تادانه

لطفا روی عکس کلیک کنید!
من هم غمگین شدم که چرا مراسم تشییع جنازه اسماعیل فصیح خلوت بود و اگر آقای دوربینی معروف و چند آقا و خانم دوربینی نامعروف هم نبودند، لابد جنازه زمین می‌ماند اما به خودم اجازه ندادم به کسی توهین کنم که چرا نرفته‌اند زیر تابوت این نویسنده.

من هم غمگین شدم که چرا آدم‌ها اینقدر تنها می‌شوند که دیگران بیایند حرف بزنند و حرف بزنند و شما بخوانید برای مرده کسی سینه بزنند.

به جای گفتن این حرف‌ها «شركت نكردن نويسندگان و روشنفكران به دليل غفلت آنهاست» و به رخ کشیدن رفتن زیر جنازه کسی که وظیفه شرعی ماست و هفت قدم برداشتن پشت سر تابوت ...

کاش کمی واقع‌نگرتر باشیم.

آدم‌ها به چه زنده‌اند؟ جز ارتباط؟ اسماعیل فصیح با چند نفر از اهالی ادبیات و هنر و نشر ارتباط داشت؟

جز دو گفتگوی معروف، آیا خبرنگاری را پیدا می‌کنید توانسته‌باشد با فصیح همکلام شود؟

لابد خواهید گفت رمان‌های معروف و شاهکار او جای خالی اين ارتباط را پر می‌کرد.

خب من هم جواب می‌دهم از کجا می‌دانید خوانندگان آثار شاهکار او در لحظه تشییع جنازه‌اش کتابش را در خلوت نمی‌خواندند؟

اتفاقا گمان می‌کنم اسماعیل فصیح به چیزی رسید که آرزویش را داشت؛ تنهایی و دوری از نویسنده‌ها و زیر تابوت‌گیران.

با همه این احوال فراموش نمی‌کنم این حرف گذشتگان را که «بروید تا بیایند». در اینجا غریبه‌ای نیست لطفا یکی بگوید آیا فصیح را هرگز در تشییع جنازه یکی از همکاران نویسنده‌اش دیده بود؟ روشنفکران که هیچ ...

پساتادانه نوشت : اين يادداشت روز (پنجشنبه 1 مرداد 88 ) در روزنامه فرهيختگان منتشر شد.

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment