تادانه

رنگ در باغستان ميلك
رفته بودم ميلك، اما به قول ميلكي ها برفه گير شدم. سه روز قبل رفتيم با پيكان عمويم. پدرم هم آمد. قرباني برده بوديم جلوي بولدوزر بكشيم كه داشت جاده جديد ميلك را مي كشيد. قرباني كرديم. جاي تان خالي حسابي هم دل بند جيگرش را رسانديم به دل بند جيگرمان اما شب مه آمد و نشست توي آبادي. صبح بلند شدم بروم چند تايي عكس بگيرم كه ديدم چي مي بيني؟ چشم چشم را نمي بيند. خانه نشين شدم تا ظهر كه رفتم باغستان و از زرد و قرمز و سبز و قهوه اي برگ ها عكس برداشتم
خيلي وقت بود دوست داشتم كاري را كه با افشين نادري در رودبار و الموت انجام مي دهيم در ميلك البته با تمركز بيشتر انجام دهم. قصه هاي زيادي هم جمع كرده بودم اما براي اين كار تا به حال ميلك نرفته بودم كه چهار روز قبل راهي شدم
به قول قديميا اين سفر هم زيارت بود و هم سياحت. هم من قصه هام را ضبط كردم و هم پاييز ميلك را ديدم چيزي كه از بيست و چهار سال قبل تا به حال نديده بودم و چه كيفي داشت ديدن اين همه رنگ در باغستان و برگ هاي زير پا و نماي عمومي روستا و
حسابي قصه ضبط كردم كيف كردم و البته عمو گفت تا هوا برنگردد ماشينش را استارت نمي زند. آن ها ماندند و من از ميلك تا پل شاهرود و بهرام آباد سه چهار ساعتي پياده آمدم كه مرخصي ام تمام شده بود
حيفم مي آيد تصويرها، صداها و بوهاي پاييز ميلك را اينجا نفله كنم پس اميدوارم هر كدام شان يك جايي خودشان را نشان بدهند و از آنجا كه آدم دست و دل بازي نيستم و به راحتي اين 83 عكس را نگرفته ام فقط يكي را مي گذارم تا شما هم سياحت كنيد



***


هيچ وقت فكر نمي كردم اينقدر نظم و مداومت بخواهد. يك شب اگر نمي نوشتم دنباله اش را فراموش مي كردم. ناچار بودم با نظمي آهنين و برعكس هميشه كه هر وقت دلم مي خواست چيزكي بنويسم مي رفتم توي اتاقم، اين بار درست سر ساعت ده شب، مثل بچه حرف گوش كن خودم را مي انداختم توي اتاقم و در را از پشت مي بستم
خودش هم مي خواست وگرنه فقط با يك نظم كه آدم نمي تواند . مي تواند؟ نه به باور من اگر خودش هم دوست نداشت نوشته نمي شد چه برسد به اين كه صد و سي چهل صفحه هم بشود. اسمش را هم خودش آورده بود از همان اول . فقط مانده ورزدادنش. تجربه منحصربه فردي بود

***
وقتي رسيدم رسيده بودند. اولين عكسم را از محمد محمدعلي و منيرو رواني پور گرفتم و بعد مدام چهره هاي جديد مي آمدند و
محمود دولت آبادي، رضا سيدحسيني، مفتون اميني، محمد حقوقي، علي باباچاهي، شمس لنگرودي، معين، بورقاني، پورنجاتي، بهمن فرمان آرا، اميرحسن چهلتن، منيرو رواني پور، محمد محمدعلي، حافظ موسوي، قاسم روبين، رضا شمسي، قيصر امين پور، قزوه، رحماندوست، علي اصغر محمدخاني، مرادي كرماني، ع عامري، عليرضا بهنام، عليرضا حسني آبيز، رسول آباديان و فرزانه قوامي، صدرقلي اشكوري، محمود طياري، ايوبي
و خيلي ديگر كه به خاطرم نمانده اما در خاطر دوربينم چرا
بخشي از اين عكس ها را در اينجا مي توانيد ببينيد
از پنجشنبه تا به حال خيلي وسوسه شده ام تا درباره چند موضوع مختلف اين تشييع ناتمام چيزهايي بنويسم اما ننوشتم و شايد فقط در دفتر يادداشت خصوصي ام بنويسم كه ياد گرفته ام با تمام احترامي كه براي اين فضا قائل هستم محيط قابل اعتمادي نيست. چيزهايي كه دوست داشتم بنويسم: سنج زدن منيرو و سالارخواني هايش. حضور شاعران روشنفكر ( كانوني ) و شاعران مذهبي ( خانه اي )و مهم تر از آن تشييع ناتمام آتشي و تصميم بردن او به زادگاهش
***
داشتم عكس مي گرفتم كه يكي از دوستان گفت تو آدم بشو نيستي! به جاي اين همه ولگردي بشين داستانت رو بنويس. چيه هي گير دادي به اينترنت و عكاسي و گردآوري قصه هاي عاميانه و ... خيلي كارهاي ديگه. بشين داستانت رو بنويس
خيلي وقت ها با شنيدن اين حرف ها با خودم عهد مي كنم كه حرف گوش كنم اما باور كنيد نتوانسته و نمي توانم. خوشحالم كه يكي از دوستان در مراسم آتشي وقتي حرف هاي اين دوست را شنيد گفت اگر قرار است اين عكس هايي كه يوسف مي اندازد در صورت انداخته نشدن بشوند داستان هاي متوسط‘ همان بهتر كه يوسف اين داستان هاي متوسط را ننويسد و عكس هايش را بگيرد
عكس هاي تشييع آتشي با استقبال خوبي روبه رو شد و خوشحالم كه ديده شدند اما اين وسط كسي تصوير عكاس را حين شكار لحظه ها و آدم ها شايد نديده باشد جز محمدرضا رستمي. دو عكسي را كه از من گرفته ببينيد. اولي زماني است كه دنبال آدم هاي جديد مي گشتم و دومي وقتي با با بهرام مرادي و حسين جاويد ( كتابلاگ ) حرف مي زدم



***
اسطوره يا افسانه؟
يك
دو
سه
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment