تادانه

در تقديس مهرافروز فراكيش

خواهرم "تهمينه" را خيلي دوست داشتيم؛ ما هفت برادر. بعد از همه ما بزرگتر بود و بعد وقتي نوزده سالش شد ازدواج كرد و الان پسرش پشت كنكوري است. بعد من به او خيلي وابسته بودم و وقتي هم تهران آمدم دلتنگ بودم و تنها. بعد مهرافروز خانم خواهر من شد.
مهرافروز خانم هميشه خواهر من بوده و آن وقت‌ها ده سال شده از آن روزها، من در تهران تنها بودم و هيچ كس را نداشتم و سرباز بودم و محسن فرجي و مهرافروز خانم كه تازه ازدواج كرده بودند، نگذاشتند غربت تهران را هيچ وقت درك كنم.
مهرافروز خانم از چند روز قبل زنگ زده بود به دوستان محسن كه 20 فروردين، تولد اوست و خانه‌شان باشند و محسن نداند.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment