تادانه

نگاهي به رمان "اندوه بلژيك" نوشته هوگو كلاوس ترجمه سامگيس زندي
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-beljik.jpg
اندوه بلژيك/ هوگو کلاوس/ ترجمه‌ی سامگیس زندی/ نشر آموت

http://aamout.persiangig.com/image/book/tajrobeh-30.jpg 
الهامه كاغذچي (مجله تجربه): شاید آن هنگام که در سال 1983 رمان اندوه بلژیک هوگوکلاوس منتشر شد ، نویسنده ی این رمان استثنایی فکر نمی کرد که چگونه این کتاب به قلب اروپا و بعد تر به جان آمریکا و آسیا نیز رسوخ خواهد کرد و عالم ادبیات داستانی را دستخوش تحول و هیجان می کند . این رمان به یاد ماندنی، بلافاصله پس از انتشار در ردیف پرفروش ترین های ، آلمان ، هلند و بلژیک قرار گرفت و دوباره پس از مرگ نویسنده تا مدت ها در صدر پرفروش ترین ها قرار داشت . منتقدین ادبی نیز این شاهکار ادبی و تاریخی را در کنار آثار کلاسیک ادبیات داستانی جهان ماندگار خوانده اند. هوگو کلاوس (1929- 2008) شاعر ، نقاش ، نمایش نامه نویس و سرشناس ترین نویسنده ی بلژیک در عرصه ی جهانی است و اندوه بلژیک این جاودانه گی را برای وی درست 25 سال قبل از مرگش به ارمغان آورد .
کتاب از دو قسمت اندوه و بلژیک جان گرفته . در قسمت اول لویی ، پسرک یازده ساله ، راوی خاطرات صومعه است و در بخش دوم پس از ترک صومعه ، وارد دنیای حقیقی و خانواده گی می شود . جنگ ، با همه ی ویرانی ها و تباهی هایش بر سر مردم کوچه و بازار سایه انداخته . شرح وقایع این داستان از سال 1939 و قبل از شروع جنگ جهانی دوم آغاز و تا سال 1947 یعنی دو سال بعد از اتمام جنگ ادامه می یابد .
ذهن کنجکاو و تخیل پرداز لویی ، پسرک یازده ساله ی فلاندری ، از طبقه ای نیمه برژوا و نیمه اصیل ، در کشمکش دائمی میان فضای پراز خرافه ی صومعه ، با تنبیهات سخت و عقاید بسته ، و فضای کمی باز تر ، در خارج از صومعه ، میان خانواده و هم شهری ها و اقوام در تقابلی سخت و نفس گیر است . در این میان ذهن پرسش گر پسرک خود قادر است تا قوانین جدیدی وضع کند . وی با کمک سه تن از دوستانش گروه حواریون را به صورت مخفی تشکیل می دهند و به دور از چشم سخت گیر صومعه و خواهر ها در کتاب های ممنوعه ی خویش ، جهان ِ در حال توسعه ی بیرون را نفس می کشند . کتاب های ممنوعه ، گاه شامل عکس ها و اطلاعاتی از مجله ها و ماه نامه های جهان بیرون از صومعه است . زبان روایی داستان ، اول شخص ، دانای کل و جریان کلی داستان به جریان سیال ذهن نزدیک می شود .
داستانی انتقادی به فضاهای آغشته از افراط گری ، خودستایی و منفعت طلبی . لویی که در پس ذهنش آرزو می کند یک سیناوه نباشد ! ( نام خانواده گی ) خود را اسیر دست کسانی می پندارد که ذهن کورشان مدام در گیر خودستایی و خود سانسوری و افراطی  گری است . آن ها که قوی تر ند در جهانی با قانون  آکل و معکول ضعیف تر ها را می بلعند و سرکوب گری تا جایی پیش می رود که هیچ نشانی از مهر ورزی آدم ها باقی نمی ماند . همه ی صورتک ها ، پشت منافع مادی خویش پنهان شده اند !
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-beljik-1.jpg 
لویی نه تنها خودش را فاقد هر گونه ارتباط عاطفی با خانواده و اطرافیانش می یابد ، بلکه گاهی از احساس انزجاری که نسبت به مادرش در دل دارد با حواریون سخن می راند .مادر باردار ِ لویی کاری جز دروغ گفتن بلد نیست !  کنستانس در حقیقت  باردار ، تلخی ها و ناکامی هاست . دردی جانکاه که لویی دیر تر آن را در میابد . بعد تر از آن که زن، بچه ی مرده میزاید و با آن ، همه ی  دلخوشی هایش می میرد .
تخیل لویی حتا از شیاطین ، ذرات غباری می افریند که همه جا هستند و به او می خندند .  هنگامی که رختخواب مادرش را تکان می دهد ، ذرات غبار توی نور کم جان اتاق به چرخش و رقص در می آیند !
داستان ، روایتگر اندوه سه نسل است .
هوبرت سیناوه ، پدر بزرگ و پدر تعمیدی لویی که تاجر لوازم التحریر است و به شدت درگیر آداب و رسوم سنتی و مذهبی است . او برای حفظ منافع شخصی اش و ثروت اندوزی از هیچ کاری دوری نمی کند . حتی رشوه به صومعه و کلیسا و خریدن احترام میان طبقه ی نجبا و مردم کوچه و خیابان . سیناوه ی بزرگ خوب می داند چطور می شود سر این مردم را شیره مالید و از ان ها استفاده کرد و همچنین می داند که چطورمی شود ، برای هر چیزی کلاه شرعی دوخت ! با این همه تفاله ی اقتداری در هم شکسته است .
استاف سیناوه : مردی است که میان سنت و مدرنیته معلق مانده است .از یک طرف فرمان برداری از پدر وعقاید احمقانه اش و از سویی درک جهانی شدن ، از وی  مردی متزلزل می سازد که گه گاه تصمیماتش باعث مخاطرات خانواده می شود . او در زمان جنگ ، ماشین های غول پیکر چاپ را وارد می کند و نماد ظهور جهان نو و فدایی شدن آن نسل برای پیدایش دنیای جدید و مدرن است . استاف گمان می کند که بهتر از پدر پیرش می داند چه طور می شود همه چیز را فدای منافع شخصی کرد . مردی اهل خودنمایی و ریا که با دردست داشتن  تسبیح آبنوس و دستمال چهارخانه ی سفید و قرمز که سمبل همبستگی با مردم فقیر است ، حتا از همسرش به خاطر منافع شخصی  در روزگار جنگ سوء استفاده می کند   .
لویی سیناوه : سمبل امید و زایش نسل نو ، با همه ی در گیری ها و خطر به جان خریدن هاست .
نسل او دروازه ی ورود به دنیای متجدد بعد از جنگ است .
ذهن پرسشگر لویی در تضادی میان دنیای بیرون و دورن ،و با همه ی اصرار خواهر های صومعه برای فاصله گرفتن لویی و ندیدن صحنه ی زایمان گاو،  در می یابد که بچه ها نه از گل کلم بیرون پریده اند و نه لک لک ها آن ها را به منقار گرفته و برای مادرشان هدیه می آورند . تنها ، نسلی در حال شکل گرفتن است که مثل گوساله درون کیسه ای سفید و متبرک از پشت گاو زاده می شود . نویسنده در بازیگوشی هوشمندانه و کنایه آمیز ، تغییری را تصویر می کند که اگر چه از عقل نیمه تکامل یافته ی بشری بهره نمی برد ، اما به ظاهر در لفافه ای از عقل و معنویت شکل می گیرد و نمود پیدا می کند و به منفعت طلبی های رذیلانه ختم می شود . درک لویی از واقعیات اطرافش ، اندوهی جان کاه را برای او به  ارمغان می آورد . یک حواری ، (پطرس) قدیس ، که از دیدن حقیقت رنج می برد اما قادر به تغییر واقعیت نیست . تعلیماتی که او را از سستی های جهان بیرون حفظ می کند ، خود باورهای خرافی وهجویاتی هستند که به هیچ نمی ارزد .
جهان پیرامون نسل نو ، دنیای آشفته و بی رحم و کم رمق و عاری از معنویتی حقیقی است . مردمانی معمولی و کثیف که کلامی رکیک دارند و ثروت مندانی که دم از برابری و عدالت می زنند و در همان حال مشغول انبارکردن آذوقه برای روزهای احتمالی جنگ هستند .  از نظر لویی فضای داخل صومعه ، فضای عاری از روح معنویت و سرشار دروغ است و فضای بیرون ، جهانی نا امن با مردمی که دیگر هم را نمی شناسند . به گفته ی پدر لویی ، همه ی آن ها یا جاسوس فرانسه و انگلیس هستند و یا ستون پنجم آلمانی ها !
اگر چه روایت کلی داستان به گونه ای است که شاید با حذف قسمت هایی از آن ، چهارچوب کلی اثر به مخاطره نیفتد ، اما روایت های خوش خوان از فضا و حال و هوای آدم ها ، خوانش طولانی و زمان بر کتاب را شیرین و دلچسب می کند .با این همه  دیالوگ ها گه گاه چیزی به فهم اثر اضافه نمی کند و تنها خللی در سریع خوانی اثر است .
یکی از نکات کلیدی رمان ؛ دلبستگی لویی به دوست و حواری نزدیکش "ولیگه" است . ولیگه نوجوانی باهوش و زیرک و متکی به نفس است . تا جایی که ذرات غبار در غالب حسادت به جان لویی رسوخ می کند و او حواریون دیگر را بر علیه وی می شوراند . این امر باعث آن می شود که از بدترین شکنجه ها در مورد دوست محبوبش فرو گذار نکند .  لویی از صومعه اخراج می شود و ولیگه (پولس قدیس ) با بزرگواری هر چه تمام ، حواری گناهکار را می بخشد و بدین سان ، وی را در جهنمی از عذاب وجدان رها می کند .  کنایه ای زیبا از نخستین و مهم ترین جدایی تاریخ مسیحیت ! جدایی و جدل پولس و پطرس بر سر اصول و عقاید مسیحی !ُ پولس در میان حواریون (ولیگه ) مردی دانشمند و زیرک بود و به چند زبان تسلط داشت.
http://parsinews.ir/media/c5f0d992ab0eba9ed141a210870dd769.jpg
هوگو کلاوس

اندوه بلژیک همچنین ، روایت گر تسلط بیش از حد و افراط گری های کلیسا و صومعه بر باورها و رسوخ به خصوصی ترین مسائل زندگی روزمره ی مردم است و همچنین راوی داستان ِ  زنان غمگین و شکست خورده ، که بیشترشان دست خوش استبداد و هوس رانی مرد هایی سبک مغز شده اند !
  زنان افسرده و باردار اندوه بلژیک ! زنانی که  خودشان نیستند . سرکوب و سانسور شده اند ، بار بد نامی به دوش کشیده اند ، محکوم به عشق نچشیده و گناه ناکرده شده اند ، تحقیر و ارعاب و تردید ، جهان شان را فرا گرفته و دیده نشده اند با این همه ، آن ها چه در هیات خواهر یا مادر و مادر بزرگ  و عمه و خاله و خواهر های صومعه ، همه ی اندوه بلژیک را با خود حمل می کنند و خانواده را روی پا نگه می دارند .
یکی از نکات درخشان این رمان در همین اشاره خلاصه می شود . نویسنده آن چنان در درک دنیایی زنانه پیش می رود که ذهن مخاطب را به چالش می کشد . آیا نویسنده ی این رمان یک زن نیست ؟ جواب مشخص است . نه !  همه ی این ها خاطرات دور یک پیرمرد است ، که نوجوانی اش را میان زنان اندوهگین سپری کرده .
لویی تنها  کسانی را که در دوران تلخ صومعه ، به آن ها دلبستگی داشت از دست می دهد . خواهر آنجل ، که او را از راز باردار بودن مادر مطلع می کند ، در بمباران و خراب شدن صومعه جان می دهد و ولیگه  که در اثر نزدیکی با زنی بد کاره دچار بیماری مقاربتی می شود ، به طرز غم انگیزی خود کشی میکند .
دنیای لویی ، دنیای ناکامی هاست . رنج هایی که برای رسیدن به جهانی امروزی تر و مساوی ترجز تحمل همه ی مصائبش هیچ راهی نیست . لویی نه تنها از جهان ِ به ظاهر معنوی صومعه ، که از جهان بیرونی و مادی طرد می شود . او مثل هیچ کس نیست ! و همه ی این حقارت ها به اندوهی بدل می شود که تنهایی را برای لویی به ارمغان می آورد.
لویی در مقابله با غبار ها خود را موجودی بی دفاع ، بی پناه و مایوس میابد . غبارها او را رها نخواهند کرد و او به جنبه های رذیلانه ی روحش پی می برد . او یک سیناوه است ! با همه ی صفات پست آن خانواده و تبعیض طبقاتی که در جان شان رخنه کرده  . او حق ندارد عاشق ربکا ، دوست وهم بازی اش بشود . ربکا از خانواده ای کولی و فرو مایه است!
 لویی : من لویی فریبکار هستم . همه اش تقصیر خودم نیست . از همان آغاز در شهری که من دوران کودکی ام را در آن گذرانده ام ، چیز دیگری غیر از دروغ نشنیده ام . خواهش می کنم صبر کنید !
او در میابد که زندگی حقیقی ، با سختی های جنگ واقعیت دیگری است . لویی مجبور به دزدی ، دروغ ، و کفر گویی می شود.
نفرت قدیمی اش از مادر و پدر و خانواده ،کم  رنگ می شود و در می یابد که حقیقت و تلاش برای بقا و زنده ماندن ، گاهی باعث می شود که آدم ها به فرو مایه گی تن در بدهند و بر خلاف باور های شان دست به اعمالی بزنند که مورد قبول دیگران نیست ، و از آن جمله ، کشته شدن مادام لورا به دست هولست است . هولست در ذهن تخیل پرور لویی فرشته ی نگهبان و سمبل وفاداری است . وی  سال ها ست که دل در گرو زنی خودپسند و خود رای دارد که مردهای متمول و قدرت متد را اغفال می کند . هولست که در دوره جوانی مرد مورد علاقه ی کنستانس ( مادر لویی بوده است ) سال ها نگهبان و مراقب لورا  باقی می ماند .عاقبت با او  ازدواج  و به جرم خیانت هایش وی  را سلاخی می کند !   
و یا کنستانس ( مادر لویی ) که دو بارتن به  معشوقه شدن میدهد !
بار اول ، معشوقه و منشی  افسر و کارخانه دار آلمانی می شود، تا خانواده را از خطر فقر و گرسنه گی ناشی از جنگ نجات بدهد . به مرد دل می بندد . پدر لویی بعد از آن که وضعیت وخیمش کمی ثبات پیدا می کند  با همدستی چند نفر ، بر علیه مرد آلمانی پرونده سازی می کنند و او را می فرستند به نا کجا آباد . کنستانس که هنوز در غم از دست دادن فرزند مرده به دنیا آمده اش سوگوار و تنهاست ، از این اتفاق دچار افسردگی حاد می شود .
وبار دوم که به خاطر نجات  جان شوهر به زندان رفته اش وارد رابطه ای نا خواسته با دادستان می شود و برای رهایی از اندوه گران جانش قرص های دست ساز ضد افسرده گی و روان گردان  مصرف می کند . 
http://aamout.persiangig.com/image/book/andoh-beljik-2.jpg
این نقد در مجله تجربه - شماره 30
 
لویی کم کم متوجه عشق و استعدادش در نوشتن شعر و داستان می شود . گرچه مادر، با خواندن داستان های او پیش زن ها ، باعث خجالت و سر شکستگی اش می شود اما او تصمیمش را گرفته و در مسابقه ی ادبی شرکت می کند . داستانش پذیرفته نمی شود اما صاحب یک روزنامه  به وی قول می دهد که رمانش  را در روزنامه چاپ کند و این شروعی برای لویی و دروازه ای به سوی رویاها و اینده است . نام داستان لویی اندوه است .
درمتن کتاب سه بار از اندوه بلژیک یاد می شود . بار اول هنگامی است که مادر بزرگ مادری لویی در فقدان شوهر مرده اش و بازگویی خاطرات برای لویی ، به خاطر رفتار زننده اش با مرد مرده ، دچار عذاب وجدان است . او حتا قادر به گریستن نیست و همه ی اندوه بلژیک را بر شانه هایش حمل می کند .
بار دوم استاف سیناوه ( پدر لویی ) از مهاجرت اجباری و جلای وطن سخن به میان می آورد و درد جانکاهی به جانش چنگ می زند به نام اندوه بلژیک !
بار سوم ، زمانی است که لویی داستانش را حضورا برای شرکت در مسابقه تحویل می دهد و به دورغ  می گوید که کتاب ، خاطرات برادر مرده اش است ، حکایت همه ی اندوهی که بلژیک را در آغوش گرفته !
 همه ی داستان چه در بخش "اندوه" و چه در بخش دوم به نام "بلژیک" نوشته ی خود لویی سیناوه است و لویی سیناوه خود هوگو کلاوس ! مرد اندوهگینی که همه ی عمر اندوه بلژیک را با خود حمل کرده است . نابغه ای  که در سن 78 سالگی با آناتازی ( مرگ انتخابی ) در گذشت !
و نکته ی آخر درباره ی رمان "اندوه بلژيك" نوشته "هوگو كلاوس" با ترجمه "سامگيس زندي" : ترجمه ای درخشان که اگر نگوییم با خود اثربرابری می کند ، بدون شک پا به پای اثر پیش آمده  و از این کتاب رمانی در خور ستایش و درک ،  پیش روی خواننده ی فارسی زبان قرار داده است .
 ترجمه ی روان و سلیس این اثر بدون شک احتیاج به پشتکار ، صبر و عشقی بزرگ داشته ؛ ترجمه ی خردمندانه  پاورقی ها و تحقیق در مورد اسم ها و مکان ها و اصطلاحات تخصصی نیز از آن دست است . و همچنین ، ریسک بالای ناشر (نشر آموت) برای چاپ این اثر که به خاطر حجیم بودن و نا شناخته گی ، از حوصله ی بسیاری از خوانندگان ( ایرانی ) خارج است ، و تلاش  برای بالا بردن سطح سلیقه ی رمان خوانان  قابل تقدیر و تشکر فراوان است .                        

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment