تادانه

دوشنبه‌ی من جمعه و شنبه ندارد
نمره‌ی دوشنبه ۲۰ نبود اما آمده بود ببیند و دیده شود و حالا آن‌ها که دمغ از کار نکردن، بی‌رمق نشسته‌اند و گمانشان این شده که اوضاع به گونه‌ای است که همه دمغ و بی‌رمق شده‌اند، وقتی در روز، دوشنبه را باز می‌کنند، جانی تازه می‌گیرند که نه! برخیز! دیگران دارند کار می‌کنند.

کارکرد جایی مثل دوشنبه کارکردی است روزنامه‌ای گویا، با این تفاوت که روزنامه امروز، فردا کهنه می‌شود و دوشنبه فقط برای دوشنبه‌ها نیست و شنبه و یک‌شنبه و دوشنبه و... هم کهنه نمی‌شود.

سوال اولم این اسم متفاوت و ماندنی در ذهن است. به‌راستی چرا دوشنبه؟ شاید جوابش را نوشته‌اند اما تا به حال دلیلش را نپرسیدم از دوستانی که آنجا هستند.

حالا که این‌ کلمات را لباس می‌کنم تن ِ این صفحه‌ی سفید، تعداد لینک‌های دوشنبه رسیده به این عدد: ۱۲۷۲۳ و این یعنی ۱۲۷۲۳ بار نفس دمیده شده به تن دوشنبه.
زمانی که نا‌شناس بودند و بعد اولین نفری که از این جمع شناختم، سرکار خانم آنیتا یارمحمدی بود؛ که خود از اهالی کلمه است. بعدی‌اش آقای همایون بود که سرش درد می‌کند برای چنین دستمال‌هایی. بعد فهمیدم رویا میرغیاثی هم هست و سرآخر اینکه جدی‌ترینشان امیرحسین شربیانی است که حکم سردبیر را گویا دارد برای این روز ادبیات.

تجربه‌ی لینک‌دونی را در قابیل و تادانه دارم. در قابیل، با سیدمحسن بنی‌فاطمه، به روزش می‌کردیم و در تادانه، روزگاری، دعوت کردم از دوستانی که بیایند و لینک‌دونی را از آن خودشان بدانند و به روزش کنند. کردند مدتی و لینک‌ها به ۳۰۰۰ تایی رسید اما دوام نیاورد.

می‌دانم سردبیر دوشنبه چه می‌کشد از اختلاف سلیقه‌ها و گاهی هم پیداست که خودش را به بی‌خیالی می‌زند در برابر این توفان‌ها که قصدشان برافکندن نهال تازه است و نه آب‌دادن به آن.

دوشنبه حالا دیگر دارد به نهال برومندی تبدیل می‌شود اما قبول کنید در جامعه‌ای که سرت را کج بگردانی، پس‌گردنی می‌خوری (فرقی هم نمی‌کند از کی، از روشنفکر گرفته تا تاریک‌فر و از دوست گرفته تا مثلا دشمن) به روز ماندن و دوام آوردن جایی مثل دوشنبه، خیلی هنر است.

یک شب در فیس‌بوک بودم که هم‌سخن ِ جناب شربیانی شدم و از تجربیات مجله ادبی قابیل به جنابشان گفتم. گفتم که کاش حرف شهرام رحیمیان را گوش می‌کردم و آگهی می‌گرفتم از جاهای غیرفرهنگی و اقتصادی برای قابیل تا چرخش بچرخد. قبول کنید کار فی‌سبیل‌اللهٔ زمانی کمرشکن می‌شود که تو داری از دهان زن و بچه‌ات می‌زنی و مثلا کار فرهنگی می‌کنی (حتی شده برای ارضای خودخواهی‌های خودت) و بعد انواع انگ‌ها بهت بچسبانند و بعد و بعد و بعد و بعد... توقف!

یک‌بار دوست نویسنده‌ای کتابش را به قابیل داده بود که آگهی کنم. پول سه‌ماه را هم داده بود که ماه اول به سر نرسیده، ایمیلی زد که خواهش می‌کنم کتاب را حذف کنید از قابیل. پرسیدم «چرا؟» گفت «می‌گویند به ضرب و زور آگهی می‌خواهی کتابت را به چشم بیاوری؟»

به آقای شربیانی پیشنهاد دادم حکایت کار فرهنگی در این خاک ورم‌کرده، حکایت ملا و پسر و خرش است که هر کار کنی، باز شکر می‌خورند و بند نمی‌آید گاله‌شان. گفتم «آقای شربیانی! به عنوان کسی که حرفش در یک نشر خریدار دارد، می‌توانم صحبت کنم که دوستان قبول کنند و به دوشنبه آگهی بدهیم. حاضریم پول آگهی بدهیم برای تبلیغ کتاب. این لطفی به شما و مجموعه‌تان نیست و بیش از شما، کتاب است که در این میان برنده است.»

به جنابشان هشدار دادم از اینکه بازیچه‌ی این و آن بشوید که تجربه‌ی دو دهه تماشای این فضای فرهنگی، توی ذهنم نگه داشته که بسیار بسیار آدم بودند که تیتر بودند و حالا اصلا نیستند. پس بیش از اینکه از ایرانی بودنتان بترسید، از کسانی بترسید که سودای همه چیز دارند جز ایرانی بودن.

به جنابشان گفتم دوست من! می‌دانم گرداندن یک سایت با ۲۰ نفر که پسورد دارند و هر کاری دلشان بخواهد می‌توانند بکنند، سخت است اما دوشنبه‌ای ۲۰ می‌گیرد که ۲۰ نفرشان انسان بمانند.

دوشنبه‌ی من جمعه و شنبه ندارد و امیدوارم تا همیشه بمانند و کاش همچنان گمنام می‌ماندند. همین و آرزوی سلامتی برای ادبیات بی‌رمق و کم‌جان ِ این خاک ورم‌کرده از دست ِ کسانی چون من.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com