تادانه

خواندن اين رمان را به كسي توصيه نمي كنم چرا كه به گمان من هر كه رمان ِ بازي آخر بانو را دست بگيرد هرگز آن را زمين نخواهد گذاشت
از صبح مشغول خواندن رمان بازي آخر بانو اولين رمان ِ بلقيس سليماني، نويسنده و منتقد چهل و سه ساله كرماني بودم. سليماني را همه به عنوان منتقد و داور جوايز ادبي سال مي شناسيم و شايد اين پيش فرض باعث شده بود با اين كه دو سه روزي كتاب دستم رسيده بود اما رغبت نكنم كتابش را بخوانم، چون فكر مي كردم آدمي كه با تئوري ها سر و كار دارد و مدام به اين و آن نمره داده نمي تواند داستان نويس خوبي بشود. بعد هم خواندن رمان 290 صفحه اي مجال و زمان خاص خود را مي طلبد كه خوشبختانه اين مجال پيش آمد و تمام امروز را به اين كار اختصاص دادم و از نه صبح شروع كردم و حالا يكي دو ساعتي است كه تمامش كرده ام
بازي آخر بانو كاملا خطي و كلاسيك شروع مي شود و تا سه فصل آخر، پايان به گمان من پاره اول رمان، اين چنين ادامه پيدا مي كند و نويسنده بيشتر قصه گوست تا قصه نويس، بنا به تعريفي كه منتقدان! از آثار هنري مي دهند، به هر حال رمان به نظرم دو پاره رسيد كه بيشتر به عنوان يك خواننده از پاره اول، تا دويست صفحه اول رمان را دوست داشتم. پاره دوم ناچسب به نظر مي رسد و اگرچه نويسنده در فصل آخر، ضمايم، مي تواند باز خواننده را با خود همراه كند اما به گمانم اين دو پارگي باعث مي شود " بازي آخر بانو " را شاهكار ندانيم
داستان درباره چند شخصيت است كه بيش از همه به گل بانو و سعيد و آقاي رهامي پرداخته مي شود. ماجراي رمان از اول انقلاب، سال 60 به بعد شروع و تا امروز ادامه پيدا مي كند. گل بانو، دخترك درس خوان و كتاب خوان ، او مدام رمان مي خواند و كتاب هايي كه از دست بلبشوي اول انقلاب و قلع و قمع ها نجات پيدا مي كنند. حيدر، از اقوامش، خواهان اوست و دختر از او دوري مي گزيند. اختر و امير از نزديكان گل بانو، اعدام مي شوند و حكايت نبش قبر آن ها در داستان، حيرت انگيز است. در رمان به خوبي مي توان تاريخ بعد از انقلاب، درگيري هاي عقيدتي، بگير و ببندها، قلع و قمع ها، جنگ كردستان، جنگ با عراق، فرار نخبگان از ايران، فساد نسل اول انقلاب و رسيدن به خشونت و بيراهه رفتن ... سعيد، معلم شهري كه در روستاست به همراه زنش نسا، زني كه بيست سال از او بزرگتر و جاي مادرش است، وارد داستان مي شوند. زن از سعيد جدا مي شود و معلم عاشق گل بانو... گل بانو مصلحتي با رهامي، مهندس انقلابي ازدواج مي كند تا برايش بچه اي بياورد ولي
رمان به خوبي با استفاده از اسلوب روايت اول شخص، رمان در هر فصل با روايت يكي از شخصيت ها پيش مي رود، فصل اول از زبان گل بانو، فصل دوم از زبان سعيد، فصل سوم از زبان گل، همان گل بانو، فصل چهارم از زبان آقاي رهامي و ... خواننده خود را با خود همراه مي سازد
مدت ها بود، رماني با چنين كششي، تا صفحه 200 البته، نخوانده بودم. " بازي آخر بانو" در ادامه سعي مي كند مثلا از دام خطي نويسي و شيوه كلاسيك، دوري بگزيند و خواننده را با رماني با شيوه اي كاملا مدرن روبه رو كند كه به گمان من خواننده چنين نشد و آن كشش داستاني دو سوم اول كتاب در يك سوم پاياني كتاب ادامه پيدا نمي كند، شايد هم، بعيد نيست، بلقيس سليماني منتقد و داور بر بلقيس سليماني قصه گو و قصه نويس پيروز مي شود و به خواننده نهيب مي زند تا اينجا را مثل داستان هاي كلاسيك لذت بردي اما بقيه را بايد پا به پاي من پيش بيايي، الله اعلم
بلقيس سليماني زماني در يادداشتي نوشته بود: خواندن داستاني با آغازي جذاب و پاياني حيرت انگيز، اين روزها كيميا است. به گمان من او به اين كيميا دست پيدا كرده است

اين رمان را نشر ققنوس، چند روز قبل در تيراژ 2200 نسخه و 2500 تومان منتشر كرده است
***
گفتگوي روزنامه ايران با بلقيس سليماني
مرور همشهري محله بر زندگي و آثار بلقيس سليماني

***
امروز وقتي فهميدم باغ هاي شني منتشر شده، بسيار خوشحال شدم، خوشحالي كه آدم مي تواند از منتشر شدن داستان يا كتابي از خودش پيدا كند. حميدرضا نجفي يكي از معدود داستان نويسان داستان نويس است كه بي حاشيه داستانش را مي نويسد نقدش را مي نويسد و زندگي مي كند... انتشار باغ هاي شني چند سال طول كشيد و امروز شنيدم نشر نيلوفر بالاخره اين كتاب را چاپ كرد
يكي از داستان هاي اين مجموعه با نام پيش قبلا در كارگاه گلشيري منتشر شده و داستاني به نام گمشده در آفريقا در قابيل. خواندن اين داستان ها به خوبي نشان مي دهد نجفي در ادبيات داستاني ايران چندمرده حلاج است
اميدوارم كتابش چنان كه لايقش هست ديده شود
حميدرضا نجفي پيش از اين هم بخاطر رمان كوچه صمصام كه براي نوجوانان نوشته، برنده جوايزي شد



***

اين روزها اين دوربين هم بلاي جانم شده. نمي توانم از خودم دورش كنم هر جا مي روم همراهم هست با اين حال بعضي وقت ها از همراهي اش خوشحال هم مي شوم مثل اين عكس كه چهار روز پيش، صبح وقتي داشتم مي رفتم سركارم، گرفتم. گويي گرگ و ماه اس
يا اين يكي كه هنر عكاسي اين عكاس باشي را بيشتر نمايان! مي نمايد ملاحظه بفرماييد برج يادگار را چطور در شب ظلماني به ثبت رسانيده و چطور چراغ هاش را به رقص درآورده ام
عكس هايي كه ديروز از برف و شهرك فرهنگيان گرفتم طلبتان

***
اشاره : انسان نخستين هم که نوشتن نمي‌دانست ، احساس آن را داشت که ديگر همنوعان خود را گرد آتش جمع کند و از شکار بگويد و از زندگي‌اش
انسان غارنشين هم که ديوار غارها را کشف کرده‌بود و تيزي نوک تيشه‌اش را، خوب مي‌دانست با سنگ‌ها چه بگويد تا گفته‌هايش محفوظ بماند
نويسنده امروز به هر دليلي که مي‌نويسد، دارد مي‌نويسد و اين ارزشمند است که کلمه، جاي خيلي چيزهاي ديگر را گرفته‌است و بيان‌گر دنياي متفاوت انسانهاست
سايت اينترنتي (عربی)«جهت » ضمن گفتگو با چند نويسنده مطرح جهان عرب به بررسي مقوله نوشتن پرداخته‌است که ترجمه آن را مي‌خوانيد

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment