تادانه

يادداشتی از فرخنده آقايی درباره درياچه اوان و سفر به الموت

فرخنده آقائي جناب آقای عليخانی
با سلام،خطاب به شما می نويسم چون داريد به نوعی بدل می شويد به مريد و بلد و کارشناس منطقه الموت. پس از گذشت دو سال که برای رفتن به درياچه اووان لحظه شماری می کردم؛ بالاخره جمعه گذشته در خدمت دوستان در گرمای بالای چهل درجه تهران راهی الموت عزيز شديم. متاسفانه درحاشيه درياچه زيبای اووان انبوهی زباله در انتظارمان بود. چند نفر از دوستان داوطلبانه زباله های قسمت هايی از محوطه را پاک کردند تا اندکی خاک رويت شد؛ زيراندازها را پهن کرديم و ناهار خورديم.اطراف ما پر از درختانی بود که از بدنه شکسته شده و روی زمين افتاده بودند. عجيب آن که آلبالوهای سر شاخه های اين درختان کمر شکسته هنوز تازه بودند. وقتی همسر آلمانی نويسنده همراهمان تقاضا کرد به دستشويی برود ناگهان شرمندگی در نگاه تک تک دوستان موج زد. دستشويی درياچه اووان متروکه ای بود کثيف و تهوع آور که حتی سگ گوش بريده آن اطراف هم از آن دوری می کرد. سوار مينی بوس شديم تا چند کيلومتر آنطرفتر در روستايی، خود شما از پيرمردی خوش چهره درخواست کنيد اين لشکر گرما زده را در خانه خود بپذيرد.
اووان يعنی نگهدارنده آب وحالا که اين درياچه فقط می تواند آب را نگهدارد و به تنهايی از عهده پاک کردن خروارها زباله در اطراف خود عاجز است و لابد کسی هم در قزوين شما جوابگو نيست؛ پيشنهاد می کنم از دوستان داوطلب بخواهيد با تعدادی دستکش پلاستيکی و کيسه های زباله به داد اين درياچه برسند (کاری که برای درکه و اطراف تهران انجام شد و می شود). من خود داوطلب اين خدمت هستم. باور کنيد شعر وداستان خوانی در يک فضای پاکيزه و بهداشتی زيباتر است و بيشتر به دل می نشيند.
اين يادداشت را به توصيه ايرنای عزيز می نويسم که آن روز اوقاتش از ديدن آن همه زباله و بدرفتاری با طبيعت تلخ بود.
فرخنده آقائی

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment