تادانه

«عباث» به روایت «محمود دولت آبادی»
«محمود دولت آبادی» که در این مراسم شرکت داشت در باره عباث جعفری گفت: من عباث جعفری را پانزده سال پیش شناختم. وقتی او را دیدم به‌نظرم رسید که او یک انرژی پرتاب شده به جهان است. هر وقت هم‌دیگر را می‌دیدیم می‌گفت باید با هم یک‌بار به کویر برویم؛ من فکر کرده بودم ممکن است او در کویر گم بشود ولی فکر نمی‌کردم در رودخانه گم شود.
نکته‌ای که برای خودم جالب هست این‌که من دوتا عباث جعفری دارم و این‌بار هم به‌جای این‌که به آن عباس زنگ بزنم؛ به این عباث زدم. وقتی زنگ زدم عباث گفت: باز اشتباه کِردی؟ گفتم ئه، عباث باز هم تویی!؟ گفت: ها. گفتم کجایی؟ گفت مُو تو کوه‌هایُم. من فکر کردم در کوه‌های خودمان(در ایران) است؛ دو روز بعد فهمیدم او در کوه‌های «هندوکش» بوده.
وقتی که خبر گم شدن او را شنیدم حیرت کردم و خیلی برایم عجیب بود که عباث زمانی گم شد که جوانان دیگری از ما در این مملکت و در این شهر گم شدند. من نتوانستم آن‌چه را که رخ داد به زبان بیاورم یا بنویسم؛ برای این‌که وقتی اندوه از حد می‌گذرد دیگر هیچ هنرمندی نمی‌تواند اثری خلق کند؛ البته من به عنوان هنرجو این‌را می‌گویم.
به نظرم رسید که برای خودم تلفیقی داشته باشم از گم شدن عباث و آن دیگرانی که فرزندان همین مردمان ما بودند. این‌قدر من اندوهگین شدم که بچه‌های مردم این مملکت، یکی در این لباس؛ دیگری در لباسی دیگر و آن رفتارهایی که با جوانان شد. هم اندوهگین شدم و هم به‌شدت شرم‌سار! بنابر این چنین نوشتم:
این‌جا، تگرگ نبارد خوب است
این‌جا، تگرگِِ مرگ نبارد خوب است
من ساده بوده‌ام
من ساده بوده‌ام و جوان
من ساده بوده‌ام از همان آغاز
این‌را چگونه بگویم؟
من ایرج‌ام، سیاووش و سهراب‌ام

به نقل از رادیو زمانه

چند لینک درباره ناپدید شدن عباث جعفری در نپال:
اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment