تادانه

مرگ سعيد و اين روزها

مرگ سعيد باعث شد لااقل به خودم بيايم كه هي! بعيد نيست بعدي تو باشي ها...
مرگ سعيد باعث شد لااقل ديگر تادانه را به روز نكنم و بنشينم توي اتاقم.
مرگ سعيد باعث شد افت فشار پيدا كنم و بروم زير سرم اما اين باعث شد تا از خودم متنفر بشوم كه چرا اين همه كارهايم عقب مانده است و كز كنم توي اتاقي كه چند ماهي است فقط چهارده كارتن بازنشده كتاب تويش هست و يك گبه وسط اتاق و ميز پر از گرد و خاك.
مرگ سعيد باعث شد ياد حرف هايش بيفتم كه هي! اين لامصب رو تموم كن! تو كه نمي خواي مردم شناس باشي. بسه ديگه نوشتن از الموت و گردآوري قصه مردمش. تمومش كن!
مرگ سعيد باعث شد بعد از چند ماه نمونه خواني جلد دوم قصه هاي مردم رودبار و الموت را تمام كنم.
مرگ سعيد خيلي چيزها برايم آورده. سعيد! بعيد نيست بعدي من باشم ها. يادت مي آيد ديشب توي خواب، چي بهم گفتي؟

ديشب سعيد پرسيد پس اين "اژدهاكشان" رو كي مي فرستي براي من؟ مي خواستم روي "قدم بخير" نقدي بنويسم كه ديدم كار جديدت دارد درمي آيد و گذاشتم روي دوتاشون با هم يه چيزي بنويسم.
گفتم: رفته ليتوگرافي. دارم روي مجموعه سومم كار مي كنم.
گفت: گردآوري قصه هاي مردم رو ول كن. بچسب به نوشتن. گردآوري قصه هاي مردم توي ايران مثل كارگري ساختمان مي ماند و بردن مصالح دم ساختمان نيمه كاره. كسي نيست ساختمان را بسازد. تو چرا شدي كارگر مصالح بر؟
گفتم: نوشته ناتمام زياد دارم.
گفت: بچسب به نوشتن. ول كن عكاسي و وبلاگ بازي و ...
حرفش را بريدم و گفتم: ... روزنامه نگاري و ...
گفت: نه. اون كه منبع درآمدت هست. از ما گفتن. دو روز ديگه نگي سعيد نيومد به خوابم و اين ها رو نگفت ها!

رفتم بگم نه كه نمي دانم سرم خورد به كجاي اين مبل لعنتي كه كنارش خوابيده بودم و سعيد رفت. مثل داستان هاي كليشه اي من هم از خواب پريدم و حالا نمي دانم چرا با ديدن عكس اين پيرزن فلسطيني و واويلاي "يا وطن!" اش، ياد سعيد موحدي افتادم و خواب ديشب. مهم نيست. افتادم ديگه.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment