تادانه

وقتی تب بسته شدن روزنامه انتخاب بالا گرفت دنبال بهانه گشتم که خداحافظی بکنم با روزنامه ای که چهار سال در آنجا بودم و تمام دوستانم از آنجا بود و کار را از آنجا ياد گرفته بودم و ... استعفا دادم و خدانگهدار. به دعوت مجيد رضاييان - مدير تحريريه از اول تاکنون جام جم - راهی اين روزنامه شدم که داشت دو سال قبل با تيراژی بالا - به گفته همه تيراژ اول مملکت - می تاخت. قرار شد من بشوم مترجم عربی گروه فرهنگ و هنر. شدم و به صفحات لايی هم مطلب می دادم تا اين که راضيه تجار را که رد کردند گفتند تو صفحه ادبيات را به کمک محمدرضا رستمی دربيار. گفتم نه اما نمی دانم چه جذبه ای داشت حرف های علی معزی، دبير گروه فرهنگ و هنر که قبول کردم، اما و اگر هم نياوردم و گفتم خب اگر آنی نشد که بايد و اگر قرار بود خيلی چيزها سربرسد چکار کنم؟ با خودم گفتم قيدش را می زنم و می مانم همچنان مترجم عربی. شروع کردم به گفتگو گرفتن و صفحه بستن و مطلب جمع کردن. شنبه ها صفحه ادبيات ايران. دوشنبه ها صفحه ادبيات جهان. چهارشنبه صفحه مقاله و گزارش و معرفی کتاب. صفحات خوبی شد و حالا خوشحالم که ۶۳ صفحه خوب درآوردم. با هر کی هم گفتگو می کرديم مخالفتی نمی شد، سر گفتگو با ابوتراب خسروی و چند نفر ديگر من تشويقی گرفتم اما سال ۸۲ را که رد کرديم و افتاديم به ۸۳ ، چوب ها افتاد به کار و چرخ ما از کار افتاد.خواهش کردم بمانم عربی ام را ادامه دهم. گفتند نه ... نماندم.هشت ماه و اندی بعد وقتی از همه جا نااميد شدم علی معزی دعوتم کرد که برگردم و بروم جام جم آنلاين. برگشتم چون سابقه کاری چهار ساله در گروه ماهواره انتخاب و مترجمی عربی و ياد گرفتن با مکافات اين زبان را نمی خواستم از بين ببرم و با خودم فکر کردم نوشتن درباره ادبيات در اين مملکت، سرانجام خوشی ندارد.همه اين ها را نوشتم که برسم به اين مطلب که تا چند ماه بعد از رفتنم به جام جم نمی دانستم انتظامی کيست تا يک بار که در راهرو، که می مانديم و می مانيم برای سيگار کشيدن - جام جم بگمانم تنها روزنامه ای است که سيگار کشيدن در تحريريه اش غدغن است - آمد و رد شد. من سلام نکردم. چون خيلی ها از آنجا رد می شدند و خب نمی شد که به همه سلام بکنم. بعد دوستی گفت که چرا سلام نکردی؟ گفتم چطور مگر؟ گفت خب مهندس بود.- مهندس بود؟ مهندس کيه؟- مهندس انتظامی.دفعه بعد سر صفحه بندی بودم که ديدمش. ديگر او را نديدم در چهارده ماهی که آن جا بودم تا دوباره که برگشتم.به پيشنهاد دکتر شکرخواه، سردبير جام جم آنلاين - که چندی قبل از حضورش در اين روزنامه هم بی نصيب مانديم - گفت که بروم پيش مهندس. رفتم. يک ربع هم آنجا بودم. احساس کردم مردی است با ابهت. اگرچه قد را آدمی مثل من دارد که به ظاهر ابهت در آن است اما او با قد متوسطش بسيار با ابهت بود.اين ها را که می نويسم نگوييد چقدر دارد ... می کند، نه اتفاقا. من چهار ماه و اندی است برگشته ام جام جم و دو بار - يک بار در همان نشست و يک بار هم در اتاق مونيتورينگ - به او گفتم که قرارداد با من نمی بندن؟ قول را داد اما ... امروز پس از نوشتن اين متن خبرم کردند که بيا قراردادت را امضا کن. رفتم امضا کردم و از امروز شدم مترجم قراردادی جام جم آنلاين که بعد از دکتر شکرخواه، آقای يوسف غروی جايش آمده است و حالا صبح ها من و آقای کسمايی هستيم که دارم از تجربه هاش استفاده می کنم. بعدازظهر هم نوروزپور و افتخاری مترجمی می کنند. کورش نور و کيوان مافی و معين هم کارهای فنی سايت را انجام می دهند.ديروز روز رفتن مهندس انتظامی از جام جم بود و آمدن آقای علی اصغر جعفری. من هم مثل شما عکسش را برای اولين بار در صفحه اول روزنامه می بينم چون که زمان آمدن آقای ضرغامی و معرفی ايشان در تحريريه در حال ترجمه خبری بودم داخل اتاق مونيتورينگ.بگذريم. روزگار بسيار زود چهره عوض می کند. معزی هم از روزنامه رفته بود. دقيقا روز قبل مرحله دوم انتخابات. ديروز آمده بود برای توديع مهندس. ديدمش و خوشحال شدم که او را ديدم.اگر نمی دانيد چه کسانی در جام جم کار می کنند روی اين عکس يادگاری که بگمانم مجيد آزاد - چون هم مجيد عکس می انداخت و هم احمد معينی و هم خانم مريم بخشی ـ انداختهَ ، کليک کنيد.

خود من هم از وسط در رديف آخر ايستاده ام کنار غلامرضا معصومی و نويد آقايی. نويد دارد به دوربين نگاه می کند مثل همه و من و معصومی معلوم نيست داريم درباره چی حرف می زنيم. شما چی فکر می کنين؟راستی اون رديف جلويی ها را می شناسين؟ خب من اسمشون رو می نويسم:از دکتر شکرخواه شروع می کنم که با چهره صميمی و کيف چرمی اش آشناتر است. مقدسی، معاون تحريريه در صفحات رويی ، دکتر يونس شکرخواه، سردبير سابق جام جم آنلاين - بهبهانی، رييس شهرستان ها - ظهوريان، قائم مقام مهندس انتظامی - فريدون صديقی، سردبير ويژه نامه چارديواری - پروين، معاون تحريريه در صفحات داخلی - مجيد رضاييان، مدير تحريريه - مهندس حسين انتظامی، مدير مسوول - مرتضی شيرازی، مدير فنی - ملکيان، معاون ضميمه ها - سعدی، معاون شهرستان ها - حسين قندی، مدير چاپ سه جام جم معروف به جام جم امارات و نفر آخر را هم که نمی شناسم. شايد بپرسيد چرا عکسی از مهندس انتظامی نگذاشته ام در وبلاگم، دليلش به روحيه خود مهندس برمی گردد که دوست نداشت هيچ وقت عکسی از او به همراه نوشته هايش در سايت جام جم آنلاين و يا روزنامه کار بشود. اما اگر شما دوست داشتيد عکس او و آقای جعفری را ببينيد اينجا را کليک کنيد!

ديگر اينکه شايد انتظار داشته باشید من به عنوان عضوی از اين روزنامه درباره اش بنويسم که جام جم تنها يک روزنامه نيست و چند روزنامه است در يک روزنامه، اما اشتباه نکنيد من نبايد بنويسم که جام جم سه چاپ دارد يکی برای تهران، يکی برای شهرستان ها و يکی هم برای امارات. من نبايد بگويم که وقتی ويژه نامه تپش روزهای چهارشنبه منتشر می شود روزنامه به چاپ دوم می رسد. ويژه نامه های چارديواری، حکيم و کليک و ... هم خواننده های خودش را دارد و مهم تر اين که اولين روزنامه سايبر ايران به همت دکتر يونس شکرخواه در جام جم شکل گرفت و حالا با يک تحريريه جمع و جور دارد کارش را مستقل از روزنامه مادر انجام می دهد


نامه خداحافظی مهندس انتظامی
من نزديك به 6 سال از بهترين روزهاي عمرم را در جام جم و در كنار شما گذراندم و به لحظه لحظه آن افتخار مي كنم.اين سالها به دليل ديگري نيز تا ابد در ذهن و قلبم ماندگار خواهد بود: تنها فرزندم را در آخرين سال حضور در اينجا از دست دادم و خاطرات خوش او را نيز در اين ساختمان جا مي گذارم.چه ساعات خوشي بود وقتي جمعه صبح ها به اتفاق او به موسسه مي آمدم ; او به بازيهاي كودكانه مي پرداخت و يا وقت خود را به نقاشي سپري مي كرد و من كارهاي معوقه را تمشيت مي كردم.او اما حوصله اش سر مي رفت و من مثلا از سر وظيفه شناسي ، كمتر به توقعاتش تن مي دادم... او البته عاشق تر بود و به من درس داد چرا كه براي بودن با من از خواسته هاي خود كوتاه مي آمد... و اين روال اكثر جمعه هاي ما بود!
... ادامه
يادداشت دکتر يونس شکرخواه دراين باره:
امروز رفتم
مراسم توديع آقای انتظامي. اول سري زدم به برو بچه هاي سايت که خيلي وقت بود اونا رو نديده بودم، به خصوص جناب علي آقاي کسمائي رو و همچنين يوسف عليخاني رو ، بعد رفتم به اتاق تيتر روزنامه که کنار اتاق مجيد رضائيان هستش تا با بر وبچه هاي روزنامه هم ديداری تازه کنم، اين دو اتاق هم طبق معمول تحريريه هاي روزنامه ها با ديوار شيشه ا ي از هم جدا شده. با چندتا از بروبچه هاي قديمی که ... ادامه
يادداشت محمدرضا نوروزپور
... ادامه

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment