تادانه

كتاب براي خواندن است
دوست منتقدي كه از اتفاق نوع نگاهش را مي‌پسندم و براي تلاش‌هايش در اين عرصه احترام قائل هستم مدتي است در مرور كتاب‌هايي كه در وبلاگش مي‌نويسد سراغ «نسل سوم داستان‌نويسي امروز ايران» مجموعه گفتگوهاي من رفته و گفتگو به گفتگو درباره‌اش نوشته است.

امروز ديدم نوشته: «نسل سوّم داستان‌نویسی امروز» را اگر با «روياي نوشتن» مقايسه كنيد؛ از طرح روي جلد و صفحه‌آرايي و عنوان‌بندي و تعداد صفحات و قيمت گرفته تا متن و نثر و سؤال و محتوا و ... نمره‌ي اوّلي خيلي كمتر از دوّمي است! ... چهار ستاره مانده تا صبح

برايش اندكي مي‌نويسم كه چرا اين مقايسه از پايه غلط است:
1: نسل سوم را جواني 21 ساله (طي سال‌هاي 1374 تا 1379) با عده اي نويسنده كه آن زمان دو يا سه كتاب داشته و متوسط سني‌ شان كمتر از 40 سال و معروفيت و سوادشان به اندازه يك نويسنده ايراني و جهان سومي!‌ است انجام داده و روياي نوشتن، گزيده يي از مصاحبه هاي مجله پاريس ريويو است كه مژده دقيقي ترجمه‌شان كرده.
2: نسل سوم، گزيده‌ گفتگوهاي يوسف عليخاني است در 21 سالگي تا 25 سالگي با نويسنده هاي به تعداد انگشتان دو دست: فرخنده آقايي، بيژن بيجاري، رضا جولايي، اميرحسن چهل تن، ابوتراب خسروي، فرشته ساري، محمدرضا صفدري، منصور كوشان، محمد محمدعلي و شهريار مندني پور و «روياي نوشتن» گزيده يي از مصاحبه هايي با گابريل گارسيا مارکز، وودي آلن، اسماعيل کاداره، وي اس نايپل، طاهر بن جلون، ژوزه ساراماگو، سيمون دوبوار، پل استر، آيزاک باشويس سينگر و نام هاي ديگر
3: اولي در ايران منتشر شده و دومي در ايران ترجمه.
4: اولي تاليف خودي است و ديگري كار يك ناخودي (غير ايراني و اجنبي)!
5: اصولا چه نيازي به مقايسه كردن اين دو كتاب؟
6: كدام ناشر حاضر شد 3200 صفحه گفتگوي يوسف عليخاني با نويسندگان نسل سوم را منتشر كند كه او مجبور نشود 271 صفحه از ميان آن ها انتخاب كند و به چاپ برساند (گيرم به وسيله نشر مركز كه معتبرترين است).
7: خوشحالم دست گذاشته‌ايد روي اين كتاب و بعد از 7 سال از زمان انتشار و ناياب شدنش، سراغش رفته‌اي.

پساتادانه‌نوشت: راستي يه خاطره برات بگم از سال‌هاي دور؟
وقتي مثل جواني‌هام جوان بودم و سال هم سال 1374 بود مي‌رفتم به جلسات داستان مجله دوران كه شاگردان استاد زنده‌ياد هوشنگ گلشيري، پايه‌هاي ثابتش بودند. وقتي داستان مي‌خواندم چنان مي‌پيچاندندم كه خيس عرق مي‌شدم و دستگيره در را مي‌ديدم كه فرار كنم؛ چون ايمان مي‌آوردم كه من ادبياتي نيستم و بهتر است برگردم به جايي كه همينگوي و فاكنر و ماركز و ... نباشند.
دليلش مي‌داني چه بود كه خيس عرق مي‌شدم؟
چون در نقد داستان من نوجوان 21 ساله شهرستاني كه تازه آمده تهران و نهايت علي‌اشرف درويشيان را خوانده بود، مي‌گفتند كه بهترين ديالوگ‌ها، ديالوگ‌هاي همينگوي است و بهترين خيالات، خيالات ماركز و بهترين شخصيت‌پردازي، شخصيت‌پردازي فاكنر و ... (نگاه نمي‌كردند كه چه كسي آن داستان را نوشته و با داشته‌هاي ذهني خود نقدم مي‌كردند.)

راستي همه اين‌ها را ننوشتم كه از «نسل سوم» دفاع كنم كه خودم هم سال‌هاست فراموشش كرده‌ام و اگر ديده‌باشي يادي هم ازش نمي‌كنم.
زياده عرضي نيست.
ارادتمند يوسف عليخاني

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment