تادانه

با گوشتی سبز و عطری تند
داستان بلند «نوشیدنِ مه در باغِ نارنج» نوشته «مرتضا کربلایی لو» با تصویری طولانی از ایستگاه قطار و تپه روبروی آن با درختچه های تمشک و زاغی های لابلایشان آغاز می شود. تصاویر چنان جزیی است که سعی دارد فرشی پیش پای خواننده بگسترد برای دیدن زیبایی ها و آغاز راه که زاغی ها پیش از هر چیز به استقبال مسافر آمده اند.
مسافر، مهندسی است که ادبیات و فلسفه خوانده اما دستش چنان برای تعمیر مشعل و کارهای فنی آموخت است که نمی فهمد چطور به مشعل خاموش، روشنایی می بخشد و گرما می آورد برای اجاق سرد خانه حاج آقا.
مسافر به دنبال چیست؟ آیا آمده تا راز چکیدن آب از ناودان مسجد این ناکجاآباد دور مانده از شهر را بیابد یا حاج آقایی را ببیند که تک شاگردش، سمیه، دختر حاجی با پدر همراه است و حال آقایان نارنج باغ را می داند و می رود سراغ خانم سوپ.
«نوشیدن مه در باغ نارنج» دغدغه داستان پردازی به سیاق معمول و آوردن هول و ولا و ایجاد انتظار در خواننده را ندارد و از همان آغاز فریاد برمی آورد که اگر خواننده زود بیدار شد «من یکی می فهمم آدم باهوشی است.» (ص 34)
نویسنده در این داستان بلند به توصیف دل بسته است و از خواننده می خواهد با او سوار دوچرخه های وقفی حاج آقا (آیت الله) بشود و از ایستگاه که پایان ارتباط با شهر است، دور شود و لحظاتی به جایی هجرت کند که «گاهی لازم می شود آدم جایی هجرت کند که سکوت بلدند؛ یک شهر زکریایی.» (ص 83)
آدم ها در این مجال انگشت شمارند؛ کریم، سوزنبان، حاج آقا، سمیه، پسر حاج آقا ( که حضور عینی ندارد در داستان) و شریف آقا.
اما آنچه اگر نگوییم بیش از آدم ها در «نوشیدن مه در باغ نارنج» حضور دارند طبیعت است؛ بوته های تمشک، زاغی ها، مه، باران، درخت های نارنج، دوچرخه ها، پرندگان، دیوارها، کاسه دوغ، نان، تره ، قاشق و ...
نویسنده تلاش دارد نشان بدهد زندگی فقط بر پایه حضور آدم ها ماجرا دار نمی شود، بلکه در شناخت اشیاء و حتی نت آواز پرندگان و قات قات و کاکاکای بالداران، رد پای آدمیان قابل شناخت می شود و همه این ها در کنار هم به زندگی در شهر زکریایی ختم می شود که بی دغدغه از خبر و روزنامه و شلوغی و نامردی و نامردمی های شهر، با آرامش یکی می شوند یا شاید خودِ آرامش می شوند.
پر بیراه نیست اگر حاج آقا (آیت الله) را ادامه شخصیت داستان های مرتضا کربلایی لو از کتاب اول او «من مجردم خانوم» تا «خیالات» تا «زنی با چکمه های ساق بلند سبز»، «مفید آقا» و «روباه و لحظه های عربی» بدانیم. این حاج آقا کسی نیست انگار جز خودِ خودِ نویسنده که مرتضا کربلایی لو باشد. او شخصیتی است برای خود که برای خود شخصیت قائل شده و مدام به دنبال آرامش است. یعنی می توان گفت کربلایی لوی نویسنده خود را به قالب آدم هایش برده تا به «شهر زکریایی» برسد و از دنیای پر از نامردمی شهر بکَند و دور شود.
کربلایی لو، نویسنده ای است که ذره بین دست گرفته و گوشه ای نادیده را به قول خودش به انبوه زار ادبیات آورده؛ دنیای خواطر و کتاب های زیر بغلی طلبه های ناگفته شده در داستان.
تردیدی نیست این نویسنده در کتاب هفتمش که این روزها سر لای کلماتش دارد، قله ای دیگر را فتح خواهد کرد. آمین!


نوشیدنِ مه در باغِ نارنج/ نشر افراز/ چاپ اول / زمستان 1388
این یادداشت امروز 17 اسفند 88 در صفحه هفت روزنامه فرهیختگان منتشر شده است

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment