تادانه

ششم بهمن ماه ۱۳۸۴
چند روز گذشته داشتم پنج جلد تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران را مي خواندم كه زير نظر محمدهاشم اكبرياني، شاعر و روزنامه نگار منتشر شده است. برايم خواندن اين كتاب ها بسيار لذت بخش بود و حالا با اين كه هنوز تمام شان نكرده ام اما حيفم آمد چيزي درباره شان ننويسم مخصوصا كه ديدم قابيل هم به اين موضوع پرداخته و ضمن معرفي اين كتاب ها، لينك هاي مفيدي درباره شان منتشر كرده است
طي يكي دو سال قبل و همزمان با انتشار اين كتاب ها مخصوصا، كتاب هاي مربوط به صادق هدايت و هوشنگ گلشيري، شاهد بحث و جدل هاي بسياري بوديم. اگر يادتان باشد جهانگير هدايت، بردارزاده هدايت زمان انتشار كتاب اول از اين سري به كوشش خانم مريم سادات گوشه، نسبت به درج گفتگوي ميترا هدايت اعتراض كرد. ولي زمان خواندن اين كتاب احساس كردم نظرات متفاوت ميترا هدايت، نقش بسيار خوبي در شناخت صادق هدايت كه كتاب هاي بيشماري درباره او منتشر شده، خواهد داشت. به اعتقاد ميترا هدايت، بوف كور، نشان دهنده زندگي شخصي اين نويسنده بزرگ است
شخصا شايد به گونه اي با فرزانه طاهري و اعتراضش نسبت به حذف برخي از گفته ها درباره گلشيري به وسيله وزارت ارشاد و عدم هماهنگي با وي، موافق باشم، اما از طرف ديگر حق را به اكبرياني مي دهم. به اعتقاد من انتشار و انجام چنين كارهايي، حتي اگر به باور برخي، كامل نباشد، بسيار مفيدتر از نبودن و عدم انجام آن خواهد بود. در نظر بگيريد كتاب م. آزاد در اين مجموعه كه به تازگي هم منتشر شده چه فرصت غيرقابل تكراري را ثبت كرده است. آيا م. آزاد دوباره زنده مي شود تا پاي گفتگو، با بهترين خبرنگار و محقق بنشيند؟
بسياري ناگفته ها در زندگي شخصي شخصيت هاي برجسته ادبي كشورمان وجود دارد كه تاريخ شفاهي سعي دارد در گفتگو با نزديكان و دوستان – و در صورت زنده بودن اين اشخاص با آن ها – ناگفته هاي زندگي شان را بيان كند
به محمدهاشم اكبرياني و همكارانش از جمله مريم سادات گوشه، اردوان اميري نژاد، كيوان باژن، مريم طاهري مجد و سيدعبدالله سادات مدني، خسته نباشيد مي گويم و منتظر خواهيم ماند تا جلدهاي ديگر اين مجموعه كه گويي از اين به بعد نشر ثالث به جاي نشر روزنگار، ناشر آن ها خواهد بود، منتشر شود
براي اطلاعات بيشتر در اين باره اينجا را كليك كنيد

***
گوده ‏گوده، ‏پشمه نه
ميل گينه رچ به رچ
نه نه، حوصله وه ج

گلوله هاي پشمي / ميله بافتني رج به رج / مادر، حوصله مي بافد
جمشيد شمسي پور خشتاونی

جمشيد شمسي پور خشتاوني، شاعر معروف تالشي در ادامه سلسله برنامه گفتگوي ادبيات راديو فرهنگ، ميهمان اين برنامه شد
شمسي پور در گفتگو با اين راديو، در سه شب ( شنبه، يك شنبه و دوشنبه) به سوالات نويد آقايي، مجري و سردبير بخش گفتگو با شاعران، پاسخ داده است
اين شاعر تالشي، در بخش اول گفتگو درباره زندگي اش و منظومه موسله روخون ( ماسوله رودخان)، در بخش دوم درباره آثار آماده انتشارش از جمله هساشعرها و غزليات ( فارسي، گيلكي و تالشي) و در بخش سوم به بررسي شعر امروز گيلان از جمله هسا شعر حرف مي زند
جمشيد شمسي پور در فضاي فرهنگي گيلان و قزوين، از چهره هاي شناخته شده است
براي شناخت بيشتر اين شاعر جدا از مراجعه به اينجا، اينجا، اينجا، اينجا و اينجا، امشب و فرداشب و پس فرداشب، ساعت 9:30 راديو فرهنگ را باز كنيد و صداي گرم اين مرد شمالي را بشنويد و با هسا شعر ( شعر مدرن شمال ايران) بيشتر آشنا شويد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
چهارم بهمن ماه ۱۳۸۴

.ناشر: پيام فرهنگ
قطع: وزيري
تعداد صفحات: 185ص.: مصور
چاپ اول. 1383
تيراژ: 3000 نسخه
قيمت: 1800 تومان
ISBN: 964-95230-4-9
انتشارات پيام فرهنگ – رشت – صندوق پستي3678 - 41635
علي اكبر بازديد وحدتي. تلفن: 01312227192

بازمانده اسماعيليه در ايران تاليف و تحقيق سيد محمدتقي ميرابوالقاسمي به وسيله انتشارات پيام فرهنگ منتشر شد
اين كتاب 185 صفحه اي مصور از چهار بخش: انسان ها و انديشه ها، ساخته ها و كهندژها، در كوير قائنات و پيوست ها، عكس ها و فهرست ها شكل گرفته است
سيد محمدتقي ميرابوالقاسمي پيش از اين كتاب هاي بسياري از جمله: سرزمين و مردم گيل و ديلم با گزارشي كوتاه از مبارزات دهقاني مردم گيل و ديلم ، تاريخ و جغرافياي طالقان، دكتر حشمت و انديشه اتحاد اسلام در جنبش جنگل و روايتي عارفانه از داستان عاشقانه عزيز و نگار منتشر كرده است


تخت و خشك نوشتن بس است! تا اينجا را براي آن هايي نوشتم كه فقط مي خوانند ماشيني و خشك بدانند چه كتابي منتشر شده و نويسنده اش كيست، اما... ادامه
***
چهل سالگي و خلق آثار ادبي
خوان رولفو تنها رمانش " پدرو پارامو" را سال 1955 در سي و هفت سالگي منتشر و پس از نوشتن اين رمان، سكوت اختيار مي‌كند. گابريل گارسيا ماركز گويي خواب زده رمان رولفو را مي‌خواند. رمان كوتاه رولفو دري پنهاني را به روي ماركز مي‌گشايد كه به ماكوندو ختم مي‌شود
نام ملكيادس و گفت‌وگو با مردگان از رمان رولفو به رمان ماركز ( صد سال تنهايي ) منتقل مي‌شود. دو نفر از روستا به شهر مي‌آيند و در بطن شهر، روستايي را كشف مي كند كه ويران شده‌است. اليوت بر اين باور است كه شاعر حقيقي ( يا رمان نويس واقعي ) در زمان حاضر، به طوركامل گذشته را مي‌بيند. هر لحظه كه در اكنون رخ مي‌دهد درون خود، تاريخ كامل هستي را بازگو مي‌كند
ماركز، صد سال تنهايي، تاثيرگذارترين رمانش را سال 1967 منتشر مي‌كند. وي در اين زمان سي و هفت سال دارد. خودش مي گويد... ادامه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
خواندن اين رمان را به كسي توصيه نمي كنم چرا كه به گمان من هر كه رمان ِ بازي آخر بانو را دست بگيرد هرگز آن را زمين نخواهد گذاشت
از صبح مشغول خواندن رمان بازي آخر بانو اولين رمان ِ بلقيس سليماني، نويسنده و منتقد چهل و سه ساله كرماني بودم. سليماني را همه به عنوان منتقد و داور جوايز ادبي سال مي شناسيم و شايد اين پيش فرض باعث شده بود با اين كه دو سه روزي كتاب دستم رسيده بود اما رغبت نكنم كتابش را بخوانم، چون فكر مي كردم آدمي كه با تئوري ها سر و كار دارد و مدام به اين و آن نمره داده نمي تواند داستان نويس خوبي بشود. بعد هم خواندن رمان 290 صفحه اي مجال و زمان خاص خود را مي طلبد كه خوشبختانه اين مجال پيش آمد و تمام امروز را به اين كار اختصاص دادم و از نه صبح شروع كردم و حالا يكي دو ساعتي است كه تمامش كرده ام
بازي آخر بانو كاملا خطي و كلاسيك شروع مي شود و تا سه فصل آخر، پايان به گمان من پاره اول رمان، اين چنين ادامه پيدا مي كند و نويسنده بيشتر قصه گوست تا قصه نويس، بنا به تعريفي كه منتقدان! از آثار هنري مي دهند، به هر حال رمان به نظرم دو پاره رسيد كه بيشتر به عنوان يك خواننده از پاره اول، تا دويست صفحه اول رمان را دوست داشتم. پاره دوم ناچسب به نظر مي رسد و اگرچه نويسنده در فصل آخر، ضمايم، مي تواند باز خواننده را با خود همراه كند اما به گمانم اين دو پارگي باعث مي شود " بازي آخر بانو " را شاهكار ندانيم
داستان درباره چند شخصيت است كه بيش از همه به گل بانو و سعيد و آقاي رهامي پرداخته مي شود. ماجراي رمان از اول انقلاب، سال 60 به بعد شروع و تا امروز ادامه پيدا مي كند. گل بانو، دخترك درس خوان و كتاب خوان ، او مدام رمان مي خواند و كتاب هايي كه از دست بلبشوي اول انقلاب و قلع و قمع ها نجات پيدا مي كنند. حيدر، از اقوامش، خواهان اوست و دختر از او دوري مي گزيند. اختر و امير از نزديكان گل بانو، اعدام مي شوند و حكايت نبش قبر آن ها در داستان، حيرت انگيز است. در رمان به خوبي مي توان تاريخ بعد از انقلاب، درگيري هاي عقيدتي، بگير و ببندها، قلع و قمع ها، جنگ كردستان، جنگ با عراق، فرار نخبگان از ايران، فساد نسل اول انقلاب و رسيدن به خشونت و بيراهه رفتن ... سعيد، معلم شهري كه در روستاست به همراه زنش نسا، زني كه بيست سال از او بزرگتر و جاي مادرش است، وارد داستان مي شوند. زن از سعيد جدا مي شود و معلم عاشق گل بانو... گل بانو مصلحتي با رهامي، مهندس انقلابي ازدواج مي كند تا برايش بچه اي بياورد ولي
رمان به خوبي با استفاده از اسلوب روايت اول شخص، رمان در هر فصل با روايت يكي از شخصيت ها پيش مي رود، فصل اول از زبان گل بانو، فصل دوم از زبان سعيد، فصل سوم از زبان گل، همان گل بانو، فصل چهارم از زبان آقاي رهامي و ... خواننده خود را با خود همراه مي سازد
مدت ها بود، رماني با چنين كششي، تا صفحه 200 البته، نخوانده بودم. " بازي آخر بانو" در ادامه سعي مي كند مثلا از دام خطي نويسي و شيوه كلاسيك، دوري بگزيند و خواننده را با رماني با شيوه اي كاملا مدرن روبه رو كند كه به گمان من خواننده چنين نشد و آن كشش داستاني دو سوم اول كتاب در يك سوم پاياني كتاب ادامه پيدا نمي كند، شايد هم، بعيد نيست، بلقيس سليماني منتقد و داور بر بلقيس سليماني قصه گو و قصه نويس پيروز مي شود و به خواننده نهيب مي زند تا اينجا را مثل داستان هاي كلاسيك لذت بردي اما بقيه را بايد پا به پاي من پيش بيايي، الله اعلم
بلقيس سليماني زماني در يادداشتي نوشته بود: خواندن داستاني با آغازي جذاب و پاياني حيرت انگيز، اين روزها كيميا است. به گمان من او به اين كيميا دست پيدا كرده است

اين رمان را نشر ققنوس، چند روز قبل در تيراژ 2200 نسخه و 2500 تومان منتشر كرده است
***
گفتگوي روزنامه ايران با بلقيس سليماني
مرور همشهري محله بر زندگي و آثار بلقيس سليماني

***
امروز وقتي فهميدم باغ هاي شني منتشر شده، بسيار خوشحال شدم، خوشحالي كه آدم مي تواند از منتشر شدن داستان يا كتابي از خودش پيدا كند. حميدرضا نجفي يكي از معدود داستان نويسان داستان نويس است كه بي حاشيه داستانش را مي نويسد نقدش را مي نويسد و زندگي مي كند... انتشار باغ هاي شني چند سال طول كشيد و امروز شنيدم نشر نيلوفر بالاخره اين كتاب را چاپ كرد
يكي از داستان هاي اين مجموعه با نام پيش قبلا در كارگاه گلشيري منتشر شده و داستاني به نام گمشده در آفريقا در قابيل. خواندن اين داستان ها به خوبي نشان مي دهد نجفي در ادبيات داستاني ايران چندمرده حلاج است
اميدوارم كتابش چنان كه لايقش هست ديده شود
حميدرضا نجفي پيش از اين هم بخاطر رمان كوچه صمصام كه براي نوجوانان نوشته، برنده جوايزي شد



***

اين روزها اين دوربين هم بلاي جانم شده. نمي توانم از خودم دورش كنم هر جا مي روم همراهم هست با اين حال بعضي وقت ها از همراهي اش خوشحال هم مي شوم مثل اين عكس كه چهار روز پيش، صبح وقتي داشتم مي رفتم سركارم، گرفتم. گويي گرگ و ماه اس
يا اين يكي كه هنر عكاسي اين عكاس باشي را بيشتر نمايان! مي نمايد ملاحظه بفرماييد برج يادگار را چطور در شب ظلماني به ثبت رسانيده و چطور چراغ هاش را به رقص درآورده ام
عكس هايي كه ديروز از برف و شهرك فرهنگيان گرفتم طلبتان

***
اشاره : انسان نخستين هم که نوشتن نمي‌دانست ، احساس آن را داشت که ديگر همنوعان خود را گرد آتش جمع کند و از شکار بگويد و از زندگي‌اش
انسان غارنشين هم که ديوار غارها را کشف کرده‌بود و تيزي نوک تيشه‌اش را، خوب مي‌دانست با سنگ‌ها چه بگويد تا گفته‌هايش محفوظ بماند
نويسنده امروز به هر دليلي که مي‌نويسد، دارد مي‌نويسد و اين ارزشمند است که کلمه، جاي خيلي چيزهاي ديگر را گرفته‌است و بيان‌گر دنياي متفاوت انسانهاست
سايت اينترنتي (عربی)«جهت » ضمن گفتگو با چند نويسنده مطرح جهان عرب به بررسي مقوله نوشتن پرداخته‌است که ترجمه آن را مي‌خوانيد

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
هجدهم دی ماه ۱۳۸۴
پدرو پارامو، بهترين رمان مكزيكي

كارلوس فوئنتس در گفتگو با خبرگزاري اسپانيا گفت رمان پدرو پارامو نوشته خوان رولفو بهترين رماني است كه تاكنون در مكزيك نوشته شده است
به نوشته پايگاه اينترنتي جولان، فوئنتس افزود: اين رمان اسپانيايي – امريكايي، رماني جهاني به زبان اسپانيايي است
نويسنده رمان هاي مرگ آرتيمو كروز و آئورا در نوزدهيمن سالگرد درگذشت خوان رولفو گفت: تاويل هاي بسيار بدي از اين رمان شد، منتقدان با آن خيلي بد رفتار كردند اما به گمان من اين رمان هنوز درست فهميده نشده است
كارلوس فوئنتس گفت: پدرو پارامو، رماني است عميق، احساسي، فيلسوفانه و زيبا
وي اضافه كرد: رولفو در اين رمان انقلاب مكزيك را مدنظر دارد. پدرو پارامو به درخت خشكيده اي مي ماند كه شاخه هايش، سيب هاي طلايي مي دهند
***

اكتاويو پاز: اين كتاب من را به ياد فضاي داستاني بوف كور مي اندازد كه آن همه تحسين آندره برتون را برانگيخته بود
از گقتگوي ريتا گيبرت با پاز در كتاب هفت صدا با ترجمه نازي عظيما
***
درباره پدروپارامو و خوان رولفو
وقتى خوان رولفو يك كار را در مكزيك مى نويسد و كوكتو با خواندن اين اثر در فرانسه مى گويد كه آدم را به ياد بوف كور مى اندازد يعنى چه؟ يعنى اينكه صادق هدايت جهانى شده است... ادامه
***
عكاس اين عكس ها هم خوان رولفو است
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
دوازدهم دی ماه ۱۳۸۴
خيلي وقت ها نياز نيست شما حرفي را دوباره تكرار كنيد. گوش كردن به اين حرف خيلي بهتر از تكرار آن است. مثل اين حرف ها كه امروز در روزنامه شرق چاپ شده

عليرضا محمودى: اُس و اساس ادبيات داستانى، قصه گويى است نه فلسفه زبان يا هر فلسفه ديگر. تاريخ هم نيست، جذابيت رمان و داستان كوتاه به اين نيست كه نويسنده اش حال هايدگر را گرفته يا فوكو را به عرش رسانده يا با نيچه ديزى بزباش خورده. به اين است كه مثل بچه آدم (با عرض پوزش عبارت بهترى وجود ندارد) قصه اش را تعريف كند
شما را نمى دانم ولى من هيچ رمانى را دست نمى گيرم كه در آن با فلسفه و تاريخ دم خور شوم. ما به سراغ داستان مى رويم كه به همان نيازى پاسخ بدهيم كه انسان هاى اوليه به خاطرش دور آتش جمع مى شدند و به دهان يك آدم نه چندان راستگو خيره مى شدند تا او ماجراى شكارش را تعريف كند
دم خورى بيش از حد داستان نويسان جوان با فرعيات كم اهميت روايت در چند سال اخير به خاطر رواج گونه اى از نقد ادبى است كه مى خواهد نظرش را بر همه تحميل و اعلام كند كه داستان يعنى همين. مد شدن اين نگرش تا جايى رسيده كه باعث شده معمولى ترين خواننده هاى داستان كه داشتند براى خودشان زندگى مى كردند و داستان شان را مى خواندند به اين صرافت افتاده اند كه بابت لذت عميق داستان خوانى دلايل فرامتنى (از متن اين گونه نقدها) پيدا كنند
دوستى دارم كه كارمند بانك است و سال ها است كه رمان مى خواند. از او پرسيدم كه آيا ترجمه جديدى از چارلز ديكنز را خوانده است. برگشت و با نگاهى كه آدم را منقلب مى كرد جواب داد كه كجاى قيافه من به رمانتيست ها مى خورد. خانم خانه دارى را مى شناسم كه عاشق آثار داستايوفسكى و چخوف و سامرست موآم بود. چند روز پيش او را در حال مطالعه اثرى سخت از بارت ديدم
او علت اين مطالعه را درك فلسفى از رمان مى دانست. البته بر آدم حسود لعنت. ما كه كينه اى نسبت به فلسفه نداريم. فقط از آن سردرنمى آوريم. فقط خواستم بگويم كه لازم نيست همه به رمان و داستان همان طور نگاه كنند كه منتقدان نگاه مى كنند. واى به حال نويسنده اى كه بخواهد براساس نقدهايى كه بر اثرش خواهند نوشت، داستان بنويسد
هيچ نويسنده آوانگاردى اطلاعى از پيشرويى اثرش هنگام خلق آن ندارد. آن نويسنده اى كه بخواهد آوانگارد باشد دارد كوس ارتجاعش را فرياد مى زند
***
از خواندن شاناي غافل نمانيد
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com