تادانه

خيلي وقت ها نياز نيست شما حرفي را دوباره تكرار كنيد. گوش كردن به اين حرف خيلي بهتر از تكرار آن است. مثل اين حرف ها كه امروز در روزنامه شرق چاپ شده

عليرضا محمودى: اُس و اساس ادبيات داستانى، قصه گويى است نه فلسفه زبان يا هر فلسفه ديگر. تاريخ هم نيست، جذابيت رمان و داستان كوتاه به اين نيست كه نويسنده اش حال هايدگر را گرفته يا فوكو را به عرش رسانده يا با نيچه ديزى بزباش خورده. به اين است كه مثل بچه آدم (با عرض پوزش عبارت بهترى وجود ندارد) قصه اش را تعريف كند
شما را نمى دانم ولى من هيچ رمانى را دست نمى گيرم كه در آن با فلسفه و تاريخ دم خور شوم. ما به سراغ داستان مى رويم كه به همان نيازى پاسخ بدهيم كه انسان هاى اوليه به خاطرش دور آتش جمع مى شدند و به دهان يك آدم نه چندان راستگو خيره مى شدند تا او ماجراى شكارش را تعريف كند
دم خورى بيش از حد داستان نويسان جوان با فرعيات كم اهميت روايت در چند سال اخير به خاطر رواج گونه اى از نقد ادبى است كه مى خواهد نظرش را بر همه تحميل و اعلام كند كه داستان يعنى همين. مد شدن اين نگرش تا جايى رسيده كه باعث شده معمولى ترين خواننده هاى داستان كه داشتند براى خودشان زندگى مى كردند و داستان شان را مى خواندند به اين صرافت افتاده اند كه بابت لذت عميق داستان خوانى دلايل فرامتنى (از متن اين گونه نقدها) پيدا كنند
دوستى دارم كه كارمند بانك است و سال ها است كه رمان مى خواند. از او پرسيدم كه آيا ترجمه جديدى از چارلز ديكنز را خوانده است. برگشت و با نگاهى كه آدم را منقلب مى كرد جواب داد كه كجاى قيافه من به رمانتيست ها مى خورد. خانم خانه دارى را مى شناسم كه عاشق آثار داستايوفسكى و چخوف و سامرست موآم بود. چند روز پيش او را در حال مطالعه اثرى سخت از بارت ديدم
او علت اين مطالعه را درك فلسفى از رمان مى دانست. البته بر آدم حسود لعنت. ما كه كينه اى نسبت به فلسفه نداريم. فقط از آن سردرنمى آوريم. فقط خواستم بگويم كه لازم نيست همه به رمان و داستان همان طور نگاه كنند كه منتقدان نگاه مى كنند. واى به حال نويسنده اى كه بخواهد براساس نقدهايى كه بر اثرش خواهند نوشت، داستان بنويسد
هيچ نويسنده آوانگاردى اطلاعى از پيشرويى اثرش هنگام خلق آن ندارد. آن نويسنده اى كه بخواهد آوانگارد باشد دارد كوس ارتجاعش را فرياد مى زند
***
از خواندن شاناي غافل نمانيد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment