تادانه

درباره «اميد بي‌نياز»
«محمد مطلق» معرفي‌اش كرده بود؛ آن‌وقت‌ها با «رضا رستمي» سه صفحه ادبي درمي‌آورديم در جام‌جم؛ سال 82.
بعد آمد. همان جلسه اول يك بغل كتاب داستان دادم كه ببرد؛ يكي دو نقد تئاتر هم به رضا داد و رفت.
هفته بعد سه نقد برايم آورد.
باز كتاب دادم.
باز نقد آورد.
تعجب كردم.
گفتم قبلا نديده بودم اسمت رو؟
سرش را خم كرد و با نيم‌لبخندي كه نشست روي گونه‌هايش، جواب داد: بودم.
بي‌پروا بود در نقد. كسي را نمي‌شناخت و اين كمكش مي‌كرد كه صريح باشد در نوشتن نظراتش درباره كتابي كه نقدش مي‌كرد و شايد همين موضوع باعث مي‌شد بسياري از كساني كه درباره‌اش نوشت، از او دلخور شوند.

بعدها فهميدم كه كلاس‌هاي براهني هم مي‌رفته.
بعدها فهميدم كه كرد است و سنندجي و در تهران تنها.
بعدها فهميدم كار ثابت ندارد.
بعدها فهميدم با «پيمان ادب‌آموز» نقد را از كلاس‌هاي محمد حقوقي آموخته.
و همين الان كه داشتم اين‌ها را مي‌نوشتم از خودش شنيدم كه هم‌سن و سال هستيم؛ 1354.
بعدها نقد تئاتر را دنبال كرد و الان پايه ثابت روزنامه ايران است و خبرنگار اين روزنامه.
و هنوزاهنوز مهرباني‌اش را دوست دارم؛ به قول ايرنا، همسرم اين كيه كه اينقدر باسواده اما از لاكش بيرون نمياد؟
همه مي‌پرسيدند: پسر فتح‌الله بي‌نياز هست؟
و جواب مي‌دادم: فكر كنم هنوز آقاي بي‌نياز را نديده باشد.

وقتي «قدم‌بخير مادربزرگ من بود» منتشر شد نقدي نوشت همان‌روزها و آورد جام‌جم كه به روال هميشگي كه هيچ مطلبي درباره ما در روزنامه منتشر نمي‌شود نقدش ماند روي دستش؛ بعدها داد به «پونه ندايي» و بخشي‌اش در «شوكران» منتشر شد.
وقتي هم «اژدهاكشان» درآمد، نقدي نوشت بر آن كه رسيد به «علي دهباشي» و ماند تا همين چند روز قبل در شماره 64 بخارا منتشر شد.

اميد بي‌نياز از آن‌هايي است كه اسم‌شان را نوشته‌ام تا روزي ميني‌بوسي بگيرم و ببرم‌شان ميلك؛ كه ميلك هم ببوسدشان.
***
دو نقد از «اميد بي‌نياز»:
درباره «اژدهاكشان»: اينجا ميلك است؛ پاتوق رئاليسم بومي ايران ... مجله بخارا
درباره « قدم‌بخير مادربزرگ من بود»: زباني گمشده در آن سوي زمان ... مجله شوكران

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment