تادانه

ساعد فارسی رحیم آبادی
الان اگر زنده بود، ۵۵ سالگی‌اش را نقاشی می‌کرد و وارد ۵۶ سالگی می‌شد.
الان اگر بود، بهش زنگ می‌زدم و می‌گفتم «ساعد جان! دلم گرفته!»
الان اگر بود، می‌گفت «برو سهراب بخوان!»
می‌گفتم «داستان دلم می‌خواهد.»
می‌گفت «برو قصه یوسف را بخوان!»
می‌گفتم «آخه ...»
می‌گفت «برو نیچه بخوان!»
می‌گفتم «این روزها ...»
می‌گفت «برو بتهوون بشنو.»
می‌گفتم «توی این روزها؟»
می‌گفت «داستان‌نویس که فقط نباید داستان بخواند. داستان نویس هم باید شاعر باشد و هم نقاش و هم عکاس و هم فیلمساز و هم موسیقیدان و ...»
می‌گفتم «دلم برای شما تنگ شده.»
می‌گفت «من همیشه هستم. نیستم؟»
و می‌نویسم «سال ۱۳۸۱ نقاشی شد برای همیشه؛ در حالی که فقط ۳۸ سال داشت. معلم طراحی‌ام بود در سینمای جوان قزوین اما فقط یک معلم طراحی نبود، زندگی را ازش آموختیم و حالا هر وقت دل‌مان تنگ می‌شود، پر می‌کشیم تا گورستان رحیم‌آباد رودسر.»
و سال‌هاست مردی در کوچه پسکوچه‌های رحیم آباد نقاشی می‌کند و کسی او را نمی‌بیند و او ساعد فارسی رحیم آبادی است.

Labels: , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment