تادانه

در رثاي سهراب دهخدا | علي دهباشي
سهراب دهخدا نام مستعار مهدي سحابي بود كه يكي دو كتاب و چندين مقاله را با همين نام مستعار به چاپ رساند.

اگر از آناني كه او را ديده بودند، از حد يكي دو جلسه تا دوستان ديرينش، بپرسيد آيا هرگز تصوري از خاموشي او به ذهنشان متبادر شده باشد؟ پاسخ همگي بلااستثنا منفي است. آن چنان بود كه جز زندگي هيچ تصوري از او نمي ‌شد داشت. مردي كه همواره خدنگ مي‌ ايستاد و محكم گام برمي داشت كه حاكي از سلامت جسمي او بود. اگر گاهي از دور و نزديك، از كسي كه او را نمي شناخت، مي پرسيدي چه كسي را ماند؟ قطعاٌ مي شنيدي كه او را ورزشكاري مي دانست كه با متانت و اطمينان گام برمي دارد. هرگز كسي ناليدن او را نشنيد، نه از روزگار و نه از چيزي ديگر و نه از شخصي. اگر درد و غصه داشت ،كه حتماٌ داشت، آنقدر بزرگ بود كه در چشمان هشيار و مهربانش عميق كه مي شدي شايد آن را حس مي كردي. درد او به نگاه عميقي بدل مي شد كه او را هر روز از بطن سياست زده و روزآمد ما قلم بدستان دورتر مي كرد. او راه حل را بسي پيچيده تر و در عين حال ساده تر مي دانست. به اين نتيجه رسيده بود كه قبل از هر كار و هر حرف و سخني « هر كس هر كاري كه در دست دارد درست انجام بدهد.» و خودش نمونه اين رفتار بود و هميشه اينطور بوده است.

به گذشته برگرديم. در كار روزنامه نگاريش كه در زندگي او دوره اي است خاص، آنها كه با او كار كردند و همكار او بودند بايد بيايند بگويند و بنويسند كه چگونه بود. بر اساس آنچه از اين دوره از زندگي او باقي مانده، در اينجا فقط بارزترينش را يادآوري مي كنم. نشرية « پيروزي» يكي از اين كارها بود كه گرچه عمر اين نشريه كوتاه بود اما همان چند شماره را كه تورقي كنيد سراسر انتظام و كار حرفه اي حاكم بر تك تك مقالات و تحليل ها را مي بينيد. و پس از گذشت بيش از دو دهه خواندني است.

در يك دوره ناگهان صحنه عمل اجتماعي را براي هميشه ترك كرد. با آن صداقت و آن درك سرشار و واقع بيني ديگر صحنه را جاي بازي نمي ديد. شانه هايش طاقت نياورد. راه را به تنهايي در كاري ديگر ديد. مدتي از او خبري نبود. اما كارها يكي پس از ديگري مي آمد. سراغ دشوارترين رفت : « پروست» روزي به دوستي گفتم كافي است يكبار از روي ترجمه اين رمان عظيم بنويسي ديگر مچ دست و انگشت برايت باقي نمي ماند، چه رسد به آنكه به دنياي گسترده و سيلان ذهني مهمترين نويسنده فرانسه و قرن گذشته قدم بگذاري. سحابي اين كار را كرد و سربلند بيرون آمد. سالها رفقا سكوت كردند و نكوهش كردند كه چرا پس از ترجمة فاديف سراغ اين « پس مانده منحط بورژوازي» رفتي. فاصلة چاپ اول تا دوم رمان نشان مي دهد كه هنوز جامعه فرهنگي از تسلط ايدئولوژي به در نيامده. اما بتدريج حركت خواندن ادبيات جهان و گشودن درهاي ديگر به ذهن و روان كارش را مي كند. دهها مترجم نمونه هايي از آثار درخشان ادبيات جهان را از ناباكوف تا يوسا ترجمه كردند و بحث درباره پروست آغاز شد و كوله بار سنگين سحابي حركت ادبي را آغاز كرد و از پي هم به تجديد چاپ رسيد. آنچه كه او سال هاي بعد انجام داد هر كدام درخشان تر از ديگري بود. او كه به زبان ايتاليايي نيز همچون فرانسوي مسلط بود آثار از آن دنيا را ارمغان آورد. ديگر او بود و تصميمي كه گرفته بود. لحظه اي را به بطالت نمي گذراند. همچنان همچون سال هاي گذشته محكم و استوار راه مي رفت و سنجيده و كوتاه سخن مي گفت.

ما به عنوان « كلك» و بعد « بخارا» مورد توجهش بوديم. حسن ظن او به ما اعتماد و اعتبار مي داد. در كار شب لويي فردينان سلين و ويژه نامه اي كه درآورديم ، بي دريع كمك و سرپرستي مان كرد. هرچند سال ها بود كه ديگر سخنراني نمي كرد و در جمع حاضر نمي شد در مراسم « شب سلين » آمد و با علاقه و خطاب به دوستداران سلين سخن گفت كه چاپ كرديم. بعدها در كار ويژه نامه پروست و بعد كالوينو و بعدتر موراويا. آدمي كه به عقيده بعضي سخت مي نمود و غير قابل دسترس براي آنچه كه حقيقتي مي يافت دريغ نمي كرد. اي كاش مجال بود تا خاطراتي را كه از او دارم مي گفتم تا از خلال آن رفتار و سلوك مردي همچون سحابي بيشتر به تصوير درمي آمد.

در راه اوتاوا به مونترال خبر را شنيدم. گفتم هر كه خبر را داده اشتباهي در كارش پيش آمده. شايد خبر ترجمه كتابي با عنوان « مرگ » را از سحابي قاطي كرده اند و به همراهان گفتم كه از اين گونه تخليط ها بارها شده. آرام شدند و آرام شدم. اما ته دلم چيزي باقي ماند كه رهايم نكرد. و مدام به خودم پاسخ مي دادم كه نه خبر درست نيست. مردي با آن سلامت و صلابت رفتني نبود. اما بزرگا مردا از ميان ما رفت. چگونه باور كنيم؟ پس بايد گفت دست تقدير اين بار از آستين درآمد و مردي را از ما گرفت كه واقعاٌ فقدانش جبران ناشدني است.

اين عكسي را كه ملاحظه مي كنيد يادگار ديدار او از دفتر بخاراست، كه دوست جوان و هنرمندم، كامبيز شافعي آن را گرفت، كه حالا ديگر آن دفتر هم نيست.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment