تادانه

" تَش ِ برق كه بزنه، كرك لنگه در مياد، لاكواي ميلك مي رن دنبالشان. كرك لنگه و كوسيره و سبزه جمع مي كنن و حين وارش برمي گردن
مي پرسم: كسي اصلا ديده تا حالا؟
مي گويد: ها! لاكواني كه رفته بودن دنبال كِركِ لنگه
مي گويم: كدام شان؟
جواب مي دهد: همه
بعد تعريف مي كند
" كبل نرگس بوده با مشدي تهمينه و كوكبه و دختر مشدي قباد. كبل نرگس پيش تر بوده، تا مي بيند يه چي از توي مه دارد از گون ِ كول تاخت، النگ مي اندازد و مي آيد طرفشان، اول دست دستمالش را برمي دارد و بعد هو مي كشد
هووووي! دنبال سره
نگاه مي كنند به پشت سرشان. ديو لنگه بوده. وگرنه كي مي تواند به تندي النگ بزند و برسد و مثل ورگ بيفتد توي گله لاكوا. كوكبه را مي گيرد و مي زند زير بغلش و دو لنگ و يه لنگ، سر برمي گرداند و بي توجه به نگاه مشدي تهمينه و دختر مشدي قباد و كبل نرگس كه ديگر رسيده بوده روخانه، از پشت كوه ناديده مي شود
مي گويم: لابد خب قراري، چيزي داشتن
مي خندد و نگاه مي كند به خواهرم و بعد دوباره به من نگاه مي كند و سرش را زير مي اندازد و مي گويد
خدا نكنه لاكو جماعت، ماشقه داشته باشن
مي گويند: همان سالي كه ميلك، معلم دار شد... ادامه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment