خرید تلفنی کتاب
66496923
66499105
09360355401
ارسال رایگان/ سراسر ایران
توضیحات بیشتر در اینجا
هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
Labels: book
برای دانلود گفت و گوی «کتاب چهار» با «عبدالرحمان عمادی» ... اینجا را کلیک کنید
Labels: Abdolrahman-emadi
Labels: Abdolrahman-emadi
Labels: ali-dehbashi, bukhara
Labels: mohsen-hakim-maani
Labels: ali-dehbashi
نرگس جورابچیان - عکس: مجله چلچراغ
نترسیدید که به شما لقب عامه پسند و سطحی بدهند؟
نه، چون من اصلا این طبقهبندیها را قبول ندارم. من فکر میکنم که همه رمانها را نمی توان در دو شاخه روشنفکری و عامهپسند طبقهبندی کرد. در نتیچه اصلا فکر نمیکردم که رمانم را چهجوری طبقهبندی میکنند. اگر رمان روشنفکری به معنای آن است که کتابت سخت باشد و قابلنخواندن، من ترجیح میدهم عامهپسند باشم و خوانده شوم.شاید این تقسیمها عامهپسند و روشنفکری، خیلی مربوط به ایران میشود...
بله و این خیلی بد. باید همه قشرها بتوانند کتاب بخوانند. اصلا چه اشکالی دارد شما کتابی بنویسی که آدمهای زیادی از خواندنش لذت ببرند. اگر شما جوری بنویسی که عده زیادی نوشتهات را نخوانند، خیلی ناراحت کننده است. مثلا خانم زویا پیرزاد، سه کتاب منتشر کرد که فروش معمولی داشت، اما بعد کتاب "چراغها را من خاموش میکنم" را نوشت که از نظر فروش با "بامداد خمار رقابت" و "دالان بهشت" میکرد. اما کتابش جایزه گرفت و مهم هم بود.
چقدر طول کشید تا این رمان را بنویسی؟
حدود 9 ماه، البته یکی دو ماه میانیاش را تقریبا ننوشتم. البته در همان مدتی هم نمینوشتم، مدام در حال فکر کردن روی آن بودم که داستان را چطوری ادامه دهم. البته بعد از این 9 ماه، کلی روی کار وقت گذاشتم و آنرا بازنویسی کردم. تا روز که کتاب آماده انتشار شد، رویش کار میکردم. مثلا دو فصل، همان اوایل حذف شد.
کجای داستان stop کردید؟
در موردش حرف نمیزنم. بگذارید از اسرار بماند.برگردیم به ترلان و باران که اسمهای نرم و دخترانهاند، مثل باران کوثری...
بله. اما باران صالح اعلا هم داریم. یک جورهایی این اسم را روی دختر و پسر میگذارند. اما شخصیتهای من چون خوب و دوستداشتنی بودند، اسمهایشان هم نرم و شاعرانه شد.
پس این بخش روشنفکری کتاب است، چون در رمانهای عامهپسند آدمها یا خیلی خوبند و یا خیلی بد...؟
بله. اینجا آدمهایی که خوبند با هم مشکل دارند.
کدام نویسنده ایرانی و غیر ایرانی را دوست داری و فکر میکنی رویت تاثیر گذاشتهاند؟
اولا اینکه من همه جور کتاب میخوانم، چون یک نویسنده باید همه اینچیزها را بداند. اما من در بین نویسندگان ایرانی معاصر، من کارهای خانمها فریبا وفی و زویا پیرزاد را خیلی دوست دارم. در میان کارهای خارجی هم همه چیزی میخوانم، از عامهپسندهایی مثل دانیل استیل گرفته تا "ژان کریستف" رومن رولان.
برای خواندن بقیه گفتگو مجله چلچراغ این هفته را بخرید.
Labels: narges-jorabchian
فیلم از صحنه رفتن دهباشی به دفتر مجله بخارا در کوچه ای در نزدیکی میدان فردوسی در صبحی زود آغاز می شود و بعد بیننده با دهباشی وارد مجله می شود و آن وقت کسان معروفی چون «آیدین آغداشلو»، «نصرت کریمی» ، «محمود دولت آبادی»، «رضا سیدحسینی» ، «ابراهیم یونسی» ، «سیمین بهبهانی» ، «مریم زندی» ، «گلرخسار شاعره تاجیک» و ... درباره دهباشی حرف می زنند و همزمان علی دهباشی در دفترش دیده می شود که هم مدیر آنجاست و هم دبیر و هم منشی و هم مسوول آگهی ها و هم ناظر چاپ و ...
برای کسانی مثل من که سه سال قبل برای اولین بار به مجله «بخارا» رفتم و آنجا را چون موزه ادبیات و فرهنگ و هنر ایران یافتم، فیلم «سلام من دهباشی هستم» عجیب خاص و شخصی می شود و این شخصی شدن، شخصی شدن شخص من نیست که بخارا، شخصی من و تو نیست و شخصی ادبیات و فرهنگ و هنر بود.
چرا بود؟
دفتر مجله بخارا، فروردین سالی که گذشت تعطیل شد. کاش هیچ وقت تعطیل نمی شد اما این موقعیت تعطیل شدن و بسته بندی مجله ها و آن همه عکس و تابلو و ... و بعد تخلیه همه آنچه بود، در فیلم جواد آتشباری به خوبی نشسته، تا جایی که در صحنه پایانی فیلم نتوانستم چشمم را باز نگه دارم و علی دهباشی را که در سالن خالی بخارا، اسپری به دست، نفس تازه می داد به خود، ببینم. این نفس تازه را باید با چه زاویه دیدی دید؟ جایی که جا برای نشستن حتی یک مجله و یک عکس و یک کتاب تازه را نداشت و اکنون خالی از هیچ است؟جواد آتشباری در صحنه هایی از فیلم چنان شکارچی لحظه هاست که باید نشست و بار دیگر و بار دیگر فیلمش را دید. صحنه هایی مثل گربه های علی دهباشی. صحنه هایی مثل جغدهای علی دهباشی. صحنه هایی مثل ...
بعد از دیدن فیلم در سالن بتهوون خانه هنرمندان در جشنواره جشن تصویر سال، با جواد آتشباری و نگار تقی زاده و حمیدرضا فرامرزی به طبقه اول آمدیم و دیدیم که یکی از کاریکاتورهای جواد هم روی دیوار جشنواره نشسته است. گپ زدیم و گپ زدیم تا رسیدیم به دفتر نشر آموت. چایی بود و غروب و دلخوشی هایی اکنونی.
جواد آتشباری از هدیه های آسمانی شب های بخارا بوده برایم و بعد از آن مدام با هم قدم زده ایم. در یک سال گذشته به طور مشخص هر هفته با هم دیداری داشتیم و حاصل بخشی از این دیدارها، طرح جلدهای نشر آموت بوده است.
Labels: bukhara, javad-atashbari
Labels: bestsells, narges-jorabchian
Labels: yaddasht-nazdik
Labels: cheshmehketab, yaddasht-nazdik
Labels: bukhara
Labels: morteza-karbalaeeloo
Labels: cheshmehketab
Labels: ali-dehbashi
Labels: mag