تادانه

هشتاد و چهار ساله، بيسواد، كشاورز و نمدمال، روستاي ميلك رودبار شهرستان ِ قزوين
راوي يك هفته بعد از روايت، خود روايت شد

سه تا رفيق بودن، رفتن براي مملكت، كاسبي. با هم صيغه برادري خواندن. رفتن يه چن سالي يه مملكت گرديدن. بعد گفتن: چن ساله ما آمديم، خبر زن و بچه ره نداريم. بريم ببينيم بك بچه ما، وطن ما، برادراي ما، خب چه شده
بالاخره اينا سوا شدن. سوا مي شن و ميان تا چن سالي مي شه. اين برادرا كه با هم صيغه برادري خواندن، يكي مثلا زنجاني بوده، يكي مال اصفهان بوده، يكي مال يه جاي ديگه بوده – اونه فراموش كردم. بعد اون يكي برادر كه با هم خيلي خيلي خوب بودن، يه چن سالي مي كشه، اين مي ره كه برادر من كه در اصفهان بود، ببينم برادر من آخه چي شد
رفت. ديد برادره فوت كرده. همون شب، همون جا مي مانه. يه كم گريه ناله مي كنه و نيمه شب مي شه، مي بينه زن برادره زايمان مي كنه. زايمان مي كنه. حالا اون اونجا خوابيده. بعد از زايمان، ديد كه يك اسب سواري آمد و سم صدا هست و دو نفر مرد نقاب دار آمدن و رفتن اندرون و سر وقت ِ بچه؛ قنداقه. اين همين جا كه خوابيد تا ميان سر بچه، اين بلن مي شه مچ اينا ره مي گيرد. مي گن كه تو چكاره هستي، كي هستي؟
مي گه: تا نگين ول تان نمي كنم؟
مي گن: ما تقدير زنيم. آمديم روزي بچه ره تقدير بزنيم و روزي اش ره بزنيم
هرچي گفتن، باور نمي كند. مي گن: باشه، پيشاني بچه ره نگا كن، ما خرجش ره نوشتيم
گفت: چقدر نوشتين؟
گفتن: روزي هيجده قِران. خرج بچه ره نوشتيم
هيچي، اينه ول مي كنه تا مياد يه چن سالي مي كشه، مي ره مي بينه بله، اين بچه، يه جوانمرد نوبالغ شده، دو سه تا دكان زده است. چار پنج تا قاطر داره. پنج شش تا نوكر داره. يه جوان خيلي برجسته اي شده است. مي بينه بله وضعش خيلي خوب شده است
مياد، دوباره دو سه سالي مي شه، باز مي رود. مي بيند بله، اين خيلي صاحب ثروت شده است. مي گه: خب برادرزاده! تو بگو آخه اين اندي نفر و نوكر و قاطر، اين اندي دكان زدي، ببينم پس انداز تو چي هست؟ حساب برس ببينم چه اندازه پس انداز داري
مياد حساب مي شه. دختر مياره. حساب حساب حساب. مي بينه پس انداز اين همون روزي هيجده قرانه. مي گه: خب تو اين نوكرا ره بيرون كن. قاطرا ره بفروش و دكان ها ره نفله كن. يه دانه قاطر نيگر دار. يه دانه دكان بزن براي معيشت تو. ديگه هم اين كه اين مي گذرد
بالاخره اين گوشه مي كند
اين مي رود و دو سه سال مي كشد. باز مياد مي گه: چي كردي؟ پس اندازت چقدره؟
مي گه: من هر كاري مي كنم پس اندازم همون هيجده قران هست
مي گه: اون تقديري كه زدن، من اونجا بودم، تو كه دنيا اومدي، من اون شب اونجا بودم. پيشاني ات ره نوشتن هيجده قران. همون است
بله اينطوره كه هر كسي تقديري داره كه روي پيشاني اش نوشتن

***
به نقل از اينجا
***
فايل صوتي اين قصه را از اينجا دانلود كنيد

***
تقديرزن / ولي‌محمد عليخاني ... اينجا
دو رفيق / حسينعلي عليخاني ... اينجا
هفت خواهران و ديو / خانم‌جاني مهاجري ... اينجا

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment