یا انارام روز از اسفندماه برابر با 29 یا 30 ام اسفند

اوشیدر جشن
مانتره سپند روز یا انارام روز از اسفندماه برابر با 29 یا 30 ام اسفند

جشن فروردگان
اشتاد روز از اسفندماه برابر با 26 اسفند

چهارشنبه سوری
برابر با شب آخرین چهارشنبه­ی سال جشنی به نام «چهارشنبه سوری» یا «جشن سوری» در سراسر سرزمین­های ایرانی همراه با آتش افروزی و پریدن از روی آن و مراسمی ویژه برگزار می­شود.

جشن گلدان
بهرام روز از اسفندماه برابر با بیستم اسفند

نوروز رودها
فروردین روز از اسفندماه برابر با نوزدهم اسفند

وخشنکام
آبان روز از اسفندماه برابر با دهم اسفند

جشن اسفندگان
سپندارمذ روز از اسفندماه برابر با پنجم اسفند

آبسالان
هرمزد روز از اسفندماه برابر با یکم اسفند

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
بیست و یکم فروردین ماه ۱۳۸۷
در تقديس مهرافروز فراكيش

خواهرم "تهمينه" را خيلي دوست داشتيم؛ ما هفت برادر. بعد از همه ما بزرگتر بود و بعد وقتي نوزده سالش شد ازدواج كرد و الان پسرش پشت كنكوري است. بعد من به او خيلي وابسته بودم و وقتي هم تهران آمدم دلتنگ بودم و تنها. بعد مهرافروز خانم خواهر من شد.
مهرافروز خانم هميشه خواهر من بوده و آن وقت‌ها ده سال شده از آن روزها، من در تهران تنها بودم و هيچ كس را نداشتم و سرباز بودم و محسن فرجي و مهرافروز خانم كه تازه ازدواج كرده بودند، نگذاشتند غربت تهران را هيچ وقت درك كنم.
مهرافروز خانم از چند روز قبل زنگ زده بود به دوستان محسن كه 20 فروردين، تولد اوست و خانه‌شان باشند و محسن نداند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
نوزدهم فروردین ماه ۱۳۸۷
حرف‌های سوزان سايزاكس
از كلاس‌هاي قصه‌نويسي پرهيز كنيد. شما به عنوان نويسنده فقط يك چيز داريد: صداي خاص خودتان و اگر شما برويد كلاس قصه‌نويسي اولين چيزي كه مي‌گويند اين است كه به سبك يك نويسنده مشهور چيزي بنويسيد. بلافاصله به شما مي‌آموزند كه تقليد كنيد و آن وقت تنها كاري كه حتما بايد بكنيد و نمي‌كنيد اين است كه به خودتان قصه بگوييد و به صداي خودتان گوش بسپاريد. ديگر مي‌نويسيد كه معلم‌تان خوشش بيايد نه خودتان. چيزي كه از اين كلاس‌ها بيرون مي‌آيد، قصه‌هاي كوتاه مجله‌اي است كه تازه فقط معدودي از آنها واقعاً قابليت چاپ دارند «جين آستين» مدرك داشت؟
داستايفسكي كارگاه قصه‌نويسي رفته بود؟ اين كلاس‌هاي چند روزه كه نكته‌هايي را در مورد چگونگي پيدا كردن ناشر و چاپ كتاب آموزش مي‌دهند، اشكالي ندارد، اما كسي نمي‌تواند نويسندگي را ياد بدهد.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
هجدهم فروردین ماه ۱۳۸۷
عزيز و نگار در اينترنت
آشنايي من و «مهدي اميري نظري بر‌سري» به نزديك به دو سال پيش بازمي‌گردد؛ كه اون ايميل مي‌زد و من جواب مي‌دادم و بعد من ايميل مي‌زدم و او جواب مي‌داد.
گذشت تا همين پارسال ارديبهشت كه بهشت است همه كوهستان.
من و مهدي و برادرش دوازده شب راه افتاديم طرف رودبار زيتون و خورگام و بعد «بره‌سر» كه زادگاه مهدي است؛ بهشت را از روي اين منطقه كشيده‌اند.

سفرنوشتش ... اينجا
گزارش‌نوشتش در جام‌جم ... اينجا

بعد مهدي مهربان است
بعد مهدي آمد آن شب در جلسه نقد «ا‍ژدهاكشان» در كانون ادبيات و فيلمبرداري كرد (راستي باور مي‌كني مهدي من هنوز اون فيلم‌ها رو نديدم؟)
بعد امروز «مهدي نورعليشاهي» گفت سايتش را ببين كه چه كرده.
آن وقت ديديم كه برداشته پنج دقيقه اول فيلم "عزيز و نگار" را آپلود كرده در «ديلمستان»
قلبش درد مي كند گويا؛ تپش گرفته روزهاي عيد و خوابيده در بيمارستاني در رشت.
اميدوارم بهتر شود. شما هم دعايش كنيد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
هفدهم فروردین ماه ۱۳۸۷
آيين‌هاي باران‌خواهي
در «اژدهاكُشان» داستاني دارم به نام «ملخ‌هاي ميلك» كه اسم اوليه‌اش «سارابُنه» بود؛ ملخ‌ها حمله كرده‌اند به ميلك و همه دنبال كسي هستند كه معصيتي كرده و معصيت‌كار بايد به جايي به نام «سارابنه» برود و آب آنجا را با مراسمي خاص به ميلك بياورد تا سارهاي سارابنه بيايند و ...

سارابنه در واقع راه خلاصي مردم از بي آبي و خشكسالي بود و اين رسم را در آن سوي ديگر الموت به نام «سارستان» شنيدم.

سارابنه يا سارستان از رسم‌هاي باران‌خواهي به شمار مي‌روند و از مدت‌ها قبل دوست داشتم بخشي از اين آداب و رسوم را بشناسم؛ در چند ماه گذشته بخش عمده‌اي از كتاب‌هاي كتابخانه‌ام را كتاب‌هاي «فرهنگ مردم» و «آداب و رسوم» و «باورداشت‌ها» تشكيل داده‌اند كه كارم را در اين هنگام آسان مي‌كنند.

اين آيين‌ها چه در لرستان و چه آذربايجان و چه در خراسان و چه در كرمان ‌و چه در قزوين و چه در مازندران و گيلان نشان از تقدس آب دارند و قداست باران.

گاورُبايي به قصد باران ... اينجا (Pdf)
شنبه 17 فروردين 1387 صفحه 11

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چهاردهم فروردین ماه ۱۳۸۷
بدرقه‌اي براي نوروز

سيزده به در

بعد از دو ماه و اندي و انتشار بيش از 10 صفحه فرهنگ‌مردم، بالاخره آگهي دست سرش برداشت و يك بار به شكل مستقل و كامل منتشر شد؛ اينجا (Pdf)
چهارشنبه 14 فروردين 1387 صفحه 8

خوش‌باشي و خوش‌گويي و خوش‌خوري در سيزده‌به‌در ... اينجا
قصه عمو نوروز (روايت شيرازي) ابوالقاسم فقيري‌... اينجا
به بهانه انتشار "افسانه‌هاي افشار" ... اينجا
محمود روح‌الاميني كيست؟ ... اينجا
چاووش‌‌خواني در الموت‌...
اينجا

***

ديگر صفحات فرهنگ‌مردم

آيين‌هاي نوروزي / در دو بخش ... اينجا و اينجا
پدربزرگم را در كشو زنداني كرده‌اند ...
اينجا
در جشن اسبندي،‌ مردان به زنان هديه مي‌دهند ... اينجا
درباره چهل، به بهانه اربعين ... اينجا
ضامن آهو از نگاه جهانگردان ... اينجا
درباره سيداحمد وكيليان ... اينجا
درباره سيدابوالقاسم انجوي شيرازي ...
اينجا
چانه‌خاراندني درباره يك نمايشگاه كتاب بومي ...
اينجا
آيين پريدن از روي سال کهنه (چارشمبه‌سوري) ... اينجا
مرگ هر سالخورده ايراني، نابودي يك كتابخانه خطي (گفتگو با دكتر ذوالفقاري) ... اينجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com