تادانه

پاييز هميشه برايم آخر ماه و ديوانگي بوده و فكر هم نكنيد دارم خوانده هام از كتاب ها رو پس مي دم‘ نه اين ريتم هميشگي سرشار بودنم بوده چه آن وقتي كه بچه بوديم و مي رفتيم شروند - بيابان هاي بيرون قزوين - آتش بازي مي كرديم براي مثلا گرم شدن يا بعد كه تئاتر كار مي كرديم تا دهه فجر برسد و ده روز پر جنب و جوش داشته باشيم‘ چه دوره اي كه دانشجو بودم و كوي دانشگاه را زيباتر از هميشه مي ديدم و چه اين چند سال گذشته كه پاييزهايم پر از كلمه مي شود

اغلب داستان هاي مجموعه قدم بخير مادربزرگ من بود‘ هم در پاييز نوشته شده اند‘ در مهر و آبان و آذر 80 و 81. پاييز پارسال هم رمان حسن صباح را نوشتم. پاييز امسال هم سرشار بوده برايم با زياريان و چند داستان كوتاه

حيف كه زمستان هلش داد عقب و خودش آمد

نمي دانم چرا اما رغبت نمي كنم اين جا ديگر داستان بگذارم

بد نيست نگارگري هاي مقامات حريري را در اينجا و نگارگری هاي مکتب بغداد را نيز در اينجا ببينيد


***

زلال مثل كيارنگ علايي
اسمش را زياد ديده بودم اما نمي دانم چرا هيچ وقت كنجكاو نشده بودم ببينم چكار مي كند. امروز با ديدن نقدش بر داستاني از فرخنده آقايي، اسمش را در گوگل جستجو كردم و رسيدم به عكس هاي بسيار زيبايش. اينجا را كليك كنيد و حظ ببريد


***
چند عكس

باور كنيد اينجا روستاي كوشك الموت است

چقدر دردناك است درد تنهاشدن

چكار كنم كه دلم اين طور تكان خورده با اين عكس

اگر هم الموت نرفته ايد تا به حال لااقل اينجا را فشار دهيد

خوش به حالت راحتي

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment