تادانه

کریم امامی درگذشت

به مناسبت درگذشت کريم امامی، مترجم صاحب نام، بخشی از مقاله پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری مترجم از کتاب پست و بلند ترجمه، نوشته او در اينجا منتشر می شود:
پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری مترجمکريم امامی
( 1 )راستی راستی آدم باید کتابفروش باشد تا قدر و قیمت ذبیح الله منصوری را بشناسد. من کتابفروش هر وقت دست می کنم و از زیر میز یک سینوهه تمیز و خوشگل درمی آورم و با هزار منت به مشتری می دهم برایش طلب آمرزش می کنم. در این ایام کسادی و کمبود کاغذ و کم شدن تخفیف های فروش فقط منصوری است که ما را نجات می دهد. چه حیف که کتاب هایش سهمیه بندی شده والا من آن ها را پانصدتا پانصدتا سفارش می دادم. به این آدم می گویند مترجم. کتاب هایش خود به خو مصرف می شود، آن هم به هر قیمتی که ما بخواهیم. قیمت پشت جلد کدام است؟ عارف دیهیم دار؟ نداریم. خواجه تاجدار؟ پیدا نمی شود. عایشه بعد از پیغمبر؟ اختیار دارید! سینوهیه پزشک فرعون؟ خودمان تمام کرده ایم ولی چون شما هستید یک جلدش را یک نفر پیش ما امانت گذاشته...
مادرجان ، من شب ها فقط کتاب می خوانم. چیزی هست تماشا کنم؟ از زور خیالات هم که آدم خوابش نمی برد. کتاب های منصوری توی جانم می رسد. سرم را گرم می کند. کوپن گوشت و صف سیگار را فراموش می کنم. در عوض به گذشته پرواز می کنم. می روم به دربار پادشاهان فرانسه یا به حرمسرای سلاطین عثمانی یا به دورترین روزها در مصر. راستی که دنیا همیشه یکجور بوده. یک عده سوارند و یک عده پیاده. یک چند نفری هم این وسط با زرنگی های مخصوصی استفاده می برند. سینوهه را که آدم می خواند انگار زمان حال را می بیند. منصوری هم الحق قشنگ می نویسد. آدم لذت می برد. راحت و روان. همه چیز روشن است. من وقتی نوشته بعضی از این آقایان روشنفکرها را می خوانم سرم گیج می رود...
بنده خیلی سال است با کارهای منصوری آشنا هستم. از اولین شماره خواندنی ها. حتی قبل از خواندنی ها از روزنامه کوشش. اوایل فقط از فرانسه ترجمه می کرد. بعد انگلیسی هم یاد گرفت و از انگلیسی هم شروع کرد به ترجمه کردن. بنده یک دوره کامل مجله خواندنی ها در منزل دارم و ترجمه های منصوری را دوباره و سه باره در خواندنی ها می خوانم. عینا همانطور که روز اول نوشته. با ورق زدن مجله ها خاطرات گذشته را هم مرور می کنم. یک فهرستی هم دارم برای خودم از کارهایش استخراج می کنم. اگر بنا باشد هرچه نوشته به صورت کتاب تجدید چاپ بشود این قضیه تمامی ندارد. آخر در هر شماره خواندنی ها دو سه تا مقاله و پاورقی دارد. جمعا 3472 شماره خواندنی ها چاپ شده. دقیقا عرض می کنم. فرض کنیم به طور متوسط در هر شماره مجله هشت نه صفحه مطلب داشته. این می شود حدودا 30 هزار صفحه. خدا بدهد برکت...
دکتر جان، حقیقت مطلب این است که من هیچ وقت ذبیح الله منصوری را جدی نگرفتم. هنوز هم او را به عنوان مترجم جدی نمی گیرم ولی باید اذعان کنم استقبالی که خوانندگان از کارهای او می کنند مرا شگفت زده کرده. ولی خوب که فکرش را می کنم هیچ تعجبی ندارد. جماعت عوام شروع کرده اند به کتاب خواندن و حالا مطالبی از سنخ نوشته های منصوری است که فقط به دهانشان مزه می کند. من اسم کارهای او را ترجمه نمی گذارم. نوشته ، جانم. بیشترش را از خودش درآورده، و بعد هم اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب و خودش را کاموفلاژ کرده. من با هزار زحمت اصل یکی از این کتاب هایی را که به اصطلاح ترجمه کرده بود پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه کردم. اصلا باورکردنی نبود، دکتر جان. هرچه دلش خواسته بوده کرده بود. هرجا عشقش کشیده بود کم کرده یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلا ترجمه کرده بود نمی دانی با چه شلخته کاری عمل کرده بود. هی ما سنگ دقت و امانت را در ترجمه به سینه می زنیم و برای ترجمه یک جلمه یک خروار عرق می ریزیم، کسی به ما نمی گوید دست مریزاد، مگر احیانا یک آدم وسواسی و مشکل پسند دیگری مثل خود ما بعد این بابا از راه می رسد و همه اصول ترجمه صحیح را زیر پا می گذارد و آن وقت کارهایش این طور گل می کند. من که در حقیقت گیج شده ام دکتر جان...
عرض کنم به حضور مبارکتان که من آن بیچاره خدا بیامرز را از نزدیک می شناختم. یک عمر زحمت کشید، هفتاد سال قلم زد، آخر سر هم نصیبی از دنیا نبرد. تک و تنها در بیمارستان مرد. ولی خب، حالا که تجدید چاپ سریع کتاب هایش را می بینم احساس می کنم که نمرده و از سابق خیلی هم زنده تر است. روانش شاد! از صبح که در دفتر مجله پشت میزش می نشست سرش پایین بود، تند و تند می نوشت تا سر شب. روی کناره های کاغذ مجله می نوشت و بعد همان را از دستش می گرفتند می دادند به حروفچین. بدخط بود ولی یکی از حروف چین های چاپخانه به خطش عادت داشت. هرچه از زیر دستش بیرون می آمد همان را حروفچینی می کردند. چرکنویس و پاکنویس نداشت. نمی گفت ساکت باشید، صدا در نیاورید من دارم ترجمه می کنم. وسط همان شلوغی و زنگ تلفن و سر و صدای چاپخانه و مزاحمت مراجعین ترجمه می کرد. با آن جثه کوچک و سر نسبتا بزرگ بی مو در گوشه ای آرام نشسته بود؛ سرش گرم بود، گرم کار خودش . همیشه کت و کراواتش مرتب بود ولی محرمانه عرض کنم گاهی حوضله نداشت شلوار اتو کرده و کفش برقی بپوشد. همان جور با شلوار پیژامه و کفش دم پایی پشت میز می نشست، البته با کت و کراوات. درآمد دیگری نداشت جز حقوقی که آقای امیرانی به او می پرداخت. به این ترتیب اگر هر روز خدا شش هفت صفحه اش را نمی رسانید مدیر مجله به او غر می زد. اگر برای مجله دیگری هم می خواست ترجمه کند امیرانی به او چشم غره می رفت ولی منصوری هر طور شده گاهی به مجله های دیگر هم مطلب می داد.
بعد از انقلاب و تعطیل خواندنی ها چند بار به دیدنش رفتم. توی بالاخانه دفتر مجله در خیابان فردوسی می نشست. بینایی اش را داشت از دست می داد. در همان حال ناشران هم مرتبا به او مراجعه می کردند و از او کار جدید می خواستند. آن مرحوم فقط می توانست دست بکند و یکی از گونی هایی را که اطراف خودش چیده بود بردارد و به ناشر پیشنهاد بکند.و توی هر گونی شماره های مجله ای بود که یک کتاب معین به صورت پاورقی در آن ها چاپ شده بود...
( 2 )از میان نقل قول های خیال یا واقعی بالا کدام یک معرف ذبیح الله منصوری حقیقی است، قلمزنی که پس از مرگ در عالم نشر ایران غوغا کرده است و آثارش در زمان حاضر از هر نویسنده یا مترجم ایرانی دیگری بیشتر و سریعتر به فروش می رسد و حتی تجدید چاپ هم قیمت بازار سیاه کتاب هایش را نمی شکند؟ آیا زمان آن فرا نرسیده که این چهره عبوس و در عین حال برجسته مطبوعات معاصر را جدی بگیریم و در چند و چون احوالش تاملی بکنیم؟ برای توجیه این کار چه معیاری بهتر و بالاتر از شهرت و موفقیت؟ مترجم شهیر و نویسنده پولساز، هر دو القابی است واقعا برازنده قلم کارساز این مرد سختکوش و ظاهرا بی ادعا که هرچدن خودش از میان ما رفته است ولی چنین مقدر به نطر می رسد که چندین میلیون واژه ای که از ذهن پرکارش بیرون جوشیده سال های سال خوانندگان فارسی زبان را مشغول کند. این تامل و کندوکاو شاید باعث شود که ما قلمزنان غیر شهیر و ناپولساز هم در این میان طرف ببندیم و پندی بگیریم....
از کتاب پست و بلند ترجمه / کریم امامی / انتشارارت نیلوفر / چاپ دوم زمستان 1375مقاله ی پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری مترجم/ صص 65 تا 69

لينک های مرتبط:
کريم امامی، نويسنده و مترجم نامی بامداد شنبه ۱۸ تير در تهران درگذشت. او از چندی پيش در خانه خود بستری بود. امامی در سال ۱۳۰۹ در شيراز به دنيا آمد. او نخست در دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبيات انگليسی تحصيل کرد و سپس در دانشگاه مينه سوتای آمريکا ادامه تحصيل داد. امامی از استادان مسلم فن ويراستاری و از پيشگامان صنعت نشر نوين در ايران بود. کريم امامی سالهای دراز در موسسه انتشارات فرانکلين سرويراستار بود، و سپس به عنوان مدير انتشارات سروش فعاليت کرد. امامی در زمينه های هنری و ادبی نيز صاحب نظربود، نقدها و مقالات بسياری در اين زمينه ها نوشته است. او برخی از آثار برجسته شاعران و نويسندگان معاصر ايران را به زبان انگليسی ترجمه و منتشر کرده است. ... ادامه
گفتگوی روزنامه ايران با كريم امامی
گفتگوی روزنامه همشهری با كريم امامي
/گزارش تصويري/‌ مراسم خاكسپاري پيكر كريم امامی
مراسم خاکسپاری مرحوم کريم امامی - فرخنده آقايی
کريم امامی هم رفت - مسعود بهنود
خدمت کريم امامی به زبان انگليسی - نجف دريابندری
" کریم امامی " پایه گذار ویراستاری علمی - محمود دولت آبادی
نسل اول ویراستاران نشر در ایران - رضا سيدحسينی
شناساندن ادبیات ایران به فارسی - علی دهباشی
در هيچ تصويري نمي گنجيد - علی محمد حق شناس
فصل جديدي در صنعت نشر به وجود آورد - محمدرضا جعفری
در ترجمه شيوه خاصي داشت - کامران فانی
يكي از باغ آرايان ايراني است - حسين معصومی همدانی
تحولي شگرف در صنعت نشر ايران به وجود‌‏آورد - احمد سميعی گيلانی
عمر خويش را به پای صنعت نشر ايران گذاشت - عبدالحسين آذرنگ
پائولو كوئليو - كريم امامي - محمود دولت آبادي - عطا الله مهاجرانی
دكتر عباس پژمان - نويسنده، مترجم و منتقد ادبيات داستانبهاءالدين خرمشاهي - كتابشناس و مترجم ادبياتدكتر حسين احمدي - مدير بنياد حافظان فرهنگ و هنر ايران
مراسم ختم مرحوم امامي روز سه‌شنبه در مجتمع سامان‌نيك ونك واقع در خيابان ملاصدرا برگزار خواهد شد كه در آن، برخي از اهالي قلم سخنراني خواهند كرد.


زندگی و کارنامه کريم امامی، "مثل اخوان، مثل فروغ، مثل کريم امامی!"
پدیده ای به نام ذبیح الله منصوری مترجم - کريم امامی
کمی بیشتر درباره " کریم امامی " از زبان بنیانگذار انتشارات امیرکبیر
کریم امامی حق بزرگی بر گردن ادبیات و فرهنگ مکتوب کشور دارد
یادداشت اسدالله امرایی برای کریم امامی
خوابگرد: ستون‌های ستبر فرهنگ و هنر کشورمان را
یکی از مترجم‌های بزرگ و صاحب سبک در ایران
تجربه ای مدرن تر از تجربه انتشارات امیرکبیر
......

راستی پرستو دوکوهکی نويسنده سايت زن نوشت نقدی نوشته بر کتاب خواندنی دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد نوشته شهرام رحيميان با عنوان:دکتر نون و رابطه‌ی عشق و سياست
دراين نقد چند نکته برايم قابل توجه بود، يکی اينکه:گويا چند ماه پيش گروهی دانشجويی نمايشی را بر اساس همين داستان روی صحنه‌ی تالار مولوی برده بودند. اجرايشان را نديده‌ام اما از دوستی شنيدم که اجرای تاثيرگذاری نبوده. به گفته‌ی اين دوستم ماجرای عشقی دکتر نون و ملک‌تاج در نمايش حذف شده بوده! به هر حال نديده، به نظرم، توجه کارگردان نمايش به يک رمان مدرن و انتخابش به عنوان متن نمايش قابل تقدير است...و ديگر اينکه:«دکتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد» را خيلی دوست داشتم و خواندنش را پيشنهاد می‌کنم. چاپ اولش سال 1380 بوده و من چاپ دومش را خوانده‌ام. چند جا غلط تايپی هم دارد که البته حيف است....
يادداشت مصطفی قوانلو قاجار درباره اين کتاب را نيز در اينجا بخوانيد.
.......
درگذشت كلود سيمون نويسنده برجسته فرانسوی
....
گفتگوی روزنامه جام جم با شعله وطن آبادی

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment