تادانه

از ساعت دو بعدازظهر امروز – یک ربع پس از حادثه سقوط هواپیمای سی یکصد و سی ارتش - که تلویزیون الجزیره پیش از حتی خبرگزاری های داخلی خبر سقوطش را داد به شوخی گفتم خبر تازه ای نیست. ممکن بود هفت سال قبل این اتفاق بیفتد و من یکی از قربانیان آن باشم
بعدازظهر آمدم خانه و گرفتم خوابیدم. گفتم خب این هم خبری است مثل تمام خبرهای این مملکت. خبری مثل سقوط هواپیمای فلان وزیر در فلان جا و فلان استاندار در الموت و
با تلفن یکی از اقوام بیدار شدم. تا صدای من را شنید نفس راحتی کشید و گفت خدا رو شکر. دلم هزار راه می رفت
از این تلفن به بعد من هم دلم هزار راه رفت. نوید آقایی گفته بود یک سری خبرنگار هم توی این هواپیما بودند اما فکر نمی کردم تعدادشان آنقدر باشد که حالا شوکه ندانم این کلمات را چطور ردیف کنم
به ذهنم رسید به غلامرضا معصومی، همکار روزنامه و از دوستان دوران سربازی زنگ بزنم که با هم در واحد خبر روابط عمومی نیروی زمینی ارتش خدمت می کردیم
زنگ زدم بی هیچ حرفی گفت: سرهنگ واعظی هم بوده, مشکین هم بوده, بابایی هم بوده و
سرهنگ واعظی با قد بلندش هنوز به خاطرم هست که آذر 1377 یعنی هفت سال قبل آمد صفر یک ( پادگان آموزشی نزاجا و بعد از بررسی پرونده های ما, یک عده مان را کنار کشید و شروع کرد به انتخاب. پرسید: واقعا فیلم ساختی و بلدی عکس بگیری و خبر بنویسی یا نه الکی توی پرونده ات اینا نوشته شده؟
گفتم: ساختم, گرفتم و نوشتم
گفت: کجایی هستی؟
گفتم: الموتی اما قزوین بزرگ شدم
گفت: از بچه های سینمای جوان قزوین کیا رو می شناسی؟
اسم بردم. همه را می شناخت. از همان لحظه ازش خوشم آمد. احساس کردم دوستش دارم. برای همین هم اصلا توی امتحان دوره نخواندم و مطمئن بودم که انتخاب شده ام و تهران ماندگار می شوم. اگرچه بعد نمره نیاوردم و راهی کردستان و لشگر 28 سنندج شدم
حق سفر را هم گرفته بودم و داشتم مرخصی بین دوره را می گذراندم که یک هفته بعدش یکی از دوستان دوره آموزشی صفر یک و بعد مراپش زنگ زد و گفت سرهنگ واعظی و سرگرد تقی خانی گفتند باید بیایی تهران. گفتم: اخه من باید برم سنندج
برگشتم تهران و تمام سربازی را در واحد خبر ستاد فرماندهی نیروی زمینی ارتش خدمت کردم, در مینی سیتی
برعکس خیلی ها که از دوران سربازی فقط ناخوشی ها و وقت تلف کردن ها را به خاطر دارند من و دوستان دیگر همه روزگار خوبی داشتیم. من که رفتم جمشید برزگر نیمه خدمت بود, چون فوق لیسانس داشت شده بود ستوان یک. ما ستوان دو بودیم. خیلی های دیگر هم بودند مثل افشین هاشمی مرغزار و بهنام ناصح و
حالا سرهنگ واعظی - که شنیده بودم به تازگی سرتیپ شده - با سقوط این سی یکصد سی لعنتی پرواز کرده. سرگرد تقی خانی توی این هواپیما نبوده. شنیدم سرهنگ شده و تلفنش جواب نمی دهد
بارها با جمشید و مهدی طوسی و حجت حیدری و ... با همین سی 130 رفتیم اهواز و خرمشهر و مناطق جنگی که دیگر عادت کرده بودیم به این هواپیماهای ترابری و تانک بری و هر بار هم شوخی می کردیم که کیه که؟ هیچ وقت یادم نمی ره سالگرد صیاد شیرازی برای بازسازی عملیات بیت المقدس رفتیم مناطق جنگی. هواپیما سی 130 داشت بیش از شصت سرتیپ و سرهنگ و بیست سی نفر خبرنگار و فیلمبردار می برد و ما مدام با خودمان فکر می کردیم ممکن است این هواپیما را بزنند یا اگر نزنند خود هواپیما قاط بزند و
حالا یکی از همان سی 130 ها قاط زده و این همه خبرنگار و دوست و
فقط می توانم بگویم سخته باورش و فقط می توانم آلبوم دوره سربازی ام را نگاه کنم که عکس های آن دوره توش هست. مثل این چند تا عکس

1

صبحگاه مشترک ستاد نزاجا. سرهنگ واعظی آن زمان و سرتیپ یا به عبارتی امیر واعظی قبل از سقوط این هواپیمای لعنتی، درست نفر سوم لباس نظامی هاست

2

عکس یادگاری در واحد خبر. سرهنگ واعظی با قد بلندش در میان عکس ایستاده . افشین هاشمی مرغزار, بازیگر تله تئاتر نیمکت هم چپ عکس ایستاده است.بهنام ناصح, سردبیر ماندگار هم توی عکس هست

3

افتتاح تصویر بزرگ دیواری صیاد شیرازی. اول پل ستارخان . سرهنگ واعظی جلوی جماعت ایستاده. محمدیان هم پشت دوربین. بچه های دیگری هم بودند که حالا اسم هاشون یادم نیست

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment